ƒαянα∂❤кια
شعرهایی که وقت تنهایی به ذهنم تراوش
می کنند...
حرفهای دلم...
از رنجی که می برم...
رازهای نهفته در پنهان خانه ی دلم...
و هزار و یک حرف و حدیث نگفته...
و ترانه های دوست داشتنی...
@Gomshode_Dar_Khial
🔘ارتباط بامدیر
@Akharin_Jam_Tohi
صبح را با تمام وجود نفس خواهم کشید. خستگی ام را در رختخواب رخوت خواهم پیچید. کفش هایم را به صبح های تازه آشنا خواهم کرد. من، هم صدا با همه پرنده ها به خوشبختی لبخند خواهم زد. آغوشم را از آرامش صبح پر میکنم تا آغاز شوم مانند روزهای آفتابی. من به صبح، نزدیک تر از همه آفتاب ها هستم.
زنی به نام رویا به دیدارم آمد زنی که به دامنههای ماهور میرقصید همیشه به دامنههای ماهور دیده بودمش، با گیسوان بلند برهنه که باد میگشودشان به زمانی که هیچ سری گیسوی برهنهای به خاطر نمیآورد...
زنی به نام رویا هستیاش وابستهی سکوت من بود و به نخستین جرقهی کلام دود شد و به هوا رفت و به آفتاب پیوست! شاید اما بازآمده باشد یکبار پریزادی به ترانهی فایز با چشمان خاکستری سرزنشآمیز که انگار میگفت: برو فایز سزای تو همین بود پریزادی مثل مرا در خواب بینی! زنی به نام زندگی آمد به رنگ برشتهی گندمزار که گیسوان بافتهی زرین داشت و نگاه مهربان و ستیزندهاش مرا به دبستان روانه میکرد که گریخته بودم از آن صدها سال پیش، و تن نیرومندش را هر چند میستودم بدان ایمان نیاوردم صنمی سرکش که میان من و رویاهایم چون دو یار برنزی ایستاده بود و ماندگاریاش وابستهی تسلیم من بود، پس به نخستین عربدهی مستانه ترک برداشت و فرو ریخت چون آبی خنک که فراپاشیاش برابر محکومی عطش زده!