❣🌹❣🌹❣🌹❣🌹🔷به او خیلی
#وابسته بودم،اما او به هیچ کس و هیج چیز این دنیا وابسته نبود و به همین دلیل خیلی راحت
#دل می کند و می رفت.
🔶اما دوستی و علاقه ی من به مصطفی به حدی رسیده بود که نبودن هرچیزی حتی نبودن بچه ها را می توانستم تحمل کنم،ولی دوری از او برایم غیرقابل تحمل بود.
🔷تمام وجودم مصطفی بود، ولی او برای ماندن نبود، نمی توانست بماند. زمانی هم که ایران بود،
#دلش این جا نبود! اصلا این جا نبود.
#گمشده اش را پیدا کرده بود.
🔶 از نوع رفتارش مطمئن بودم که روزی
#شهید می شود. مصطفایی که سال ۸۶ با او ازدواج کردم با مصطفای سال ۹۴ خیلی فرق داشت. به خودش هم یک بار گفتم: «من خیلی استرس دارم.» جواب داد: «نگران نباش! بادمجان بم آفت ندارد.» ولی من مطمئن بودم که اتفاقی برای او میافتد.
🔷رفتارش خیلی عوض شده بود، در کار خانه زیاد
#کمک می کرد، به بچه ها خیلی
#محبت می کرد، از من به خاطر کار خانه
🏡 زیاد تشکر می کرد. وقتی که می رفت، شب اول خیلی سخت بود. بعد هم کار من روز شماری
🕔 بود تا دوباره برگردد.
به نقل از همسرشهید
❤️برگرفته از کتاب یک بغل گل
🌹 سرخ
#خاطره_شهدا #خاطره_شهید_مصطفی_صدرزاده_2💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)
🆔@entezar_ikiu