فردین علیخواه

Канал
Логотип телеграм канала فردین علیخواه
@FardinalikhahПродвигать
11,4 тыс.
подписчиков
130
фото
22
видео
255
ссылок
▪️نوشته هایی به دور از قلمبه سلمبه گویی دربارۀ زندگی روزمره ایرانی ارسال نظر مستقیم: @alikhahfardin ▪️شیوۀ حمایت مالی از فعالیت ها: از طریق سایت حامی باش: https://hamibash.com/fardinalikhah
К первому сообщению
مدتی قبل سخنرانی ام با عنوان «گذشته گرایی در شهر» را در این صفحه منتشر کردم. چند سال قبل هم در چارچوب همان موضوع سخنرانی دیگری داشتم که شاید عده ای نشنیده باشند. به همین دلیل در این صفحه بازنشر می کنم.👆🏾👆🏾👆🏾
چرا خاطرات دهۀ شصت همچنان در جامعه ایران استمرار دارد؟ چرا به تعبیر فاکنر گذشته نمرده است و گذشته حتی نگذشته است؟

فایل صوتی سخنرانی(از طریق اینستاگرام)

دهۀ شصت خاطره‌انگیز: گذشته‌گرایی در فرهنگ عامه‌پسند
▪️فردین علیخواه


🔺به دعوت: انجمن‌ علمی گروههای علوم سیاسی دانشگاه بوعلی سینا(همدان) و دانشگاه گیلان.
28 خرداد 1399

در شنوتو بشنوید (اینجا)
در کست باکس بشنوید (اینجا)

لینک حمایت مالی (اینجا)
نقد و نظر خوانندگان درباره مطالب این کانال
به دوستان گرامی توصیه می کنم بخوانید یا بشنوید

https://t.center/naghdvanazar
اهل هیچ‌کجا

▪️فردین علیخواه
برخی از ایرانیانی که مهاجرت کرده‌اند هر سال به ایران می‌آیند و کسانی را که دوست دارند می‌بینند و گرم در آغوش می‌گیرند. برخی دیگر از آنها حتی ممکن است هر سال بیش از یک‌بار به ایران بیایند. آنان احساس می‌کنند که نیاز دارند به چنین دیدارهایی. ایرانیانی هم هستند که در کشورهای همسایه نظیر ترکیه، ارمنستان یا امارات قرار می‌گذارند تا روزهایی هر چند کوتاه در کنار خانواده یا دوستانشان باشند. آنان احساس نیاز می‌کنند تا از نزدیک صدای آنانی را که دوست دارند بشنوند، حتی بوی‌شان را حس کنند. با هم بلندبلند بخندند یا اشک بریزند. تا نیمه‌شب بیدار بمانند و درباره همه چیز، حتی درباره بوی کلوچه با هم حرف بزنند. گروهی دیگر نیز دعوت‌نامه می‌فرستند، یا حتی تمام هزینه سفر عزیزانشان را پرداخت می‌کنند تا بتوانند روزهایی در کنار هم باشند. تا بتوانند بی‌واسطۀ تکنولوژی‌های ارتباطی با همدیگر حرف بزنند.
مولوتچ و بودِن، در کتاب «اهلِ هیچ‌کجا: فضا، زمان و مدرنیته» که مجموعه مقالاتی از نویسندگان مختلف است اصطلاح «اجبار به مجاورت» را بکار بردند.
The Compulsion of Proximity
این اجبار را می‌توان «میل شدید» هم معنا کرد. منظور از این اصطلاح، نیاز انسان‌ها به مجاورت فیزیکی، دیدار چهره‌به‌چهره، و ارتباط نزدیک و واقعی است. در برخی از مطالعات مربوط به اثرات اینترنت بر ارتباطات اجتماعی و انسانی؛ از این اصطلاح برای نقدِ نشستنِ ارتباطات مجازی به‌جای ارتباطات واقعی استفاده شده است، برای این منظور که گفته شود هیچ‌چیز جای «ارتباط واقعی» را نمی‌‌گیرد. لذت و درک ناشی از ارتباط واقعی چیز دیگری است و ما انسان ها چقدر نیازمند چنین ارتباطاتی هستیم.

آنچه در ابتدای این نوشته کوتاه گفتم خود، به معنای عدم جایگزینی ارتباط مجازی به‌جای ارتباط واقعی است. همه آن ایرانیان مهاجری را که مثال زدم شاید هر روز از طریق اینترنت با دوستان و اعضای خانواده‌شان ارتباط تصویری دارند، آنان جوک می‌گویند، می‌خندند، خبر ناگوار می‌دهند و می‌گریند؛ ولی چرا این شکل از ارتباطات جای دیدار نزدیک و به قول مولوتچ و بودِن، جای مجاورت و نزدیکی فیزیکی و چهره‌به‌چهره را نمی‌گیرد؟ چرا آنان با وجود مشکلات بسیار، باز در ایران یا کشورهای همسایه به دیدار دوستان و نزدیکان‌شان می‌شتابند؟

البته در اهمیت ارتباط واقعی نمونه‌هایی هم هست که هر محققی را دچار تردید می‌کند. بارها از دوستان و اطرافیانم شنیده‌ام که برای مثال یکی از خویشاوندان یا نزدیکانشان ده، بیست، سی یا چهل سال است که از ایران رفته است و پس از مهاجرت حتی یکبار هم به ایران نیامده یا اعضای خانواده یا دوستان را در هیچ جای دیگری از نزدیک و به شکل واقعی ملاقات نکرده است. او بافاصله زمانی زیاد، گاهی تماسی گرفته و حالی از کسی پرسیده و تمام. در همین حد.

