چقدر زمستانِ این روزها
دارد ادای تابستان را در میآورد/
حس جادهای را دارم که یکطرف میرود،
که من نه زمستانم و نه...
ولی دلم را به همین برف شادی خوش کردهام
که کلاغی پا در کفشم گذاشت تا خبر بعدی برسد.
چقدر خیابان مرا دور زد، نمیدانم
اما حالا که تو آمدی من بزرگترم،
گیر به حرفهایی که میزنم نده
امروز دیگر به کرسی نشسته اند
دندان به دندان نرسیده روزهای مانده پیش کش!
باید آسمان را ببافم به ریسمانی که
باد به موهایم دلخوش است،
ماه را بسپارم به آوازی
در چشمهای رقصنده تا بامدادی دیگر
که دست میکشم به دردی مشترک
از پنجرهای که حرف در دهان الفبا خبس نشده
به"رستاخیز"کلمات رسید،
بریدم از ویترینِ شهری که
ادامه زخمهاست در مرور انگشتانم
زخمهایی که در انتشار حجیم آینه کِز کردهاند
تا انکسار نور به تاریخ عبور و مرورِ تقویم/
ورق بزن چیزی به ادامهی پیراهنات نمانده هنوز
تا اندام وارونهی پیچکها
در عکسی مشترک به لبخند آفتاب
و نخستین فنجان وُ
خطوط دستهای آدم برفیِ زیر آوار مانده
در تدارک امتحانی دوباره
به سبک انگور و شمارشی مدرن/
مرا بکوچان تا شیب تند ییلاق
به رونماییِ بنفشه ها و آویشن
و مهمانم کن به حریر سبز اتفاق
#مهری_ذبیحی_اترگله