#ترجمه_داستان_کوتاه_شوک_قیچی🆔 @CTAFJ#قسمت_دوم یوسف گاه با سرهای پُرموی یکدست سیاه مواجه میشود که سرشار از جوانی و زندگانی است و گاه به سرهای خستهی خمیده بهروی گردنهای پُرچینوشکن از دردورنج برمیخورد.
و چه زیباست دیدار با سرهایی که در دورهی نوجوانیاند! موهای شبگون را کوتاه میکند و حلقههای مو مثل خوشههای انگور و خرمای رسیدهی سیاه روی پیشبند سفید میریزد و سر چون افقی سیاه و براق میشود، در چنین مواقعی است که احساس میکند کاری کرده و نامتمدنی را به تمدن بازگردانده است؛ چون کمال ابهت و شادابی را تنها در کوتاهی مو میبیند و نظافت مرد را تنها در این میداند که نزد او آید و خود را تسلیم رقصهای قیچی او و پرشهای شانهاش کند که به آنها موی شیطانی زیر دستش را تعقیب میکند.
یوسفِ پیرایشگر با ورود سر غرهچی تازهای به مغازهاش، مثل ایام عید و مناسبتها خوشحال میشود و احساس هنرمندی را دارد که میخواهد تابلوی جدیدی بکشد و چنان حسی میگیرد که گویی خود را برای کار مهمی آماده میکند؛ طوریکه مشتری را به این فکر وامیدارد که دیگر نزد او بازنگردد، اما معمولا این کار را نمیکند؛ چون نتیجهی نهایی پیرایش و آمادگیهای هنری یوسف، قانعش می کند که او هنرمندی ره گم کرده است که سر از سالنهای پیرایش درآورده.
دقیقا در همین لحظه نوجوان به خاطر چرخزدنهای یوسف که مثل کشتیگیری دور سر او میگشت، احساس سرگیجه کرد، سپس وقتی که با تیغ تیز و برانی اندکموی گونههای او را میتراشید، بهخاطر بوی بصاره که از درون یوسف روی گونههای او متصاعد میشد، احساس تهوع به او دست داد. دهان یوسف همراه تیغ در موجهایی متوالی روی صورت او فرود میآمد: موها را با تیغ برمیکند سپس فاصله میگرفت، دوباره برای زدن مو نزدیک میشد و سپس دست برمیداشت و با هر موج، بخارات گازی بصاره، بینی جوان را پر میکرد و باعث تهوع او میشد.
نوجوان برای اجتناب از بخارات گازی تندی که با آروغ شدیدی از درون یوسف بیرون زد، به سمتی خمید که قیچی به کنارهی گوش راستش خورد؛ جایی که یوسف داشت دستهموی روییده در بین انحنای گوش و استخوان برآمدهی معمول در پشت آن را تعقیب میکرد.
نوجوان با غرولند فریاد زد و نگاهی از روی خشم به یوسف انداخت و شکمش را به آرامی هل داد و گفت:
_ دهنت بوی بصاره میده اوستا!
*بصاره: نوعی غذای سنتی مصری.
پایان
قسمت دومادامه دارد ....
#فاطمه_جعفری♐️ https://t.center/CTAFJ