#یادداشتهای_روزمرهنوشتۀ
#م_سرخوشهنرِ حکومت کردن!
در این
یادداشت، میخواهم نظرات شخصیام را دربارۀ «بهترین نوع حکومت» بیان کنم. این نظرات مبنی بر تجربیاتِ هنری است، و پشتوانۀ مستندِ علمی ندارد.
در هنرِ نویسندگی، یکی از اصولِ اولیهای که باعث میشود اثری (رمان، داستان، نمایشنامه و...) برای مخاطب محبوب باشد و ماندگار شود، این است که مخاطب هنگامِ مطالعه، نتواند «رد پای نویسنده» را در متن بهوضوح ببیند. منظور از «رد پای نویسنده» این است که نویسنده نباید پیامِ داستانش را صراحتاً در دهان شخصیت
های داستان بگذارد و از دهان آنها شعار بدهد و حکم صادر کند. نویسندۀ توانا، حرفش را جوری در تاروپود اثرش میتند، که مخاطب بتواند آن را با تمام وجود لمس و درک کند، بدون اینکه دستِ پنهانِ نویسنده را ببیند. بهعبارتی حضورِ نویسنده در متن هر اندازه کمرنگتر باشد، مخاطب راحتتر میتواند با شخصیت
های داستان ارتباط برقرار کند.
حالا میخواهم با همین دیدگاهِ هنری، به سیاست و حکومت نگاهی داشته باشم. اگر حاکمان را نویسنده، و ملت را مخاطب در نظر بگیریم، میشود این اصلِ اولیه را به دنیای سیاست تعمیم داد.
همانطور که مخاطبها نسبت به شنیدن حرف
های شعاریِ کلیشهای و اعتقاداتِ دیکتهشدۀ نویسنده در داستان حساس هستند و آن را پس میزنند، ملت هم نسبت به هر چیزِ دیکتهشده از طرفِ حاکمان واکنشِ منفی نشان میدهند. این ذاتِ هر جامعۀ انسانیِ سالم است، که همواره نگاهی نقادانه به قشرِ حاکم دارد. فرقی هم نمیکند که این حکومت مذهبی باشد، سلطنتی باشد، دموکراسی باشد یا هر شکل دیگر از حکومت. همانطور که خوانندۀ یک متن ناخودآگاه چشمش بهدنبال نقدِ نویسنده است (درست مثلِ همین احساسی که شما الآن نسبت به نویسندۀ این متن دارید) ملتها هم مدام در ذهنشان بهدنبال نقدِ حکومتها هستند. نویسنده/حاکمِ حرفهای، از نقدها استقبال، و برای بالا بردن سطح کارش از آنها استفاده میکند.
بهترین نوع حکومت، حکومتی است که بتواند از مقابل نگاهِ تیزبینِ ملت محو شود. محو شدن نه بهمعنای فریب و پنهانکاری! بلکه درست مانندِ آن نویسندۀ کاربلد که حرفش را در لفافه میپیچد و هزار توصیف و صحنه و دیالوگ میسازد و شرایط و زمینه را مهیا میکند، تا مخاطب بعد از مطالعۀ کتاب، احساس کند خودش به کشف و شهود توانسته است اندیشهای را دریابد. حکومتِ کاربلد هم باید حرفهایش را نه به زورِ قانون، بلکه با مهیا کردنِ فضا و زمینۀ فرهنگی، جوری به ملت بنمایاند، که مردم بتوانند آن را خودخواسته و خودمختار بپذیرند. در ادبیاتِ قدیم شاید، اما در ادبیات امروز دیگر هیچ نویسندهای نمیتواند با شعار دادن و الفاظ گُلدرشتِ حماسی، تخمِ اندیشهای را در ذهن مخاطبش بکارد. به همین ترتیب هیچ حاکمی در این روزگار موفق نخواهد شد با اِعمالِ خشونت و زور، بذر باوری را در دل ملت بارور کند. هردوی این کارها درست نتیجۀ عکس خواهد داد؛ مخاطب، کتاب را به گوشهای خواهد انداخت، و ملت، از حکومت روگردان خواهد شد.
همانطور که نویسندۀ موفق، نویسندهای است که حضورش در متنِ کتاب هر چه کمرنگتر باشد، حاکمِ موفق هم حاکمی است که حضورش در متن زندگیِ روزمرۀ مردم هرچه کمرنگتر باشد.
همانطور که خوانندۀ کتاب نباید حس کند دستِ نویسنده در پسِ هر جملهای بالای سرِ اوست، ملت هم نباید احساس کند هر کجا میرود و هر کار میکند، چشم
های حاکمان در تعقیبش است.
همانطور که نویسندۀ توانا برای مخاطبش حکم صادر نمیکند، بلکه راه را نشان میدهد و مخاطب را در انتخاب آزاد میگذارد، حاکمِ توانا هم نباید مدام حکم صادر کند، بلکه باید زمینهسازیِ مناسب را در بستر فرهنگیِ جامعه انجام دهد، و ملت را برای انتخاب، آزاد بگذارد.
@Fiction_12