✍️ توران میرهادی، رنج و درد را، از دست دادن نزدیکترین عزیزانش را، بیرحمی تقدیر را، بسیار زود در زندگی خود تجربه کرد. اما این شهامت و این شجاعت را که شاید تنها بتوان در یک زن، در یک مادر سراغ گرفت، در خود داشت که بتواند این درد و رنج را به جهانی از عشق، از دانش و از محبت برای هزاران هزار کودک، هزاران هزار انسانهای دیگری تبدیل کند که با معجزه ادبیات، شناخت و هنر، لذت زندگی را فراتر از دردهایش قرار دهند و به امید باور بیاورند و با این امید، زشتی ها را تا دورترین مرزها از وجود خود بیرون برانند. نگارش متن: #ناصر_فکوهی
✍️ فرهنگ ما، در باغهای افسانهای و شگفت انگیزش، در فضاهای پیچیده معماری، در نقشهای بیپایان، درختان و چشمههای تشنه قالیهایش، گویای هندسهای است که زبان خاموش ِ شکلهای زنده را به زندگی پر آواز خطوط و تقابل رنگهایی در سکوت و خلاء به یکدیگر پیوند می زند. و مرتضی ممیز است که با گرافیسم خود، با زندگی و عشقی که به خطوط، رنگها، نشانهها، نمادها، در همآمیزی خیال و هندسه، داشت به بالاترین مرزهای بیان معنا، برفراز و فراسوی زبان واژگان رسید و خود بدل به یک نشانه، به یک طرح و به یک نماد برای زیبایی شد.
در این خانه خسرویی نشسته است که همیشه می تواند برایت از تجربه عمری بر فراز موسیقی و شعر و تصاویر فیلمهایش بگوید. در این خانه خسرویی نشسته است که می توانی برای همیشه در قلبت جایش دهی و از خلال فیلمها و اشعارش، فرهنگ خود را بشناسی: سردی آهن را و مرثیههای گمشده ات را و جزیره رنگین شادیهایت را. او همیشه هست تا پناهی باشد بر جنونی که جهان را فرا گرفته در نرمی ِ روحی از جنس ِ موسیقی.
احمد شاملو تجربهای فراتر از یک عمر آکنده داشت. شعرهایی برای ابدیت فرهنگی ما، ترجمههایی که جامهای نو بر تن زبان فارسی کردند و پژوهشهایی در فرهنگ مردم که میراثی برای نسلهای آتی خواهند بود. اما او را میتوان بیش و پیش از هرچیز در دلبستگی و پایبندیاش به آزادی و عدالت و در دشمنیاش با بیداد و سنگدلی زمانهاش تعریف کرد، در مبارزه خستگیناپذیرش و در اینکه تا به آخر خود را از تباهی جامعه و زمانهاش مصون نگاه داشت و امید را با شعر و تجربه سهمگین حیاتاش تداوم بخشید.
✍️ علی بلوکباشی؛ استاد پیشکسوت ِ شناخت مردم این پهنه است. علی بلوکباشی با شرم و حیا پهلویت مینشیند، با دغدغه و وسواسی که از پدربزرگها انتظار داری و با نرمی سخن میگوید. نگران است مبادا نتواند کارهای بیپایانش را به پایان برساند، نگران واژهای تکافتاده، توصیفی از یک درخت؛ بافته ناشناسی از گوشهای از این سرزمین؛ ثبت یک زندگانی فراموش شده در میان عشایری دوردست. توان ِ اندکی در بدن دارد، اما در ذهنش هنوز همان جوان پرتوان ِ روزهای کردستان است و امیدوار که بار دیگر تمام این سرزمین بزرگ را زیر پا بگذارد.
