🖌🖌 سرانجام #عارف آن است که خدا و افعالش را بدون واسطه و شاهدی می نگرد. وقت عارف چون رنگ آب است در ظرف, یعنی برای او وقتی نیست و وی فرزند وقت خود می باشد و در هر حالی برتر از حال گذشته وارد می گردد.
در مورد حيرت: نخستین حیرت وی در برابر نعمت های الهی است که سپاس خود را شایستهٔ نعم حق نمی داند.
آخرین حیرت آن است که عارف در جایگاه پر پیچ و خم توحید سرگردان و متحیّر است و فهم و خِرَدَش در برابر عظمت, قدرت و هیبت و جلالت حق, قاصر و ناچیز می نماید.
🖍🖍 [#ابن_عربی در بیان «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» گوید:] پس #عارفِ نفس خود, عارف پروردگار خویش باشد و خود را مظهر و صورت 'حق' بیند, و حق را مربّی و مُدَبِّر روح خویش داند و از سَرِ تحقیق در مخاطبهٔ حق گوید:
جان منی و بی تو مرا نیست زندگانی تنها نه جان من که تو خود جان عالمی
وچون در عالم نظر اندازد و مشاهدهٔ آیات حق به طور تفصیل کند در خطاب دل خویش گوید:
چون عالم است مظهر حُسن و جمال دوست ای دل غریب نیست که حیران عالمی
🖍🖍 [ابن عربی گوید:]... #صوفی, #معرفتِ به خداوند را به وی(خداوند) نسبت می دهد. زیرا خدا است که پردهٔ بیگانگی و دوئیّٔت را از #عارف برداشته به گونه ای که انسان, عارفِ خود گشته است.
معرفت بر دو قسم است: معرفت حق و معرفت حقیقت.
معرفت حق, اثبات وحدانیّت او است با آنچه را که از صفات داراست.
معرفت حقیقت, راهی بدان نیست که خدای گوید «یحیطون به علماً» (طه/۱۱). زیرا او خدای بی نیازی است که حقایق صفاتش قابل درک نیست.