🌺

#طنز_نوشته
Канал
Социальные сети
Другое
Персидский
Логотип телеграм канала 🌺
@ChAdOrIhAy_BaRtArПродвигать
16
подписчиков
5,69 тыс.
фото
693
видео
587
ссылок
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
🌷🌷🌷🌷

#جیغ_نباشیم


بعضی از رنگ‌ لباس ها هم انقدر جیغ و جلف شده که پرکاربردترین استفاده اش برای شهرداری و به عنوان علامت خطر کنار جاده هاست .
حتی در مواردی دیده شده که بعضی از بندگان بی تقصیر خدا هم به علت زننده بودن این رنگ ها دائم مجبورند به چشم پزشکی مراجعه یا از عینک های فوق العاده دودی استفاده کنند .
مثلا همین سیمین ، دختر کوکب خانوم، بارها از این دست لباس ها پوشیده و موجب فامیل آزاری گشته.من مطمئنم ضعف چشم های برادرش هم از حسن سلیقه ی ایشان نشات گرفته.
البته این که تنوع رنگ در لباس رعایت شود بحث خوبیست ولی نه در حدی که همرنگ جیغ های بنفش و نارنجی مایل به هویجی و قرمز مافوق گوجه ای بشویم و در مراسم فرهنگی و اجتماعی و ادارات و غیره و ذلک ، بروز و ظهور داشته باشیم !
چه بسا توی چشم بودن های رنگین کمان مانندی که به یک ساعت نرسیده به باد فراموشی سپرده شده و این صحبت ها خلاصه ...
حالا باز به دوست داران البسه ی جیغه سن و سال نشناس برنخورد !

#طنز_نوشته
#الهه_تیموری
#بدون_ذکر_منبع_کپی_نکنید
🌷🌷🌷🌷

@Chadorihay_bartar
🌷🌷🌷🌷

#مثل_سلطان_نباشیم


همین دو روز پیش بود که مجبور شدم مسیر فردوسی تا انقلاب را پشت سر تاکسی زرد رنگی که روی شیشه ی عقبش به چه وسعتی نوشته بود "سلطان" بدوم .
یعنی تقریبا به دستگیره ی در عقب آویزان شده بودم و نه بخاطر ظلم راننده ، که به دلیل بی توجهی سرنشینان درون تاکسی به دست و پا زدن های بی امانم ،طوری به شان اجتماعی ام توهین شد که تمام مسیر برگشت از انقلاب تا فردوسی را بغض کرده و پیاده گز کردم !
حالا اگر بجای من با این قد دو متری و چهارپاره استخوان جابجا وصل و پینه شده ، یکی از خانوم های محترمه مسافر تاکسی بود ، راننده دویست تومانی نوی عیدی سال بعد که برای دکور پشت آینه ی جلو چسبانده را دو دستی تقدیم می کرد که هیچ ، تازه در برابر کوبیده شدن در ماشین هم لبخند گل و گشادی تحویل سرکار خانم می داد و بعد هم روز از نو روزی از نو ‌‌‌، دوباره تبعیض و ...
ولی عوض پرداخت مابقی کرایه ی من بی نوا ،گوشه ی سبیلش را تاب داده و با آن صدای نخراشیده فقط گفته بود:
_داداش درو محکم نکوبی وا ...
واحیانا برای دو دره کردن دویست تومان ناقابلم به ثانیه نکشیده چنان جفت پا روی پدال گاز کوبیده بود که حتی درست و حسابی نتوانستم برای کنه شدن جاگیری کنم و کف کفش مدل چرمم انقدر روی آسفالت های داغ سر خورد و سر خورد که در حد ته دیگ های سیب زمینی همسر گرام ، سوختم و جزغاله شدم حتی ...
حالا یکی نیست در این وانفسای بی پولی بگوید که آی آقای راننده ،حالا برای ما عیدی نبود ، حداقل چسب زخمی ، رنگارنگی چیزی ...
حالا یک وقت به همه ی سلطان ها برنخورد !

#طنز_نوشته
#بدون_ذکر_منبع_کپی_نکنید

@Chadorihay_bartar
🌸🌸🌸🌸

#مثل_سیمین_خانم_نباشیم !


همین سیمین ، دختر کوکب خانم ، کافیست بو ببرد که مسیر امروزت به بازار ختم‌ می شود. دقیقا شبیه آدامسی که با همه ی توان مثل مهمان ناخوانده به لباست می چسبد و با هیچ ترفندی جدا شدنی نیست ، او هم نصف بیشتر عمرش را کنه ی این و آن شده برای خرید ... و اصلا یکی از پاتوق های ثابتش ایستگاه پانزده خرداد است. تا جایی که می شود حدس زد تمام فروشنده های آنجا می شناسندش و احتمالا واقف به تبحر ویژه اش در چانه زنی هستند. حالا این مدل چانه زنی توفیق است و یا توهین به آن ها ... الله اعلم!

