شما یک عذرخواهی به ما بدهکاریدفردین علیخواه
خانم الهه رضائی، خانم گیتی خامنه
سلام
حالتان چطور است؟
🔺در یکی دو سال گذشته در اینستاگرام عکسهایی از شما با لبخندهایی بهغایت جذاب و لباسهایی رنگی و نشاطانگیز میبینم. در برخی رویدادها و به هنگام عکس گرفتن؛ شادی غیرقابل وصفی از خود نشان میدهید، بیتکلف و خودمانی رفتار میکنید، گاهی حتی در شما شیطنتهای ریزهمیزۀ خاص دوره نوجوانی میبینم.
🔺معمولاً ابتدا به وجد میآیم و ذوق میکنم، ولی اندکزمانی پس از ذوقزدگی، اندوهگین میشوم. حسرت میخورم و غمی سنگین تمام وجود مرا دربرمی گیرد. به آن سالهای دور میروم. آن سالها که شما مجری برنامه کودک بودید. شما خیلی خوب در ذهن من جای گرفتهاید. شما بخشی از حافظه گریزناپذیر من شدهاید. حتی وقتی تصمیم میگیرم متنی جامعهشناختی درباره دهه شصت بنویسم پی میبرم که شما پیشاپیش در متن حضور دارید. چرا اندوهگین میشوم؟ چرا حسرت میخورم؟ چرا غمی سنگین تمام وجود مرا دربرمی گیرد؟
🔺در آن سالهای دور، وقتی که زنگ مدرسه به صدا درمیآمد با اشتیاق به سمت خانه میدویدم. مدام با خودم مسابقه میگذاشتم تا زودتر از روز قبل به خانه برسم. آن زمان ساعت در زندگی ما کودکان آنقدرها مهم نبود. من زود یا دیر رسیدن را با برنامه شما تنظیم میکردم. در مدرسه به تنگ آمده بودم چرا که احساس میکردم به سربازی رفتهام. مدیران ظالم و ایدئولوژیزدهای داشتیم. میخواستند با غرب مبارزه کنند و به هر طریقی ما را «مؤمن» بار بیاورند. متأسفانه موهای من صاف و بور بود. به همین خاطر حتی وقتی موهایم کوتاه بودند به وزیدن باد در حیاط مدرسه واکنش نشان میدادند.
🔺مدیری داشتیم که همیشه او را لعنت میکنم. نام نمیبرم چون در قید حیات نیست. او در حیاط مدرسه روزبهان رشت پرسه میزد و سرتاپای همه را ورانداز می کرد. همیشه آن قسمتی از موهایم را که باد تکان میداد میگرفت و به دنبال خودش میکشید تا مرا به دفتر مدرسه ببرد؛ درست مانند کسی که گوسفندی را به دنبال خود میکشد. گاهی بر زمین میافتادم ولی ترحمی در کار نبود و او باز مرا میکشید تا شاید برای دیگران عبرتآموز شوم. هر چقدر قسم میخوردم که موهایم را کوتاه کردهام کارساز نبود و میگفت پس چرا تکان میخورد؟ در ذهن آن بیمار ایدئولوژیزده، این رنگ و این شکل از مو بیتردید غربی بود. دروناش آرام نمیگرفت. بیگمان اگر قدرتی داشت سرم را به خاطر موهایم قطع میکرد.
🔺به همین دلیل دوست داشتم از پادگان بگریزم تا شاید در مقابل تلویزیون آرام گیرم. ولی افسوس. شما هم ادامه همان ایدئولوژی بودید. شما هیچ وقت طراوت نوجوانی ما را نمیدیدید. صورتتان مهربان بود ولی مراقب بودید مهربان به نظر نرسید! آن اوایل وقتی تازهکار بودید حتی به ما نگاه هم نمیکردید. به ورقهایی نگاه میکردید که «اتاق فرمان» به شما داده بود و از روی آن میخواندید. سگرمههایتان در هم رفته بود و گویی برای ما اخبار میخوانید. لباسهای تیره، صورت بیلبخندی که انگار چند روز نخوابیده، و متنی که مانند کتابهای آن زمان فقط قرار بود «پرورش» دهد!
🔺گاهی از خودم میپرسم چرا با وجود همه این اوصاف، باز هم نسبت به برنامه شما اشتیاق داشتم؟ شاید خود تلویزیون برای ما جذاب بود. شاید تلویزیون معدود نشانه جهان جدید بود که آن زمان برایمان قابل دسترس بود چرا که ما نه تنها برنامه شما، که همه برنامهها را تماشا میکردیم.
🔺خانمهای گرامی. شما نیز مانند ما قربانی بودید. شما هم مانند ما خودتان را سرکوب کردید. شما هم مانند ما عمیقا در حسرت زندگی نزیستهاید. حالا من هم مانند شما در پنجاه و چند سالگی لباسهای رنگی میپوشم. مانند شما تقلا میکنم شادیهای از دست رفته را زنده کنم تا شاید کمی آرام گیرم ولی خوب میدانم و خوب میدانید جای آن فقدان را چیزی پر نخواهد کرد.
🔺از شما انتظاری دارم. در کنار شرّ و شور دیرهنگامتان در مقابل دوربینهای عکاسی، در کنار لباسهای رنگی قشنگتان، در کنار لبخندهای زیبایتان که افسوس و درد آنرا از ما دریغ کردید کمی هم حرف بزنید. با معلمهای معدودی که حتی هم اکنون همچنان مدرسه را پادگان میبینند و دختران این سرزمین را وادار به خودکشی میکنند حرف بزنید. با تلویزیونی که همچنان فکر میکند «مربّی پرورشی» است حرف بزنید. نیشدار و گزنده هم حرف بزنید. گذشتهتان را نه فقط با لباسها و لبخندها و شیطنتهای مقابل دوربین، بلکه با روایت و نقد جبران کنید.
خط و خطوط ناشی از رنج در چهره را نمیتوان به هیچ طریقی پنهان کرد. اگر هم بشود درون را چه میتوان کرد؟
شما یک عذرخواهی به ما بدهکارید.
@fardinalikhah[url=
https://uploadkon.ir/uploads/5c4219_24Screenshot-20241119-095632-Instagram.jpg][img]https://uploadkon.ir/uploads/thumbs/5c4219_24Screenshot-20241119-095632-Instagram.jpg[/img][/url]