#رمان_گل_محمدی7⃣
2⃣#پست۲۷راه افتادیم و به مڪان پارتی رسیدیم
صدای گوش کر کن موزیــــــ
🎶ـــــــک آزارم میداد...
😖ڪوروش پیاده شد و دست هم را گرفتیم و به داخل خانه باغ پارتی رفتیم...
😒فکر کنم چند خیابان آنور تر خانه مادرم بود...
ڪوروش_تو فکری عزیزم
😉به خودم آمدم...
من_نه بریم داخل...
😐وقتی داخل شدیم بوی الڪل و سیگار اذیتم کرد...
😟لباسم را به پیشخدمت تحویل دادم و گوشه ای نشستم...ڪوروش هم آمد و تنگم نشست...
😕ڪوروش_وا شهرزاد اومدی تلپ شدی؟پاشو قر بدیم...بعدم زد زیر خنده
😜خدمتکاری سینی جلویم گرفت....
بی وقفه نــ
🍷ـــــوشیدنی را گرفتم و سرکشیدم...
برایم عادی بود....
مشروب
🍺از چیزهایی بود که جزو خوراڪ هر روزم تو آمریڪا بود...
🍾🍻ڪوروش_دختر الان مست میشی میدونی اون چقد سنگینه؟منکه خیلی وقته میخورمش بوش هم اذیتم میکنه....
😰پوزخندی
😏زدمو پا روی پایم انداختم...جام را پر کردم....دوباره...سه باره...
کوروش با چشمای از حدقه درآمده نگاهم ڪرد...
😳_اوه مای گاد...این بانوی زیبا حالشون بد نشه...
😘دیگه حالم داشت ازون محیط بهم میخورد...
_کوروش غزال تیزپا تور کردیا
😘کوروش_چجوووووورم
😉خودش بلند شد و رفت...
_میشه اسمتونو بدونم؟
🙂من_نه
😒از صراحت کلامم جا خورد...
😐خواست چیزی بگوید که رویم را گرداندم...
سه ساعت بی حرف کنار هم نشسته بودیم و من به رقــــ
💃ـــــصنده ها نگاه میکردم...
ناگهان با صدای داد پسری پریدم....
😱#مامورااااااااااااااااسرجایم
#خشکم زد....
در آن میان
فقط
قیافه ی
#حسین را دیدم
که با
#تعجب نگاهم میکرد
و
منه
#بدبختاز کجا میدانستم که
#تو...
#امشب....
#ادامه_دارد😭@Chadorihay_bartar❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺🚫ڪپی بدون ذڪر منبع غیر اخلاقیه
🚫نویسنده: یه بنده خدا