✍️ جلال ستاری؛ جوان ِ کهنسال خود به اسطورهای بدل شده؛ فروتن، مهربان، خجول، صادق، شادمان و دوستداشتنی است. همه عمر بر اسطورهها مطالعه کرده، اما با اسطورهزدگی مبارزه کرده است. بیش از صد کتاب، سهم او در پنجاه سال کار سخت و بیهیچ چشمداشتی بوده؛ هم او که افسانههای شهرزادها، یوسفها و یونسها را برایمان تحلیل و ما را با صدها اندیشمند گیتی، با زبانها، آیینها و فرهنگهایشان آشنا میکند تا بتوانیم با چشمان تازه از خیالبافیهای ویرانگر فاصله بگیریم.
✍️ایرج افشار میراث آثار هزاران نویسنده، یادگار میلیونها عکس و سند و دستخط و کتب فراموش شده در پستوها و گوشه و کنار کتابخانهها و مجلات پراکنده. هوشمندی و آیندهنگری پژوهشگری خستگی ناپذیر برای طبقهبندی و تنظیم و تصحیح و ویرایش تا حافظه و هویت یک ملت و یک زبان جان تازهای بیابد. ستون فقرات مستحکم این پهنه فرهنگی، تا قفسههای خالی ِ ذهنهای خلوت را اندک اندک پر کند و ما بتوانیم ارزش زحمات ِگذشتگان را درک کنیم؛ ایرج افشار به گذشتهها روحی تازه داد و به هویت ما امیدی دوباره.
✍️ سیمین دانشور، استادی آرام و مهربان بود؛ سیمین دانشور، نویسندهای خاموش و متین؛ با روایتی از زندگی برای هزاران زن ایرانی؛ با سرنوشتش، با داستانهایش، با قهرمانان و زنان عاشق و دلتنگش. او با متانت و به ناچار، متنهای بیجان دانشگاهی را میپذیرفت، اما ذهنش همیشه آماده بود تا در آسمان ِ بیکران و آزاد ِ ادبیات به پرواز درآید. امروز هم از درون لایههای ژرف تاریخ، با بازیگران داستانهایش هر روز زنده میشود، به میانمان میآید، لبخند می زند. جوان است و امیدوار به زندگی، هرچند نظارهگر گذر ِ اندوهبار آن در سرزمینش.
✍️خبر رفتنش خیابانهای ِ شهرها را آشفته کرد، دلها به شور افتاد، موسیقی لباس اندوه به تن کرد، امواج افسوس فضا را پُرکرد و دلها فرو ریخت. شجریان هم نمادی بود برای زندگی بخشیدن و مردمی کردن ادبیات و موسیقی کلاسیک ایرانی، و هم الگویی زیبا برای ایستادگی، همبستگی، عشق و دگردوستی. بزرگترین ارزشها برای هر هنرمند. صدایش در آسمان پیچید و در دلها برای همیشه بر جای ماند.
✍️ صادق هدایت، بنیان گذاری حقیقی برای نقد ِ ورود ِ فرومایه ایران به مدرنتیه بود. زبان گزنده و طنز بیپایان، گستاخی ویرانگرانهاش علیه سنتها. شاید نثر گاه مبالغه آمیز و تندروانه او میتوانست واقعیاتی را پیش رویمان بگذارد؛ شاید این واقعیتها انگیزهای میشدند برای دگرگون کردنمان. هدایت همان وجدان بیداری بود که به آن نیاز داشتیم و داریم. همان آینهای که شکست، چون شکستیمش، همان تصویر ِ دلهرهآورمان از خویش که باید از نگاه و ذهنمان بزداییم.
✍️ فروغ فرخزاد با زندگی و با مرگ خود، با شعر و با سینمای خود، با عشقها و لذتهایش، با عواطف و جسمانیت خود، با اندوه سرشار، شادی بیپایان، صمیمیت وصفناپذیری که در هرآنچه میسرود، موج میزد، با خاطره دردناک و در همان حال زیبایی که از خویش بر جای گذاشت، بیشک سنگ بنایی قدرتمند برای زن مدرن ایرانی به شمار میآید و این نکته در آینده، بسیار بسیار بیشتر از امروز، نسل پس از نسل، آشکار خواهد شد.