حالا باز هم همین سیمین، با آن لب های پروتزی اش که به سختی فرق شین و سین را از حرف هایش می شود فهمید و هیچ وقت دهانش روی هم چفت نمی شود، بخاطر هزار تومان ، چهار ساعت مخ فروشنده را می خورد و حالا حیفش هم نمی آید با آن گرانی پول پروتز ، سر هزار تومان اینقدر لب و لچه ای که هر لحظه ممکن است فسش وا رود را به زحمت می اندازد و خب فروشنده هم که با چندرغاز بدبخت نمی شود ،اما دلش می خواهد با او چانه بزند انگار... حال چرا، باز هم الله اعلم !
مثل سیمین خانوم نباشیم ...
راستی ، حالا یک وقت به همه ی سیمین خانوم ها برنخوردها ...


#طنز_نوشته
#الهه_الهام_تیموری
#بدون_ذکر_منبع_کپی_نکنید

🌸🌸🌸🌸

@Chadorihay_bartar
Forwarded from عکس نگار
🌸🌸 لباس شب عید 🌸🌸


دیروز برای خرید پارچه لباس شب عید ننه جانم به پارچه فروشی سر کوچه رفتیم .درست است که هنوز خیلی مانده به عید و شاید پدرم حتی پول نداشته باشد که برای ما لباس های نو بخرد ، اما مجبوریم از الان لباس ننه جانم را بدهیم بدوزند تا خدایی نکرده به او بر نخورد که به فکرش نیستیم‌.
حواسم به پولی بود که ننه جان قایم کرده بود توی جوراب مشکی بلندی که همیشه روی شلوارش می کشید، تا یک وقت دزدها آن را ندزدند یا گم نشود .آخر این ته مانده ی پول پدرم در برج بهمن بود.خودش می گفت که برای قران به قرانش زحمت کشیده.
چادرم را که مدام سر می خورد ، زیر گلویم سفت کردم و دوتایی داخل مغازه شدیم.آقای جوان فروشنده داشت سیگار می کشید.بوی سیگارش ما را به سرفه انداخت ،ننه جان اخمی کرد و بعد از پشت شیشه های عینکش تند و تند پارچه های گلدار را نگاه کرد .در مغازه باز شد و دو تا خانوم با تیپ و لباس عجیب غریب تو آمدند .ننه جانم تا دیدشان، محکم زد پشت دستش و آرام گفت:
_یا پیغمبر ، دوره آخر الزمان شده!
ولی آقای فروشنده نیشش تا بناگوش باز شد و چندبار گفت "بفرمایید در خدمتم" تعجب کردم که چرا به ما این را نگفت؟ حتما برای اینکه از دود سیگارش سرفه کردیم و ننه جان چشم غره اش رفت ...
یکی از خانوم ها به او گفت :یه پارچه مناسب برای مانتو می خوام.
آقای فروشنده چند تا پارچه ی خیلی خوشگل را آورد و جلوی صورت آن خانوم گرفت و گفت: "اجازه بدید ببینم کدوم رنگ به شما میاد"
ننه جانم هین بلندی کشید ،با دستهای پر از چروکش جلوی چشم من را گرفت و گفت :
_روتو بگیر بچه ... به ارواح خاک آقاجونت، یه بار اکبر آقا شوهر اقدس ، موقع عید دیدنی گفت "عزیز خانوم چقدر لباست قشنگه ماشالا" با همین عصام چنان به فرق سرش کوبیدم که تا آخر سیزده به در تو بستر بود ! زمونه عوض شده مادر ...
دلم به حال اکبر آقا سوخت ،اما خب آن خانوم که عصا نداشت و حتما هم فکر می کرد که آقای فروشنده بهتر از خودش رنگ را می فهمد !!

ننه جان ،آقای فروشنده را صدا زد و گفت "من پای وایسادن ندارم یه قواره پارچه ی جنس خوب می خوام زحمتشو بکش " مرد فروشنده برگشت و یکی از توپ های پارچه را که پر از ماه و ستاره بود را روی میز گذاشت و رفت آن سمت. ننه جان باز اخم کرد و گفت:"وا ، آخه مگه واسه سیسمونی می خوام ؟" .
یکی از خانوم ها گفت" امسال چه رنگ لباسی مده ؟" فروشنده گفت" البته سبز ؛اما هر رنگی به پوست شما میاد"
و آن خانوم با کلی ذوق خندید و گفت :"نظر لطف شماست"
ننه جانم که انگار خسته شده بود ،روی چهارپایه ی پلاستیکی زرد نشست و با تعجب به آن ها نگاه کرد .
وقتی آقای فروشنده کل دودهای سیگارش را در حلق ما ریخت،تازه به خانوم ها گفت" شرمنده دود سیگار که اذیتتون نمی کنه؟"
خانومی که کوتاه تر بود و پاشنه ی کفشش از عصای ننه جان بلندتر و ناخنش از بیلچه ی توی باغچه ی ما بزرگتر، گفت" نه این چه حرفیه راحت باشین ،فقط اگه اجازه بدین ما بریم تصمیم بگیریم دوباره مزاحم می شیم"
آقای فروشنده با لبخند کارتی به او داد و گفت :"شما مراحم هستید .امری بود در خدمتم"
ننه جان یکهو بلند شد و قبل از این که آن ها از مغازه بیرون بروند پرسید:
_مادر ،دکمه های مانتوت افتاده ؟ ایندفعه بده مثل پیرهن من جلو بسته بدوزن برات هم راحته هم حجب و حیاش بهتره . ننه تو هم یه چیزی رو سرت بنداز که دو سه وجب بزرگتر باشه آخه سر سیاه زمستون میچایی این همه زلفتو ریختی بیرون مادر ! بخدا زمان ما چارقدای بلند مینداختن سرشون، سنجاق می زدن زیر گلوشون مثل ماه می شدن ! چیه آخه این تیکه پارچه های ته بازار که انگار از دهن گاو دراومده رو می کشین رو سر و کلتون ... چیییش .

