ای شادیِ!
#آزادی !
ای شادیِ
#آزادی!
روزی که تو باز آیی
با این دل ِ غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد ؟
غم هامان سنگین است
دل هامان خونین است
از سر تا پامان خون می بارد
ما سر تا پا زخمی
ما سر تا پا خونین
ما سر تا پا دردیم
ما این دل ِ عاشق را
در راه ِ تو آماج ِ بلا کردیم.
وقتی که زبان از لب می ترسید
وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
حتی،حتی حافظه از وحشتِ در خواب سخن گفتن می آشفت
ما نام تو را در دل
چون نقشی بر یاقوت
می کندیم.
از می از گل از صبح
از آینه از پرواز
از سیمرغ از خورشید
می گفتیم.
از روشنی از خوبی
از دانایی از عشق
از ایمان از امیّد
می گفتیم.
آن مرغ که در ابر سفر می کرد
آن بذر که در خاک چمن می شد
آن نور که در آینه می رقصید
در خلوتِ دل با ما نجوا داشت
با هر نفسی مژده ی دیدارِ تو می آورد
در مدرسه در بازار
در مسجد در میدان
در زندان در زنجیر
ما نامِ تو را زمزمه می کردیم:
#آزادی!
#آزادی!
#آزادی!
آن شب ها،آن شب ها،آن شب ها
آن شب های ظلمتِ وحشت زا
آن شب های کابوس
آن شب های بیداد
آن شب های ایمان
آن شب های فریاد
آن شب های طاقت و بیداری
در کوچه تو را جُستیم
بر بام تو را خواندیم
#آزادی!
#آزادی!
#آزادی!
می گفتم :
روزی که تو بازآیی
من قلب ِ جوانم را
چون پرچم ِ پیروزی
بر خواهم داشت
وین بیرق ِ خونین را
بر بام ِ بلند ِ تو
خواهم افراشت.
می گفتم :
روزی که تو باز آیی
این خون ِ شکوفان را
چون دسته گل ِ سرخی
در پای تو خواهم ریخت
وین حلقه ی بازو را
در گردن ِ مغرورت
خواهم آویخت.
ای
#آزادی !
بنگر !
#آزادی !
این فرش که در پای تو گسترده ست
از خون است
این حلقه ی گل خون است
گل خون است …
ای
#آزادی !
از ره ِ خون می آیی
اما
می آیی و من در دل می لرزم :
این چیست که در دست ِ تو پنهان است ؟
این چیست که در پای تو پیچیده ست ؟
ای
#آزادی !
آیا
با زنجیر
می آیی؟.....
#هوشنگ_ابتهاج