✍️ می گویند شاعر تهران است. سپانلو در کوچههای قدیمی این شهر قدم میزند، گاه شبی است، دیر وقتی، سایهای میبیند. سایه، از هیچ کس نمیترسد و با شهامت و زبانی روشن و شیرین و شفاف سخن میگوید. اشعار او ظرافت آبهای خنکی را دارند که روزگاری در جویبارهای شهر ِ کهن ِ دوردست جاری بودند. چشمان تیز بینش شفاف تر شده اند. قلمویی از جنس واژگان، سایههای شهر را ترسیم می کند. شهر آنجاست و چیزی نمیگوید: خاموشتر از همیشه.