به‌عنوان یک پژوهشگر اجتماعی، بسیار علاقه دارم تا روزی درباره این گروه از ایرانیان مهاجر پژوهشی انجام دهم. کسی را سرزنش نمی‌کنم فقط کنجکاوم بیشتر بدانم. این افراد دقیقا چه مشخصه‌های اجتماعی دارند؟


@fardinalikhah
مجموعه علمی EHIA با افتخار برگزار می‌کند؛

🗞دورهٔ جامعه‌شناسی برای غیرجامعه‌شناسان

به نظر شما غذا، لباس، خواب و تلفن همراه، تنها موضوعاتی فردی و اموری مربوط به سیر شدن، محافظت در مقابل سرما و گرما، سلامتی و برقراری ارتباط‌اند؟
چنین پدیده‌هایی جنبه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ندارند؟
چهار موضوع یادشده صرفاً مثال‌اند. در دورهٔ «جامعه‌شناسی برای غیرجامعه‌شناسان» به مثال‌ها و نمونه‌های متعددی در جای‌جایِ جامعهٔ ایران خواهیم پرداخت. هدف اصلی این دوره، آشنا کردن شرکت‌کنندگان با مفاهیم اساسی جامعه‌شناسی، تحلیل پدیده‌های اجتماعی و به طور خاص، «بینش جامعه‌شناختی» است. در این دوره، تأکید ما بر «زندگی روزمره» خواهد بود. منظور آنکه با اشاره به اتفاقات، رویدادها، اشیا و عرصه‌های کوچک و شاید پیش‌پاافتاده زندگی روزمره، تلاش می‌کنیم درباره آن‌ها تحلیل‌هایی ارائه دهیم.

👤
مدرس: فردین علیخواه

💻به‌صورت آنلاین در پلتفرم زوم

🕰در هشت جلسه؛ سه‌شنبه‌ها از ۲۲ خرداد تا ۲۳ مرداد
ساعت 18:30 الی 20

لطفا برای دریافت اطلاعات بیشتر درباره عناوین مباحث دوره کلیک کنید. (اینجا)

@fardinalikhah
◽️◽️◽️◽️پادکست

صفحه «مکث در زندگی روزمره»:

گفتاری درباره: مردانگی، بدن، بوتاکس
فردین علیخواه

در کست‌باکس بشنوید (اینجا)

در شنوتو بشنوید (اینجا)




لینک حمایت مالی از گسترش فعالیت های فرهنگی (اینجا)
مراقبت از پوست و مردانگی
(عکسگفتار)

🔺در جامعۀ مردسالار، برای مردها نیز نقش‌ها و الگوهای جاافتاده و تثبیت‌شده‌ای وجود دارد که تخطی از آنها با مجازات‌ مختلفی همراه است. در این نوع جامعه هم مردانی هستند که دوست دارند با هنجارهای مسلط مردانه هم‌نوایی و همراهی نکنند، دوست دارند از آن کلیشه‌های مردانه تخطی کنند؛ ولی جسارت و شهامت آن را ندارند. بی‌اساس نیست اگر بگوییم که در بسیاری از موارد مردان نیز، خود، قربانی این نظام اجتماعی بوده‌اند. برای مثال تراشیدن سبیل، پوشیدن لباس رنگی، بغل‌کردن فرزند در حضور دیگران، گرفتن دست همسر در فضاهای عمومی، رقصیدن، اشک ریختن و حتی صدای زیر یا نازک داشتن از آن جمله‌اند. بیان این جمله‌ها به معنای نادیده‌انگاشتن ستم مضاعف جامعه مردسالار نسبت به زنان نیست؛ ولی باید توجه داشت که نظام اجتماعی مردسالار همچون چرخ‌دنده‌ای است که گاه مردان را نیز به‌ناچار و علی‌رغم میلشان سرکوب می‌کند. بی‌رحمی جامعه مردسالار، شامل مردان نیز می‌شود. تمایلات آنان نیز توسط جامعه له می شود.

🔺در سال‌های گذشته به‌تدریج شاهد هستیم که مردان نیز دارند به شیوه‌های متفاوتی به خودشان می‌رسند، مردان نیز بینی‌شان را جراحی می‌کنند، بوتاکس تزریق می کنند، کفش کالج رنگی می‌پوشند، مو می‌کارند، با دقت از پوست خودشان مراقبت می‌کنند، رژیم می‌گیرند تا اندامی متناسب داشته باشند. این به معنای تخطی از الگوهای تثبیت‌شدة مردانگی در جامعه ایرانی است. بدون تردید آنان نیز از طرف جامعه سرزنش خواهند شد؛ چون در حال ساختن الگوی جدیدی از مردانگی هستند که با الگوی مرسوم فاصله دارد.

🔺بدن، فقط توسط زنان در حال نوزائی، کشف و بازتفسیر نیست، مردان نیز در حال تعریف و تفسیر جدیدی از بدن خود هستند. بدن مردان نیز، البته با تفاوتهایی، همواره موضوع سلطه جامعه بوده است. و تکرار می کنم که نوشتن این مطلب به معنای ندیدن ستمگری پایدار و شدیدتر جامعه نسبت به زنان نیست.

