به من سکوت بیاموز
مرا به آتش بسپار، ای پرندهی سرخ
که در کویر صداهای دور مینگری
و در نگاه تو گلهای یاس میخشکند.
سفال خالی گلدان ما را بشکن
مرا بسوزان، ای بانگ روشن
ای خورشید
مرا به دوزخ بسپار
باد را بگذار
که در کویر صداهای دور بگریزد.
مرا به آتش بسپار، ای برهنهی تاک.
مرا به خوشهی زرین بادهای هراسان
ـ که در خزان شعلهور مرگ
رها شدهاند ـ
بپیوند.
در آن هیاهوی سبز
سفال آبی گلدان همیشه خالی ماند.
مرا به دریا بسپار، ای هیاهوی سبز
سفال خالی خاموشی از تو میشکند
و ابر ِ خستهی مرداب را
که در همیشگی آبها رها شده است
به صخره میراند.
در آن هیاهوی نیلی پرنده میخواند.
و روشنایی فریاد صخره در همهی آفتاب میتازد
مرا بباران، ای جام روشن، ای باران
که در کویر صداهای دور میباری
و در نگاه تو گلهای یاس میرویند.
به من رمیدگی ماه نیمهروشن را
در آبهای خلیج
و ساقههای گیاهان و نخلهای بلندی
که شط شعلهور از ماهِ خفته میطلبند...
به من شکفتن و باریدن و سپید شدن
به من زمستان بودن میان گلدانها
به من سکوت بیاموز
ای برهنهی تاک.
و آبهای زمین
درون بستر شط
به سوی باغ خلیج؛
که در هیاهوی سبز بهار پنهانست
همیشه میرانند...
#م_آزاد