#ترجمهی_شعر🆔 @CTAFJشعر:
#سارگون_بولص«أبي في حراسة الأيّام»
لم تكن العَظمة، ولا الغُراب
كانَ أبي، في حراسة الأيام
يشربُ فنجان شايه الأوّل قبل الفجر، يلفّ سيجارته الأولى
بظفر إبهامه المتشظّي كرأسِ ثُومة.
تحت نور الفجر المتدفّق من النافذة، كانَ حذاؤه الضخم
ينعسُ مثل سُلحفاة زنجيّة.
كان يُدخّن، يُحدّقُ في الجدار
ويعرف أنّ جدراناً أخرى بانتظاره عندما يتركُ البيت
ويُقابلُ وحوشَ النهار، وأنيابَها الحادّة.
لا العَظمة، تلك التي تسبحُ في حَساء أيّامه كأصبع القدَر
لا، ولا الحمامة التي عادت إليهِ بأخبار الطَوَفان.
—----------------------
«پدرم در انتظار روزها»
نه استخوانی بود و نه کلاغی
پدرم در انتظار روزها بود
اولین فنجان چایش را پیش از سپیدهدم مینوشید و اولین سیگارش را
با ناخن انگشت شستش میپیچید که مثل سر یک سیر، تراشه شده بود.
زیر نور سپیدهدم که از پنجره میتابید، کفش بزرگش
مثل لاکپشتی زنگی خمیازه میکشید.
سیگار میکشید و به دیوار زل میزد
و میدانست که وقتی خانه را ترک کند، دیوارهای دیگری در انتظار اوست
و با حیوانات وحشی روز و دندانهای تیزشان روبهرو خواهد شد.
آنچه در سوپ روزگارش مثل انگشت تقدیر شناور بود، استخوان نبود
نه، و نه کبوتری که با اخبار گشتوگذار به پیش او برگشته بود.
شعر:
#سارگون_بولصترجمه:
#فاطمه_جعفری ♐️ https://t.center/CTAFJ