هر روز در آینه لبخند می زنم
با آواز چشم هایم
نغمه ی شادی سر می دهم
چال می اندازم گونه های سرخ خورشید را....
هر صبح
پیش از سر رسیدن سپیده
شقایق های آویخته بر لبانم
با هر تپش از شوقِِ بوسه هایت
عطر آگین می شوند
حتی آن زمان که شب بر موهایم
پنجه می کشد
عشق ناگهان سر می رسد
می دود میان شور نفس هایم
زیبایی ام
از هجوم ساز نگاهت
روی پیراهن آبی آسمان
پُرچین و شکن می شود
موسیقی نام تو
در رگ هایم نبض می گیرد
زندگی روی دیگرش را نشانم می دهد
کمی بعد از شروع دوست داشتن تو
کفش هایم را می پوشم
پا به پای خورشید راه می روم
و جرعه جرعه مستی لحظه های یاد ترا
از ظرف بلورین احساس
سر می کشم
به حیات خلوت خیال تو دست می برم
عطر سیب ها را
از گونه هایت بر می دارم ...
گاهی حوّا می شوم
تا بتوانم کنار آدم ترین فرد زمین
طبقی از سنبله های رسیده را
با تکّه نانی لبخند
از لبانش کِش بروم
درست همان وقت جهان
ترنّمی می نشاند روی شبنم های مانده
بر مژگان دختری که فکر می کند
هنوز هم عشق
روزشمار چشمان کسی ست
که دارد از فاصله هایی دور
به آوای خیس پلک زنی
چشمک می زند....
#زينب_سادات_حسينی(ترنّم)
درود _صبحتون_عالی
#لحظه_هاتون_زیباودوست_داشتنتیروزگارت به عشق هم قبیله ی من
♥️