ƒαянα∂❤кια
شعرهایی که وقت تنهایی به ذهنم تراوش
می کنند...
حرفهای دلم...
از رنجی که می برم...
رازهای نهفته در پنهان خانه ی دلم...
و هزار و یک حرف و حدیث نگفته...
و ترانه های دوست داشتنی...
@Gomshode_Dar_Khial
🔘ارتباط بامدیر
@Akharin_Jam_Tohi
چرا شبگیر میگرید؟ من این را پرسیدهام من این را میپرسم. * عفونتات از صبریست که پیشه کردهای به هاویهی وَهن. تو ایوبی که از این پیش اگر به پای برخاسته بودی خضروارت به هر قدم سبزینهی چمنی به خاک میگسترد، و باد دامانات تندبادی تا نظمِ کاغذینِ گلبوتههای خار بروبد. من این را گفتهام همیشه همیشه من این را میگویم.
تو ای مرغ حق٬ ای فسانه به شب نگه کن که جانم رسیده به لب که من همچو تو وامانده ام به شب و تنهایی به ویرانهام بنشستهام که مگر بازآیی ای مرغ حق افسانهی ویرانههایی ویرانهای شد قلب من امشب کجایی تا سر کند سوزِ درون نایِ دل من بنشین دمی بر بامِ من سر کن نوایی غمِ تلخ شب را تو میدانی که در شهر شبها نوا خوانی بمان با من امشب که دلتنگم چرا از شبِ من گریزانی به ویرانهی من بنشین مرا از غمِ دل برهان بخوان نغمهای در دل شب مرا سوی مستی بکشان همدم شبهایی در غمِ تنهایی بیا٬ بیا غمِ تلخ شب را تو میدانی که در شهر شبها نوا خوانی بمان با من امشب که دلتنگم چرا از شبِ من گریزانی