🔺سخن پایانی آنکه، پرسشی ذهن مرا درگیر کرده است. آیا زنان به مردان اجازه خواهند داد تا در این مسیر گام بردارند؟ با برخی از مردان صحبت می‌کردم. منتقدان جدی آنان در این زمینه زنان اطرافشان بوده‌اند. با این استدلال که مردی گفتن، زنی گفتن.../گویا برخی زنان دوست ندارند تا مردان از کلیشه های رایج تخطی کنند.
▪️فردین علیخواه
@fardinalikhah
..........................
عکس: نشستن تصویر مردان بر تابلوهای تبلیغ مراکز زیبایی و آرایشی تهران
https://uploadkon.ir/uploads/f49f26_2420231215-122923.jpg
Audio
فایل صوتی
🌐نشست:

گذشته‌گرایی در شهر: چرا مکان‌‌های قدیمی جذاب شده‌اند؟

🌐ارائه: فردین علیخواه
🌐دانشگاه گیلان- 30 اردیبهشت 1403
🌐برگزارکنندگان: انجمن جامعه‌شناسی ایران(شاخه گیلان)، انجمن علمی گروه جامعه‌شناسی، انجمن علمی گروه جغرافیا

◽️@fardinalikhah
«پیام شما با موفقیت ارسال شد»
▪️فردین علیخواه

🔺به یاد دارم که چند سال قبل متنی می‌خواندم که برگرفته از یک رساله دکتری در رشته علوم سیاسی در امریکا بود. نویسنده قصد داشت در امریکا موضوع «فرهنگ دموکراتیک» را بررسی کند که یکی از پایه‌های اساسی آن «پاسخگویی به شهروندان» است. این پژوهشگر اقدام شاید ساده‌ای انجام داده بود. ده‌ها نامه در خصوص موضوعات مختلفی که در حیطۀ وظایف یک سازمان مشخص دولتی است تهیه کرده و به‌عنوان یک شهروند آنها را به سازمان‌ها پست کرده بود و بعد منتظر مانده بود تا پاسخی دریافت کند. در زمان تحقیق وی، هنوز نامه مهم‌ترین وسیله ارتباطی محسوب می‌شد. پرسش آن بود که چند، و کدام سازمان‌ها، پس از چقدر انتظار به او پاسخ می‌دهند، و کیفیت پاسخ‌ها به چه شکلی خواهد بود؟ پژوهش جالبی بود.

🔺این روزها تقریباً همه سازمان‌های دولتی در ایران سایت دارند. وقتی به سایت این سازمان‌ها مراجعه می‌کنید علاوه بر دیدن شماره‌های تلفن برای تماس، قسمتی نیز برای ارسال پیام نوشتاری دارند که هر فرد می‌تواند پیام خود را در مستطیل طراحی‌شده بنویسد و دگمۀ ارسال را فشار دهد و بعد پیام دل‌خوش‌کنندة سبزرنگی نیز دریافت کند: «پیام شما با موفقیت ارسال شد». نکته جالب آنکه این پیام سبزرنگ سریع می‌آید و می‌رود. ماندگار نیست! به جز این، شناسه‌های شبکه‌های مختلف اجتماعی (مجاز) هم در صفحه این سازمان‌ها درج شده است، یعنی این سازمان‌ها در این شبکه‌ها نیز صفحه ایجاد کرده‌اند. ظاهر موضوع بسیار شیک و شهروندپسند است. آدم با دیدن تنوع مجاری ارتباطی و امکان ارسال پیام و درج درخواست خوشحال می‌شود و با خودش می‌گوید «آفرین!».

🔺و البته، این فقط ظاهر موضوع است. در گام بعدی تصمیم بگیرید و مانند آن دانشجوی دکتری علوم سیاسی پیامی به این سازمان‌ها ارسال کنید. البته قبل از آن، ابتدا از طریق تلفن تماس بگیرید. من دراین‌خصوص تجارب منزجرکننده و یأس‌آوری داشته‌ام. فرقی نمی‌کند. چه بخواهید با یک دانشگاه تماس بگیرید یا شهرداری یا ثبت‌احوال یا هر جای دیگری. خوش‌شانس‌ترین شهروند ایرانی کسی است که وقتی با این سازمان‌ها تماس تلفنی می‌گیرد کسی آن طرف ارتباط، تلفن را بردارد. همین! فقط کسی باشد که گوشی تلفن را بردارد و «الویی» بگوید. من در بسیاری از مواقع در همین حد هم خوشحال می‌شوم و احساس می‌کنم خوشبختی مرا دربرگرفته است که البته نادر پیش می‌آید که کسی تلفن را بردارد. وقتی شرایط اولیه این‌گونه است آیا منطقی است به سراغ آن مستطیل ارسال پیام مکتوب بروم؟ گاهی از سر استیصال پیامم را در آن مستطیل‌ها می‌نویسم و ارسال می‌کنم. هنگام فشاردادن دگمه ارسال خندۀ عصبی تلخی در صورتم دیده می‌شود.