آقای فروشنده ، خانوم ها را که زیر لب تند و تند چیزی می گفتند و اخم کرده بودند را هول هولکی تا جلوی در همراهی کرد .
بنده خداها حتما چون پارچه ها گران بود چیزی نخریدند و رفتند تا دوباره تکه پارچه های ته بازار را بگیرند .
چادر عزیز جان را کشیدم و پارچه ی پر از گل های ریز را نشانش دادم تا همان را بخرد ، چون او همیشه گل های روی دامنش را می‌شمرد ،اینجوری بیشتر وقتش را می گرفت و کمتر به من گیر می داد که این را بیاور و آن را بیاور !
اما آقای فروشنده نگاه ترسناکی به ما انداخت و با دست به سمت در اشاره کرد و گفت:" بفرما حاج خانوم شما مشتری که نیستی هیچ ، تازه مشتریم پر میدی !"

عزیزجان عصایش را روی زمین کوبید و گفت "لا اله الا الله ..." بعد هم دست من را محکم گرفت و با کلی غر زدن از مغازه بیرون رفتیم .
من هم از او پرسیدم:راستی عزیز، ما مشتری نبودم یا اون خانم ها؟!

#طنز_نوشته
#الهه_الهام_تیموری
#بدون_ذکر_منبع_کپی_نکنید

@Chadorihay_bartar
💢موضوع انشا : ولنتاین 💟


در کشور ما دقیقا سه روز بعد از بیست و دوم بهمن ولنتاین است .
ما انگار هر سال ولنتاین را یواشکی جشن می گیریم .
برادرم می گوید ، این روز روزه عشق است.
مردم "یعنی همان جوانان "در این روز به گل فروشی ها حمله ور می شوند و از آنجایی که همگی رز قرمز و گل سرخ را خیلی دوست دارند همه را تا قبل از ساعت 9 و 10 صبح با ذوق و شوق و ده برابر قیمت روزهای دیگر می خرند . 🌹🌹
نصف این گلها معمولا در راه بیرون آمدن از گل فروشی و توی شلوغی جمعیت له و پژمرده می شود ،اما همین گلهای خسته با گردن های کج خیلی زیاد هم طرفدار دارند .
پدرم در این روز خیلی خوشحال می شود چون او هم گل فروشی دارد و ما بخاطر همین نانمان توی روغن است .
اما مادرم همیشه می گوید این لوس بازی های تازه مد شده فقط پول هدر دادن است و اصلا خوبیت ندارد وقتی سالگرد ازدواج و روز پدر و مادر و دختر و تولد و هزار چیز دیگر هست ما روز عشقی هم داشته باشیم .
این قرتی بازی ها برای یکی مثل دختر نازی خانوم خوب است که تازه از فرنگ برگشته و هنوز توی حال و هوای آنجاست نه ما .
حالا من که نمی دانم ولنتاین خوب است یا بد اما خب در این روز بسیار مهم و عشقولانه ، مردم خیلی هم شکلات و کاکائو می خورند . دندان پزشک ها هم که حتما دندان های کرم خورده را تا قبل از عید باید درست کنند . 🍫🍭🍬
همه ی پسرها در این روز کادو به دست دارند ، حتی برادرم می گوید آنها عروسک های خرس و مرغ و خروس را هم برای بچه های فامیل می خرند ! 🐓
چون وقتی مادرم سر برادرم داد می کشید که اینهمه عروسک جینگیلی را برای کی خریده ، او گفت برای بچه های فامیل !
در راه مدرسه ها هم خیلی از دانش آموزان توی سر و کله ی هم می کوبند تا جایزه هایی که معلوم نیست از کجا گرفته اند را از چنگ هم در بیاورند .🎁🛍
خلاصه من هم دلم می خواهد که زودتر بزرگتر شوم و توی روز عشق برای بچه های فک و فامیل، قلب و شکلات خوشمزه و خروس زنده ی راستکی بخرم تا باهم بازی کنیم و خوش بگذرد .
فقط خدا کند به قول برادرم حداقل به خروس های راستکی گیر ندهند !💔💘

#ولنتاین
#طنز_نوشته
#الهام_تیموری

@Chadorihay_bartar 🌹