#عبدالله_انوار پژوهشگر، ریاضیدان، نسخهپژوه و فهرستنویس
✍️ پژوهشگر است و ریاضیدان و نسخهپژوه و نسخهشناس: از دانشنامه علایی و دُرةالتاج تا جهانگشای نادری. اهل علم و اهل ادب با حافظهای غریب. اما بیرون از نسخ، تهرانشناس، است. عبدالله انوار، دوردستهای شهر را زیسته و روایت میکند. گنجینهای که سالها درونش میگردی و هربار گوهری تازه مییابی. شهرش را دوست دارد: تهرانی که آرامشبخش و پُربرکت بود؛ با کوچهباغها و مردمانی که گویی امروز به افسانه تبدیل شدهاند. چشمهایش کمسو شدهاند و در لابهلای خطوط، تصاویر تهران ازدسترفته را میبینند.
✍️ هامون کیست؟ هامون چیست؟ صدایی مهربان در این نزدیکی؟ چهرهای خسته و دوستداشتنی؟ خسرو شکیبایی؟ صبور است و آشفته مینماید. غمهایت را فراموش میکنی و غرق در پرده سفید میشوی. خسرو هنوز سخن میگوید. صدایی آرام که در آرامش محو میشود. تصویرِ رنگهایش را از یاد میبری و جز سپیدی چیزی به یاد نمیماند. خسرو کیست؟ خسرو چیست؟ دوست داری کنارت باشد. شاید، روزی آنقدر نزدیک که بتوانی لمسش کنی. دوست داری لبخندی بر لبانش ببینی و آن مهربانی را که از هیچ کسی دریغ نمیکند.
✍️ چهرهای داشت که میتوانست به سیاستمداری در کشوری پیشرفته، تعلق داشته باشد، یا به مدیری کاردان، یا حتی بیشتر به فردی بیش از اندازه جدی که تصور میکردی باید با احتیاط به سویش بروی و با احتیاط با او سخن بگویی. وقتی در کالبد «کمالالملک» فرو میرفت، از یاد میبردی که او همان «رضا تفنچگی» بوده و همان «شازده احتجاب». حال دیگر پیر شده بود و وقتی پیر میشوی، گویی چهره و کالبدت پیش از آنکه خودت بروی، جای خودشان را در جهان دیگر یافتهاند. لبخند میزد و دورتر و دورتر میشد.
✍️ وقتی جهانِ بچههای دیگر به حیاطی کوچک و چند کوچه، محدود میشد، او میتوانست فرهنگهای شرق و غرب را با تمام احساساتش تجربه کند. شاید همین بود که ارزش کتاب را برای او ارج داد و از آن ستون محکمی برای زندگی ساخت. نوشآفرین انصاری در کنار توران میرهادی میدانستند کلید آینده همه جوامع در گروی تربیت کودکانش است که این آینده بیش و پیش از هرکجا در صفحات رویایی کتابهای جادویی آفریده نویسندگان رقم میخورد. آنجا: میان آسمان و روشنایی ِامیدی به گشودن دروازهای بهشت.
✍️ وقتی سخنان عباس را، آنهم در جایگاه رفیع ِعکاسی جهان میشنوی، میتوانی تصور کنی که زادهشدن در نقطهای به محرومیت خاش، خطرکردن در میان جنگها و شورشها، میان تیرها و موشکهایی که از هر سویی از کنارت میگذرند، نشستن، دیدن و ثبت دردها و رنجهای روزمره مردمان این جهان- از این سو تا آن سوی عالم- چه معنایی دارند: عارفی، عکاس شد و عکاسی، عارف. اندیشهای به ظرافت ِسایهروشن نورهای غریب و مهگرفته پهنهای غریب و خشک یک صحرا در پس نبردی خونین و شورشی شکستخورده.
✍️ مهدی سحابی؛ تکه پارههایی از رنگها درآمیخته؛ تکههایی از خطوط که عاشقانه درون هم فرو رفتهاند و جهانی از ذهنی زیبا را به آثاری مادی در جهان واقعی ِهنر تبدیل کردهاند. نقاش بود و نویسنده و مترجم، اما آشپزی هم برایش هنری والا به شمار میآمد. پروست در کوچهباغهای تهران قدیم، پرسه می زد و زمان گمشدهاش را میجُست، اما سلین و دیکنز و سیلونه و بسیاری دیگر را مییافت و آن «ماشینهای قراضه» را که در شکوهی ابدی ِرنگهایشان، آرام گرفته بودند: قلب مهربان مردی را که برای هنر میطپید.