🔺ما در «ماکت‌سازی» وضع مناسبی داریم. ما تقریباً ماکتی تروتمیز از آنچه در جهان هست داریم. در سازمان‌هایمان تلفن‌خانه داریم، سایت داریم، در بالای صفحه سایت عبارت «تماس با ما» داریم، در پایین صفحه سایت شناسه شبکه‌های اجتماعی رنگارنگ را داریم. ما همه چیز داریم. ما البسۀ فرهنگ دموکراتیک را داریم؛ ولی دریغ و درد از دریافت یک پاسخ ابتدایی ساده. موهایمان به رنگ برف زمستانی سفید می‌شود؛ ولی همچنان به انتظار پاسخ نشسته‌ایم. ماه‌ها قبل دگمۀ ارسال را فشار داده‌ایم؛ ولی هیچ فرد با وجدانی در آن طرف نیست تا به ما حرمت بگذارد. در این کشور پیام ها شاید با موفقیت ارسال شوند ولی پاسخ ها با موفقیت دریافت نمی شود. در نهایت به این نتیجه می‌رسیم که از جایمان بلند شویم و حضوری برویم به آن سازمان و شوربختانه همیشه هم با واکنش عاقل اندر سفیه آنها مواجه می‌شویم که «ما که سایت طراحی کرده‌ایم، چرا حضوری مراجعه می‌کنید؟» و بعد پاسخ تلخ «نمی‌شود قربان».

🔺چند روز قبل از جایی غذا سفارش دادیم. یک روز بعد از رستوران تماس گرفتند و با صدایی شاداب درباره کیفیت غذا پرسیدند. هر چند مشخص بود که آنچه می‌گوییم چندان اهمیتی ندارد و فقط قرار است این‌گونه وانمود شود که «رضایت ما برای آنها اهمیت دارد» ولی بااین‌وجود احساس خوبی داشتیم. ما در همین حد هم خوشحال شدیم چون دیده شده بودیم، چون کسی تماس گرفته بود و از رضایت ما می پرسید! مگر می شود؟

🔺من به‌عنوان یک شهروند در حسرت چنین احترام‌هایی از سازمان‌های دولتی هستم. این روزها کلماتی مانند «تکریم» حالم را واقعا بد می‌کند. همیشه گفته و نوشته‌ام. آرزوی دیرینۀ «حس محترم بودن» در این سرزمین را دارم. امیدوارم روزی دریافتش کنم.
◽️◽️◽️تلگرام و اینستاگرام نویسنده:
@fardinalikhah
حرصِ خوردن، باید به حرص خوردن منجر شود


نوشتۀ فردین علیخواه
در یکی از روزهای دهۀ شصت، یکی از هم‌کلاسی‌هایمان موز آورده بود تا در زنگ‌تفریح بخورد. همه بچه‌ها متوجه شدند که او موز دارد. این میوه آن زمان میوه‌ای به‌غایت لاکچری محسوب می‌شد. مدیر مدرسه والدین دانش‌آموز را خواست و به آنها تذکر جدی داد که دیگر اجازه ندهند فرزندشان موز به مدرسه بیاورد؛ چون حال سایر دانش‌آموزان با دیدن موز بد می‌شود.

ادامه را در صفحۀ «مکث در زندگی روزمره» بشنوید:


در کست باکس (اینجا)

در شنوتو (اینجا)
در صورت توان و تمایل می توانید از این صفحه حمایت مالی کنید:
لینک حمایت مالی (اینجا)
Audio
بشنوید

درباره پیگرد قضایی عوامل و سازندگان سریال «افعی تهران» به اتهام توهین به مقام معلم
@fardinalikhah
تحولات اجتماعی حاصل هنجارشکنی‌هاست
 
شاید شما هم سریال «پدرسالار» را دیده باشید که در اوایل سالهای دهۀ هفتاد ساخته شد. در زمان خودش سریالی مناقشه‌برانگیز بود و آن زمان گفته شد که پایان‌بندی سریال با فشار برخی نهادها تغییر یافته است.

گره یا چالش اصلی سریال از جایی شروع می‌شود که آذر، عروس جدید خانواده که بی‌گمان در آن زمان نماینده نسل نوظهور ایرانی بود عصیان می‌کند و راضی نمی‌شود در خانۀ بزرگ پدرسالار زندگی کند. راضی نمی شود در خانه‌ای زندگی کند که با وجود تفکیک فضاها، همه اعضای خانواده در یک حیاط، با هم زندگی می‌کردند. این عروس تازه‌وارد در معنای جامعه‌شناختی‌اش، هنجارشکنی کرد. او زیر بار هنجار حاکم و متداول، و در واقع سنت رایج خانواده نرفت. گفت می‌خواهد زندگی مستقلی داشته باشد و مدام زیر نظارت دیگران نباشد هر چند این نظارت برخاسته از صمیمت و دوست‌داشتن باشد. او در مقابل پدرسالار ایستاد و با صراحت و بدون لکنت؛ خواسته خودش را بر زبان آورد.

در حیات اجتماعی هزاران مثال از تغییر هنجارهای اجتماعی می‌توان آورد که هم اکنون بسیار عادی‌اند ولی زمانی نتیجه عصیان و تخطی از هنجارها بوده‌اند. برای مثال، هم اکنون دختران و پسران قبل از ازدواج با هم معاشرت می کنند و وقتی به نتیجه قطعی رسیدند والدین را در جریان روابط‌شان قرار می‌دهند. این وضعیت که شاید هم اکنون حتی در سریال‌های صداوسیمای حاکمیت هم بسیار عادی شده است زمانی حاصل هنجارشکنی و عصیان نسلی نوظهور بود. دقیقاً به همین دلیل در زمان خودش، رسانه‌های محافظه‌کار و سنت‌گرا به‌هیچ‌وجه این هنجارشکنی و این عصیان را به تصویر نمی‌کشیدند و اگر هم به تصویر می‌کشیدند نگاهی آسیب‌شناسانه به آن داشتند و مدام به خانواده‌ها هشدار می‌دادند.

