رو بر میدارم
از چشمی که روبرویم ایستاده تا حرفم بگیرد
آن قدر که دستم به کشفی تازه
پرندهای میبیند سرگردان
که از هر آستیناش خیابانی بیرون میکشد؛
بگذار کمی پای جیبم را وسط بکشم
که سرِ لج دارد با جماعتی
در حواشیِ اختلاس!
که زیر میزی از پل هر صراطی رد میشوند
مستقیم یا غیر مستقیم فرقی نمیکند
برای لقمهای که نرسیده به بیراهه میزند/
چقدر پوست انداخته ام
به گور به گور شدن
و فارق شدم از جنینی
که بندم کرده به ناف زمین
حالا زندهام تا تمام نشوم/تمام نشویم؟!
سخت نگیر،انگشتم را پیچاندم
حافظ از مشت هیچ عابری بیرون نمیزند
پیادهروها درسشان را خوب بلدند
ویترین به ویترین مانکن شدن
یعنی چراغ قرمزی هستی
که آمار را اشتباهی سبز پوشیده
تا برهنگیِ شهر رو نشود
چقدر فال کفِ خیابان میریزی
آقا...!
خانم...!
کفِ دستم ممتد هیچ جادهای نیست
که خطها به موازات هم نمیرسند
انگشتهایی به سمتام نشانه رفتهاند
به اصطکاک چند کلمه کاغذ شدم
مچالهام نکن!
#مهری_ذبیحی_اترگله#چالش#ادبستان