🌺

#قسمت_بیست_و_پنجم
Канал
Логотип телеграм канала 🌺
@ChAdOrIhAy_BaRtArПродвигать
16
подписчиков
5,69 тыс.
фото
693
видео
587
ссылок
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #رمان
💥 #پناه
◀️ #قسمت_بیست_و_پنجم

✍🏻ریجکت می کنم و به فرشته می گویم :
_عجیب نیست ؟
+چی ؟
_رفتارای برادرت
+ای بابا ، جان عزیزت دست از سر کچل ما بردار ! باز یه چیزی میگم میگی طرفداری کرد ، حالا چرا اونجوری چادرو چسبیدی بیخ گلوت ؟
بلند می شوم و چادر را در می آورم :
_دیگه بخاطر خان داداش شما مجبور به چه کارایی باید بشیم !
+عزیزم ، شرمنده ... اوا نذارش رو میز کثیف میشه
_بلد نیستم تا کنم
+نمی خواد قربونت برم فقط بذارش یه گوشه من روی این چادر حساسم
_چطور ؟
چشم هایش برق می زند و لبش بیش از پیش به خنده باز می شود
+زنعموم برام از کربلا آورده
_آهان چون سوغاتیه عزیزه ؟!
+اونکه آره ... ولی خب نه
_یعنی چی دقیقا ؟
+ولش کن حالا
_بگو دیگه فضول شدم
+آخه به سفارش یه بنده خدایی آورده
_کی؟
+آقا محمد
_به به ، کی هستن ایشون ؟!
+پسرش دیگه ... پسرعموم
_عجب ! پس دلباخته ای تو هم
+هییس ، نگو این حرفا رو خدا دختر ! با آبروی من بازی نکن بدبخت میشم ...
_خودت گفتی
+من کی گفتم دلباخته ام فقط آقا محمد ، یعنی من که نه ، خب اون آخه
بلند می زنم زیر خنده و می گویم :
_حالا چرا هول شدی ؟ چشمات داد می زنه چه خبره ، لپتم که گل انداخته ببینم این آقا محمد مثل خودتونه،نه ؟
+از چه نظر ؟
_دین و ایمون و این چیزا دیگه
+پسر خوبیه ، محجوب و باخدا
_بعله ! وقتی چادر به این قشنگی پیشکش می کنه معلومه که چقدر خوب و مذهبیه !
+مسخره می کنی؟ یعنی اگه گل و ادکلن میاورد خوبتر بود ؟
_خب من میگم باید یه کادوی رسمی تر می داد بهت
+هنوز که خبری نیست اینو زنعمو داد که فقط حرفشو زده باشه
_دیگه بدتر ! یعنی خود طرف به تو هیچی نگفته ؟
+طرف نه و آقا محمد ! ما از این رسما نداریم ببخشید پس چجوری باید ازدواج کنید میان خواستگاری خب
_مثل صد سال پیش دیگه
+سنتی هست ولی نه تا این حد شور
_یعنی چون شما مذهبی هستین حق ندارین خودتون دوتا حرف دلتونو بزنید بهم ؟!همیشه که نباید زبونی گفت ، آدم از رفتار وبیخیال فرشته ، من خودم خانوادم تقریبا مذهبیه ولی تو بحث ازدواج من اصلا زیربار این سنتهای داغون نمیرم ؛ چون سرنوشت خودمه و خودم باید انتخاب کنم تا وقتی هم که پسر رو خوب نشناسی نمی تونی اوکی بدی ! چجوری باید بشناسی ؟ با حرف زدن و گپ زدن دو طرفه و لاغیر
حالا اگه شما ما رو همین الان نشونی سر سفره عقد ، حتما چند جلسه صحبت می کنیم ! البته زیر نظر خانواده ها
خنده ام می گیرد ، رک می گویم :
_یجوری میگی زیر نظر خان
واده انگار چه کار خاصیه ! همین کارا رو می کنید که همیشه مقابلتون جبهه می گیرن کی جبهه می گیره ؟
انگشت اشاره ام را سمت خودم می گیرم :من و امثال من ! نمی دونم تا کی و کجای زندگیتون به تظاهر می گذره و چجوری اصلا لذت می برید از اینهمه الکی تسبیح چرخوندن
سرم داغ شده و احساس خطر می کنم اما ...

📝نویسنده: الهام تیموری

@chadorihay_bartar
‍ ‍ #رمان_حورا🦋

#قسمت_بیست_و_پنجم

تا نیمه هاے شب، خیابان ها را طے ڪرد و به دستان یخ زده اش، ها مے ڪرد.
وقتی به خانه رسید ڪه ڪفش هاے غریبه اے را پشت در دید.
حدس زد چه ڪسے به خانه شان آمده براے همین خونش به جوش آمد.

_مرتیکه پیر خجالت نمیڪشه میاد خاستگارے حورا. الان حسابشو میرسم.

اےن بار خیلے جدے وارد خانه شد و قدم هاے محڪمش را سمت پزیرایے به زمین ڪوباند.
مادر، پدرش و سعیدے از جا پریدند و به مهرزاد عصبانے خیره شدند.

_اینجا چه خبره؟

_صداتو بیار پایین مهرزاد. چه خبرته؟

رو ڪرد به پدرش و گفت:دیگه اون مهرزاد همیشه مطیع و فرمان بر مُرد. من مے خوام بدونم این مرتیڪه اینجا چه غلطے مے ڪنه.

