#معرفی_کتاب #بازخوانیدر میان داستاننویسان معاصر، نویسندگانی هستند که با دست یافتن به شیوههای جدید روایی بیش از آنکه به محتوا اهمیت بدهند، ساختار و فرم داستان را مدنظر دارند. در این میان نادر ابراهیمی نویسندهی مهم دهههای 40 و 50 از جمله نویسندگانی است که برای روایت داستانهای خود از شیوههای روایی جدید در ساختار داستان استفاده کرده است؛ اما او به محتوای داستانهایش هم توجه داشته و ساختار در خدمت محتوا بوده؛ یا بالعکس. طوری که تفکیک آن امکانپذیر نیست.
در این یادداشت قرار است به بررسی رمان «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» بپردازیم.
داستان با ترجمهی آیهای از سوره بلد آغاز میشود: «به این شهر سوگند میخورم/ و تو ساکن در این شهری/ و سوگند به پدر، و فرزندانی که پدید آورد/ که انسان را در رنج آفریدهایم...»
در واقع این آیه چکیدهای از رمان ابراهیمی است؛ انسانی که از رنج میگوید؛ رنج زیستن و از تعصب و عشق به شهر و خاک؛ که انسان را گریزی از خاک نیست؛ از آن زاده میشود و باز به آن بازمیگردد.
📚کتاب شامل سه داستان یا سه بخش مجزا است: بارانِ رؤیای پاییز، پنج نامه از چخماله به ستارهآباد، پایان بارانِ رؤیا.
📚داستان با صدای راوی آغاز میگردد. راوی که انگار دارد برای خودش مویه میکند یا نوایی حزنانگیز را برای معشوقی که امیدی به بازگشتش نیست، زمزمه میکند؛ ولی او چنان با معشوق سخن میگوید که گویی زنده است. قهرمان داستان پس از یازده سال به شهر خود بازگشته و به جستجوی منزل پدریاش میپردازد. در این جستجو او تکگویی بلندی را آغاز میکند. این تکگویی به شکل نمایشی است. او مخاطبانی دارد و هذیانوار و پریشان با آنها سخن میگوید، هیلیا معشوقهاش، پدر، رهگذران، دایهآقا و مادرش.
📚ابراهیمی برای روایت متفاوت داستانش و همینطور ملموس و باورپذیرکردن حسوحال قهرمانش، و برای اینکه مخاطب با قهرمان همذاتپنداری کند، از شیوهی جریان سیال ذهن استفاده کرده. در این شیوه فکر به گونهای پرواز میکند؛ پروازی از زمان حال به گذشته و به آینده و شرح جستهگریخته حوادث و اتفاقاتی که بر قهرمان و باقی شخصیتهای داستان رفته. در این شیوه نویسنده توالی زمانی اتفاقهای را رعایت نمیکند و به ظاهر رابطه منطقی و مسنجمی بین جملات وجود ندارد؛ اما این در واقع ذات و درونمایه داستان و شخصیت قهرمان رمان ابراهیمی است؛ و نویسنده از این شیوه به خوبی در شخصیتپردازی و پرداخت داستانش استفاده کرده.
📚چینش نامنظم و پازلگونه داستان در عین حال نظمی پنهان دارد، طوری که ما گامبهگام پی به خط اصلی داستان میبریم. داستانی که اگر به شیوه معمول روایت میشد، داستانی دمدستی و آبکی بود که بارها گفته و خوانده شده بود؛ اما نویسنده با استفاده از ساختار جریان سیال ذهن داستان را به صورت بکر و تازهای روایت کرده. این ساختار به نویسنده تمام ابزار لازم برای روایت داستانی شورانگیز و شاعرانه را داده.
📚قهرمان داستان در کودکی همبازی دختری به نام هلیا بوده. آنها کودکی را عاشقانه با هم سپری کردهاند. در بزرگسالی وقتی قصد ازدواج میکنند بخاطر فاصلهی طبقاتی پدر دختر با این ازدواج مخالفت میکند و آنها ناگزیر از شهر خود فرار میکنند، اما هیلیا طاقتوتحمل دوری از شهر و زندگی جدید را ندارد؛ عقلش بر دلش میچربد و باز میگردد و قهرمان تنها میماند. ولی در انتها او هم این بیریشهای و بیمعشوقماندن را تاب نمیآورد و به شهر خود باز میگردد؛ شهری که دیگر شهر او نیست، خانهای که در آن مادری زنده نیست و پدری که او را از خود میراند و معشوقی که گویی خاکی بوده که بادی تند آن را با خود برده و ردی از او باقی نگذاشته.
راوی ما مانند تمام انسانهای غریبِ بیخاک و رانده شده تشنه حرفزدن است. دنبال گوشی میگردد آشنا تا برایشان از خاطرات مشترک بگوید؛ از خیابانها وکوچههایی که دیگر نیستند. او دل پری دارد. او نه شهری دارد، نه معشوقی؛ عشق همهچیز را از او گرفته. همهچیز یک انسان خاک اوست؛ و برگشتن به این خاک در باور قهرمان هرگز محبت را خراب نمیکند؛ حتی اگر یار و دیاری نباشد..
👇📚#موسسه_فرهنگی_ادبی_فروغ_سخن_لنجان @Forooghesokhan95