هنجارشکنی لزوماً معنای بدی ندارد. در موارد بسیاری پیشرفت علم، پیشرفت هنر و ادبیات، و تحولات جوامع حاصل هنجارشکنی بوده است. هزار، هزار مثال در این زمینه وجود دارد.

کوتاه آنکه، هر زمان کلمه «هنجارشکنی» را شنیدید نگران نباشید. گاهی فکر کنید که پدیده اجتماعی نوظهوری در حال رخ‌دادن است و چند سال دیگر همان، تبدیل به هنجار خواهد شد.
فردین علیخواه
ظالمانه است این. ظالمانه

در اینستاگرام اطلاعیه‌های این کمپانی ماشین‌سازی چینی را دیدیم و گفتیم برویم و ببینیم می‌توانیم ماشین سمندمان را عوض کنیم یا نه. ماشین‌ها را یک شرکت ایرانی مونتاژ می‌کند. طبق معمول فروشنده‌های شیک‌وپیک که اندکی هم با «زبان بدن» آشنا هستند با هیجان شروع کردند و درباره شرایط فروش توضیح دادند. لابد یاد گرفته‌اند تا روی مشتری اثر مثبت بگذارند و مشتری منفعل را تبدیل به مشتری مشتاق کنند. دکوراسیون‌ها و چیدمان و زبان بدن تقریباً شبیه به جهان، ولی شرایط و سازوکارهای فروش ظالمانه، ظالمانه!
 
طبق معمول یک قیمت بازار داشتند و یک قیمت کارخانه. قیمت بازار حدود چهارصد میلیون بیشتر از قیمت کارخانه است. پولمان برای قیمت بازار کافی نبود، یعنی اصلاً کافی نبود. پرسیدیم آیا شرایطی هم ماشین دارید؟ گفتند: بله. شما نصف قیمت ماشین را (حدود هشتصد میلیون تومان) پرداخت می‌کنید و مابقی را می‌توانید در چک‌های صدمیلیونی و به مدت دوازده ماه پرداخت کنید. قیمت کل ماشین حدود یک میلیارد و ششصد میلیون تومان بود. اگر به شکل اقساطی خرید می‌کردیم باید حدود دو میلیارد تومان پرداخت می‌کردیم که می‌شد هشتصد میلیون بیشتر از قیمت کارخانه و چهارصد میلیون بیشتر از قیمت بازار. پرسیدیم: آیا هم اکنون برای قیمت کارخانه ثبت‌نام دارید؟ گفتند بله داریم.
 
فروشنده کلاسوری را برداشت که نام چند نفر با خودکار آبی در جدولی نوشته شده بود. گفت هنوز سایت باز نشده است و به‌زودی باز خواهد شد؛ ولی ما می‌توانیم فعلاً شما را اینجا ثبت‌نام کنیم. همچنین گفت شما باید صد میلیون به‌عنوان «بالابود» بدهید. پرسیدیم بالابود دیگر چیست؟ گفت برای ثبت‌نام و ادامه داد: دوستان ثبت‌نامتان می‌کنند و کاری می‌کنند تا اسم شما بالا بیاید. لبخند تلخی بر صورتم نشست. خیلی تلخ و عصبی. پرسیدیم این صد میلیون را با چه عنوانی می‌گیرید؟ گفت هست دیگر. دوستان کمک می‌کنند برای بالا آمدن نامتان و ادامه داد: شما نصف قیمت ماشین را هنگام ثبت‌نام پرداخت می‌کنید و بعد از 120 روز کاری ماشین را دریافت می کنید. پرسیدیم: اگر بیشتر طول کشید که معمولا هم این طور می شود شرکت سیاست جبرانی مشخصی برای مشتری دارد؟ گفت نه. پول تان نزد شرکت می ماند تا زمانی که ماشین را بدهد. باید صبر کنید و این بار او لبخند مشتری‌پسندی زد که البته اصلا دوست نداشتم.
 
راستش بیشتر این سؤالات را همسرم از ایشان می‌پرسید. من معمولاً در این‌گونه موقعیت‌ها فقط به این فکر می‌کنم که «کجا دارم زندگی می‌کنم» و «چه بلایی دارد سرمان می‌آید؟» و اندوه بر تمام وجودم سیطره می‌یابد. فروشنده دید که من ساکت هستم. گفت شما ساکت هستید؟ کمی فکر کردم. گفتم: عذر می‌خواهم. ببخشید. از زمانی که توضیحاتتان را آغاز کردید آن جملۀ مشهور انگلیسی مدام در ذهنم می‌چرخد و نمی‌توانم آن را نگویم:
I don’t need sex because The government f…s me everyday.

از آن فروشگاه بیرون آمدیم و چند صد متر دورتر سراغ یک شرکت معروف دیگر رفتیم که همان ماشین را می‌فروخت. در آن شرکت قیمت بازار همان ماشین صد میلیون بیشتر بود!!!