ابروهای هر سه نفر بالا پرید و صداے در اتاق آمد.
مهرزاد فهمید ڪه مونا و مارال بیرون امدند و حورا از پشت در شاهد گفتگوے او هست بنابرین تمام جرات و جسارتش را یک جا جمع ڪرد و گفت: چرا خشڪتون زده؟ دارم میگم این مرتیڪه اینجا چه غلطے مے ڪنه؟

سعیدی با چشماتچن از خشم قرمزش او را نگاه مے ڪرد و پدرش جلو امد.

_حرف دهنتو بفهم پسره بے خاصیت. صداتو بیار پایین واسه من صدا بلند مے ڪنه. احترام خودتم نگه دار. یڪم شعور خوب چیزیه آقاے سعیدے مهمون ما هستن.

به اخم پدرش توجهے نڪرد و گفت:من بے شخصبتم، بے خاصیتم، بے شعورم، اصلا من خود ڪثافتم اما شما ڪه پاک و طاهرے چشمات ڪور شده از ثروت این مرتیڪه. براے همین راضے شدے ڪه حورا رو دو دستے تقدیمش ڪنے بره.

صدای سیلے ڪه به گوشش خورد نه تنها او را ساڪت نڪرد، بلڪه جرے تر شد و ادامه داد:خوبه آفرین.. باریڪلا پدر نمونه. جلو مهمون میزنے تو گوش پسرت.. پاره تنت.. هه

_تو..

_آره من تن پرورم و هیچ ڪارے بلد نیستم. بے عرضه و تنبلم میدونم اما دیگه تحمل رفتاراتون رو ندارم.

برگشت سمت مادرش و گفت:حورا به ما هیچ بدے نڪرده مامان ڪه این جورے باهاش رفتار مے ڪنے. یا اینڪه خوشحالے از این ڪه اون به زودے از این خونه بره.
چرا؟ چون دختر خواهرشوهرته.. اگه دختر خاله ام بود رو چشمات میزاشتیش.

مرےم خانم به اوج انفجار رسیده بود اما مهرزاد به ڪسے حق حرف زدن نمے داد.

باز برگشت سمت پدرش و گفت:شما چرا به دختر خواهرت بد ڪردی...نمیدونم..
چرا گذاشتے زن و دخترت این همه ازارش بدن.. برام سواله..
ڪاش یڪم.. فقط یڪم احساس مسئولیت میڪردے و میفهمیدے حورا جز ما ڪسے رو نداره.

صورتش را ڪج ڪرد و با چشمان خیسش گفت:اگه مے خواے بازم بزن.. بزن دیگه.
ڪاش به جاے ڪتک زدن اون دختر بے چاره منو میزدین..

داد زد:انقدر میزدین ڪه بمیرممم چون حقم بود.

عقب عقب رفت و گفت:اما..اما حق حورا.. نه ڪتک بود نه توهین نه تهمت نه تحقیر..
حقش آرامش بود
با دل دریایے ڪه اون داره
با خداے مهربونے ڪه اون داره
لیاقتش بهترین هاست..


#نویسنده_زهرا_بانو

#ڪپی_با_ذڪر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ #رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_بیست_و_پنجم

"زهرا"

تاوقتی برسیم‌خونه از ذوق عروسک داشتم سکته میکردم.خیلی نرم و بانمک بود.اما وقتی رسیدم خونه،توخلوت شبانه ام کلی پشیمون شدم از اینکه سبک بازی دراوردم و کلی شوق از خودم نشون دادم.باخودم گفتم نکنه عمه و کارن فکر کنن من دختریم که برعکس ظاهرم خیلی سبک و جلفم.
کلافه شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم.از خدا کلی طلب بخشش کردم و پشیمون شدم.نباید این کارا رو میکردم.خیلی پشیمون بودم و نمیدونستم چجوری جبران کنم.
شب با فکرای درهم خوابیدم و نفهمیدم چجوری خوابم برد.
صبح روز بعد موقع صبحانه بابام رفتار دیشبم رو بهم تذکر داد و گفت از دختر خانمی مثل تو بعیده این رفتارا منم کلی شرمنده شدم و قسم خوردم دیگه تکرار نشه.
امروز کلاس نداشتم و گفتم درس بخونم برای امتحان فردام.امروز قراربود برن سینما و بعدشم برن رستوران شام بخورن اما من گفتم نمیرم و تو خونه میمونم.برای تنبیه کردن خودم باید میموندم توخونه و از فیلم مورد علاقه ام میزدم.
شب موقع رفتن مامانم اینا کلی دپرس بودم و ناراحت اما بازم نرفتم.
گوشیم زنگ خورد.
_جانم آتی.
_سلام گلی خوبی؟
_سلام عزیزم توخوبی چه خبرا؟
_ممنون خوبم واسه فردا گفتم من نمیام کار دارم برام حاضری بزن‌
_امتحانو چیکار میکنی؟میان ترمه ها
_نمیتونم بیام واقعا کاردارم.بعدا میگم حالا.
_باشه عزیزم برات حاضری میزنم.
_مرسی خانمی فعلا
_خداحافظ




#نویسنده_زهرا_بانو

#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