چه بیاندازه ، ای رویای شیرین دوستت دارم
و هر شب با خیالِ بودنت تا صبح بیدارم
شبیه رود بر هر سنگ و صخره سر زدم... دریا
به این امید تا خود را به آغوش ِ تو بسپارم
پرم از بغض و دلتنگی، برای گریه فرصت ده
که تا یک بار سر بر سینه ی گرمِ تو بگذارم
نمازم گر گذشت از رکعتِ پنجم ، خدا داند
که حتی گوشه ی محراب هم یادِ تو را دارم
لبت آب حیات و من شبیه تشنه ای هستم
که بر لب خشک ماندن در کنارِ چشمه ناچارم
مرا دور از تو سرگردان و مجنون دیده و هر دم
نصیحت میکند عقلم که دست از عشق بردارم
#م_شیرانی_طلوع