حدود شش سال قبل با یک وام، و به شکلی اقساطی، یک ماشین تالیسمان خریدیم به قیمت حدود دویست میلیون تومان. پیش از کرونا برای کمتر از یک سال به اروپا رفتم تا پژوهشی درباره ایرانیان مهاجر انجام دهم. هنگام رفتن گفتیم ماشین را می‌فروشیم و وقتی برگشتیم یکی دیگر می‌خریم. با خودمان گفتیم که مگر ممکن است چقدر افزایش قیمت داشته باشد؟ ماشین را فروختیم. رفتیم و برگشتیم و توانستیم یک ماشین سمند بخریم. قیمت تالیسمان نهصد درصد افزایش یافته بود. پس از آن چند بار خواستیم ماشین‌مان را عوض کنیم ولی مقامات بی‌کفایت مدام گفتند واردات خودرو در راه است و دست نگه دارید و حتما ماشین ارزان خواهد شد!

امیدوارم آنچه نوشتم را صرفا مسئله‌ای شخصی ندانید که اگر شخصی بود هرگز نمی‌نوشتم. همکارانم به ویژه در رشته های علوم انسانی شرایطی کم و بیش مشابه دارند. ما هر روز فقیرتر می شویم.

پ.ن. ظاهراً این هفته، هفتۀ معلم است. بله هفته معلم است. مبارک باشد.
فردین علیخواه
هست و نیست شهرت

بعضی ها، خیلی هستند. اینجا، آنجا و همه جا هستند. ولی «در واقع» نیستند. مثل شریفی‌نیا. در اسکرین‌ها هست ولی خارج از اسکرین تمام شده است. او در عین حضور، به معنای واقعی زوال را تجربه می کند.

بعضی ها گاهی هستند؛ گاهی نیستند. ولی آن زمانی که نیستند هم «در واقع» هستند. مثل هدیه تهرانی. اینها مراقب اند. مراقب شهرت شان. او زود متوجه شد که شهرت چقدر می تواند شکننده باشد. کمی دور شد تا نزدیک بماند. خودخواسته به حاشیه رفت تا در مرکز باشد. او ماندگاری در عین دوری را تجربه می کند.

بعضی ها ابتدا بسیار هستند. بعد کم کم دیگر نیست می شوند. وقتی نیستند «در واقع» نیستند. مثل بیژن امکانیان. آنان صرفا به خاطره یک نسل تبدیل می شوند. آنان تمام شده اند.

بعضی ها اصلا نسیتند ولی با اینکه نیستند هم «در واقع» بسیار هستند. مثل بهروز وثوقی. او نیست ولی حضور سنگینی دارد. واقعاً دور است ولی چقدر نزدیک است او.

«مدیریت شهرت» بسیار سخت است. شهرت مانند گلی در گلدان است. حفاظت و مراقبت می خواهد. بسیار دقت و هوشمندی نیاز دارد. شهرت سخت به دست می آید ولی آسان از کف می رود.


فردین علیخواه
@fardinalikhah
مطلب بالا 👆👆👆قبلاً هم در کانال منتشر شده است
شاید عده ای آن را نخوانده باشند
کتاب خواندند و توسعه یافته شدند؟

|فردین علیخواه|

🔺شاید شما هم به تکرار، با جمله هایی مواجه شده باشید که با «ملتی که کتاب نخواند....» آغاز می شوند و در ادامه هر نوع عقب ماندگی، فرومایگی و توسعه نیافتگی  به نخواندن کتاب ربط داده می شود. در این نوع جمله ها در یک طرف یک ایکس بزرگ به نام کتاب قرار دارد که در واقع معجزه می کند و در طرف دیگر هم چند ایگرگ، که در ظاهر همه آنها از عواقب کتاب نخواندن و به بیان بهتر قهر یک ملت با کتاب است.

🔺آیا واقعا اینگونه است؟ آیا به راستی اگر ملتی کتاب بخواند همه مشکلات ریز و درشتش حل خواهد شد؟ آیا مسیر ساده ای بین خواندن کتاب و حل مشکلات رفتاری در زندگی روزمره و مشکلات ساختاری بزرگ تر در جامعه وجود دارد؟ اگر من در اینجا بگویم کسانی که کتاب می خوانند در مقایسه با کسانی که کمتر کتاب می خوانند و یا اصلا کتاب نمی خوانند مشکلات رفتاری کمتری دارند شما موافق خواهید بود؟ اساسا آیا بی شعوری آدمها با کتابنخوانی ارتباط معناداری دارد؟ بدون شک پاسخ قطعی به این سوالات نیازمند تحقیقات علمی است و جواب آماده ای برای آنها وجود ندارد ولی حداقل طبق تجارب روزمره نمی توانم در پاسخ به این پرسش ها بگویم بله قطعا!

🔺بیایید پرسش را در سطحی کلان تر طرح کنیم. آیا به نظر شما برای مثال توسعه در کشوری مانند ژاپن با کتابخوانی آغاز شد؟ یعنی ژاپنی ها ابتدا میلیون ها جلد کتاب تولید کردند و بعد مردم ژاپن خواندن کتابها را آغاز کردند و پس از مدتی توسعه یافته شدند؟ به نظر این پرسش مهم است. توسعه یافتگی وضعیتی نیست که صرفا با رشد آگاهی عمومی تحقق یابد. توسعه یافتگی مرهون همکاری بخش های مختلف جامعه و به عبارتی همکاری های بینِ بخشی و گسترش روابط بین المللی، تولید یا وارد کردن دانش و البته گسترش آگاهی های عمومی است. به علاوه باید توجه داشت که مورد اخیر، یعنی رشد آگاهی های عمومی نیز صرفا با خواندن کتاب رخ نمی دهد. در واقع ابزارهای ارتباطی مختلفی می توانند به رشد آگاهی های عمومی و گسترش افق دید مردم کمک کنند که تنها یکی از آنها کتاب است. همین پرسش را درباره کشور آلمان نیز می توان طرح کرد. آیا پیشرفت کشور آلمان پس از جنگ جهانی دوم مرهون مطالعه کتاب توسط آلمانی ها بود؟ کتاب خواندند و توسعه یافته شدند؟ بیایید پرسش مان را کمی به زمان های عقب تر سوق دهیم. آیا یکی از دلایل رشد فاشیسم در قبل از جنگ جهانی دوم در آلمان و به قدرت رسیدن هیتلر و تحمیل آن همه ویرانی به جامعه بین المللی به آن دلیل بود که مردم آلمان کتاب نمی خواندند؟ و آیا در صورتی که آلمانی ها کتاب می خواندند فاشیسم در آلمان رشد نمی کرد؟ بدون تردید نمی توان گفت که مردم آلمان در دوران هیتلر کتاب خوان نبودند و اگر کتاب می خواندند هیتلر به قدرت نمی رسید. مهم آن است که در آن دوران آلمانی ها چه کتابی می خواندند.

🔺پرسش اخیر بیانگر نکته ای دیگر است. علاوه بر خواندن یا نخواندن کتاب، ظاهرا پرسش مهم دیگر، چه کتاب هایی خواندن است. گاهی اوقات علاوه بر قفسه کتاب های مورد علاقه تان، در سایر قفسه های کتابفروشی های شهر هم گشتی بزنید. کتاب هایی در مقابل چشمانتان قرار می گیرند که حتی عنوان شان شما را صدها سال به عقب پرتاب می کند و وقتی آنها را در دست می گیرید با تعجب متوجه می شوید که دهها بار در تیراژهای بالا چاپ شده اند و خواننده هم دارند. این گروه از مردم هم کتاب می خوانند ولی چه کتابی؟ این نکته را به این دلیل می گویم که نشان دهم موضوع کتابخوانی پیچیدگی های خاص خود را دارد و کتاب همچون قرص معجزه گری نیست که پس از خوردن آن تبدیل به انسان هایی متمدن شویم. نتیجه کتاب خواندن هم می تواند جهالت محض باشد. افکار پلید هم از طریق کتاب می تواند اشاعه یابد.

🔺امیدوارم این پرسش های مرا به منزلۀ مخالفت با کتاب خواندن یا کم شماری اهمیت کتابخوانی تلقی نکنید. هنوز هم تنها زمانی هیجان زده می شوم که سطری درخشان در کتابی می یابم. هنوز هم «یافتم یافتم هایم» تنها با خواندن کتاب و مواجهه با سطری اثرگذار رخ می دهد. ولی واقعیت آن است که من معتقد نیستم ملتی که کتاب بخواند همه مشکلاتش حل خواهد شد. خلاصه کردن توسعه یافتگی در کتاب را کمی ساده انگارانه می دانم. از کتاب نباید بیشتر از توانش انتظار داشت. جامعه پیچیدگی های خاص خود را دارد. آگاه شدن افراد تنها به ترمیم بخشی از امور کمک می کند و نه همه امور. شاید خواندن یک کتاب خوب گاهی اوقات حالمان را خوب کند ولی خوب شدن حال جامعه به هزار اما و اگر بستگی دارد.

🔺سخن پایانی آنکه، کتاب خواندن برای لایه هایی از جامعه (نظیر استادان، معلمان، پزشکان، سیاستمداران و غیره) نه تفنن، بلکه ضرورت است. پرسش آن است که این لایه ها چقدر کتاب می خوانند و چه کتابهایی می خوانند؟ اساسا آیا کتاب می خوانند؟

ارسال نظر: @alikhahfardin
کانال نویسنده: @fardinalikhah
اگر احیانا برای خواندن متن‌های این کانال فرصت کافی ندارید در دو آدرس زیر می‌توانید به نسخه صوتی برخی از نوشته‌ها دسترسی داشته باشید:
نسخه صوتی آخرین نوشته:

«تو رو خدا بفرمایید!»
درباره سبک‌های پذیرائی
 
صفحه «مکث در زندگی روزمره»
در کست‌باکس بشنوید
در شنوتو بشنوید
تو رو خدا بفرمائید!
درباره سبک‌های پذیرایی

|فردین علیخواه|

     🔺سبک‌های مختلف پذیرائی از مهمان، موضوعی درخورِ ‌تأمل از نظرِ اجتماعی است. من فکر می‌کنم که همان تردیدها و تعارضات ناشی از میراث جامعۀ سنتی و آموزه‌های جامعه مدرن در این موضوع نیز به شکلی خودش را آشکار می‌سازد. در این نوشتار به بررسی دو سبک از پذیرائی می‌پردازم.

     🔺سبک نخست، مدلِ سلف‌سرویس یا «خودت از خودت پذیرایی کن» است. میزبان از‌پیش وسایل پذیرایی را روی میزِ جلو‌مبلی می‌چیند. فرض بر آن است که ما با مهمانی مواجهیم که هر آنچه دوست داشته باشد را خودش تشخیص می‌دهد و برمی‌دارد. در این موقعیت، میزبان به انتخاب و اراده مهمان احترام گذاشته است.

     🔺«فردیت» که یکی از ارزش‌های مثبت جهان جدید است در این سبک از پذیرائی بیشتر امکان تحقّق دارد. وسایل پذیرائی چیده می‌شود و این مهمان است که انتخاب می‌کند. در مهمانی‌های خاصِ جمع‌های دوستانه که افراد ارتباط صمیمانه‌تری با هم دارند غالباً این سبک رایج است. البته بی‌گمان، موقعیت‌های اجتماعی تنوّعات خودشان را دارند و آن‌گونه که توصیف شد ساده نیستند. برای مثال، گاهی با میزبانانی مواجهیم که هر چند از این سبک پیروی می‌کنند؛ ولی بااین‌وجود مدام از مهمانان می‌خواهند تا از خودشان پذیرایی کنند؛ به‌عبارت‌دیگر با وجود امکان انتخاب از طرف مهمان، همچنان فشار بیرونی از طرف میزبان وجود دارد. شکلی از ترکیب سنت و مدرنیته! اما در کل، در سبک سلف‌سرویس، شاهد سوژه‌ای فعال (مهمان) هستیم که فردیت او به رسمیت شناخته شده است. همچنین، میزبان به‌عنوان یکی از اعضا در کنار جمع می‌نشیند و این هم مهم است.

🔺در سبک دوم؛ یعنی شیوة «مبتنی بر خدمتکاری»، میزبان در مقام یک خدمتکار ظاهر می‌شود، او پی‌در‌پی از جایش بلند می‌شود، تک‌تک ظروف پذیرایی را برمی‌دارد، مقابل مهمانان می‌رود و از آنان درخواست می‌کند تا چیزی بردارند. در این شیوه نسبتا سنتی، وسایل پذیرایی، روی میزِ جلومبلی، یا غالباً روی میزی دوردست‌تر در پذیرایی، و یا روی کانتر آشپزخانه چیده شده است. دسترسی میزبان به وسایل مهم‌تر از دسترسی مهمان است. غالباً در خانواده‌ها زنان این فعالیت را انجام می‌دهند و اگر در خانه دختری باشد اوست که باید رسم پذیرایی را به جا آورد. به بیان روشن‌تر، نخست جنسیت و سپس سن در این موقعیت اثرگذار است. در موارد بسیاری پیش می‌آید که مهمان (به‌ویژه اگر از نسل جدید باشد) مدام از میزبان می‌خواهد که «زحمت نکشد» و اگر چیزی نیاز بود خودش برمی‌دارد.

🔺این شیوه از پذیرایی حتماً باید زبان بدن خودش را نیز داشته باشد. مثلاً میزبان باید تعظیم کند و مبادا شَق و رَق ظرفی را مقابل مهمان بگیرد. او باید به معنای واقعی نقش یک خدمتکار را به اجرا درآورد. در برخی از خانواده‌های ایرانی، اگر احیاناً مهمان چیزی از ظروف پذیرایی برندارد میزبان بی‌توجه به خواست او، خودش در پیش‌دستی چیزی می‌گذارد.

🔺برداشت من این است که در سبک دوم معمولاً کسی که پذیرایی می‌کند چیزی از مهمانی متوجه نمی‌شود. مدام باید حواسش به پیش‌دستی‌ها و پیاله‌های پذیرایی باشد و آنها را شارژ کند. به همین دلیل، در چند سال اخیر برخی از خانواده‌های شاید متموّل، ترجیح می‌دهند تا برای پذیرایی، خدمتکار استخدام کنند. در این سبک از پذیرایی، برای مثال میزبان بدون توجه به درخواست یا سلیقه مهمان، انواع میوه را در پیش‌دستی قرار داده و مقابل مهمان می‌گذارد. در مواردی حتی با وجود اعلام مهمان مبنی بر اینکه علاقه‌ای به میوه ندارد یا اصلاً در آن لحظه اشتهایی برای میوه ندارد این پیش‌دستی‌ها در مقابل او قرار داده می‌شوند. سناریویی از پیش آماده وجود دارد و باید به بهترین وجه اجرا شود. این؛ شکلی از حرمت‌نهادن به مهمان تلقی می‌شود.

🔺به نظر می‌رسد که در شیوه مبتنی بر خدمتکاری، هر چند در ظاهر احترام و تواضع به چشم می‌خورد؛ ولی در پنهان، نوعی چشم‌پوشی نسبت به اراده و خواست مهمان وجود دارد. به عبارت بهتر در این شیوه؛ این سنت است که باید اجرا شود، سنتی که «فردیت» در آن بسیار کم‌رنگ و بی‌رمق است و مهم، اصلِ سنت است. در مهمانی‌های فامیلی و خویشاوندی، و مهمانی‌هایی که مهمانان به‌اصطلاح «خودمانی» نیستند معمولاً این سبک از پذیرایی حاکم است. در این شیوه، ما شاهد میزبانی گرفتار، و سوژه‌ای (مهمان) بی‌اراده هستیم که خواستش چندان اهمیتی ندارد. ساختاری وجود دارد و هر دو باید نقش خود را ایفا کنند.

🔺سخن پایانی آنکه، پاسداشت فردیت که یکی از ارزش‌های مثبت جهان جدید است باید در همین لحظات و موقعیت‌های به‌ظاهر پیش‌پا‌افتاده و کوچک زندگی روزمره تحقق یابد. گوشه‌گوشۀ زندگی روزمره عرصه‌ای برای تمرین و تحقق ارزش‌های سُترگی است که طی سالها با تلاشهای فراوان شکل‌گرفته‌اند.
کانال نویسنده:
@fardinalikhah
ارسال نظر:
@alikhahfardin
Ещё