تاریخ و فرهنگ دره شهر

#اندیشه
Канал
Логотип телеграм канала تاریخ و فرهنگ دره شهر
@CEYMARIANПродвигать
6,48 тыс.
подписчиков
28,3 тыс.
фото
7,59 тыс.
видео
3,29 тыс.
ссылок
ارتباط با ادمین👇: @Mehrgankadehh کانال مردمی #دره_شهر #مهرگان_کده، #سیمره ، تاریخ و #فرهنگ آدرس اینستاگرام: http://instagram.com/ceymarian
#اندیشه و تلاش خدمتگزاران صدیق هیچگاه از یاد نخواهد رفت #

                                                                                                        بدینوسیله به پاس تلاشها و پیگیری های مجدانه فرماندار  نستوه وپرتلاش شهرستان ، جناب آقای طاهری، مدیر کل محترم بنیاد مسکن انقلاب اسلامی استان، جناب آقای مهندس محبی، مدیر محترم بنیاد مسکن شهرستان ، جناب آقای مهندس شرفی جهت تأمین اعتبار و اجرای پروژه بیس و آسفالت روستای جهاد آباد, مراتب تقدیر و تشکر را به جا میاوریم و از خداوند منان برای این عزیزان ارزوی توفیق و سربلندی را مسئلت داریم.
 
                     من الله توفیق
دهیار، شورا و اهالی روستای جهاد آباد
@CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
تاریخ و فرهنگ دره شهر
روانشاد حاج #علی_رشنو (معلم و ناشر خرم آبادی) او مثل گُلی بود که در شوره زار ، روئیده بود #کتاب_فروشی_رشنو #انتشارات_رشنو #گرمابه_رشنو
یادی از روانشاد حاج #علی_رشنو
(معلم و ناشر خرم آبادی)

همه‌ِ بچه‌ها آرزو میکردند که ای کاش آقای رشنو ، معلممان شود چون او بسیار مهربان و با حوصله بود و بدون چوب تَر و تَرکه با لبخندی امیدبخش به کلاس می‌آمد. تابلوِ سیاهِ کلاس همیشه برایم یادآور تاریکی بود ؛ اما وقتی که آقای رشنو روی تخته سیاه با یدِ بیضایش چیزی مینوشت ، من فقط نورِ آگاهی میدیدم …

صبح‌ها جهت بازدید ناخنها دست خود را به آقای ناظم نشان میدادیم سرمای زمستان و ضربات چوب پُشت دست‌هایمان ، فریادمان را به آسمان بلند میکرد، چون همه‌ی ناخن‌ها بلند و کثیف بود ؛ یک روز در غیاب ناظم ، آقای رشنو دست و ناخنهای ما را بازدید کرد اما کسی #کتک_نخورد ! رویش را به من کرد و گفت : چرا اینقدر پُشت دستت قرمز است ؟ گفتم : آقا آنقدر با سنگِ پا ، مالیدم قرمز شده و ترک برداشته ؛ به فکر فرو رفت با یدِ بِیضایَش دستانم را مالش داد، بغضم ترکید و به گریه افتادم. گفت : چی شد پسرم ؟ گفتم : هیچی آقا ، به خدا هر چی میمالم تمیز نمیشه ! اولین روزی بود که بدون کتک به گریه افتادم.

آقای رشنو یک کتاب‌فروشی هم در چهارراه فرهنگ داشت . بعد از چندین سال گرمابه‌ی آقای رشنو هم افتتاح شد، از آن تاریخ به بعد گرمابه گرم بود و صف نظافتی در کار نبود و هیچ دانش‌آموزی به دلیل نظافت نداشتن کتک نخورد . او معلمی بود که ریشه‌ای می‌اندیشید و برای رفع مشکلات دانش‌آموزان بسیار تلاش میکرد. می اندیشیدم مگر میشود که چهارراه فرهنگ باشد و خیابان منتهی به چهارراه چندین مدرسه وجود داشته باشد اما فاقد #کتاب‌_فروشی و #گرمابه باشد که پلیدی‌ها را از جسم و روح بزداید ! مگر میشود بدون بستر سالم اجتماعی رشد کرد و به خود بالید ! این را آقای رشنو خوب دریافته بود که عصر شعار "تا نخورَد چوبِ تَر ، نمیبَرَد بارِ خر" که در خانه و مدرسه زیاد به گوش میرسید ، سر آمده است.

شعار آقای رشنو در واقع این بود که "درسِ معلم اَر بُوَد زمزمه‌ِ محبتی ، جمعه به مکتب آوَرَد طفلِ گریز پای را". یادم می‌آمد جلوی کتاب فروشی فوتبال میکردیم و او نظاره میکرد، توپ به ته کتاب فروشی خورد با لبخندی که به لب داشت بیرون آمد و توپ را با پا برای بچه‌ها انداخت و توپ گل شد و ما خوشحال فریاد میزدیم : گُل ، گل ، گل . من که از معلم وحشت داشتم ، چقدر به آقای رشنو عشق میورزیدم ؛ او مثل گُلی بود که در شوره‌زار ، روییده بود.

سالها بعد یک روز عازم سفر بودم ، که اتفاقی کنارم نشست، پرسیدم آقا مرا میشناسی ؟ با لبخندی گفت : تو خیلی شیطون بودی مرد عاقل گفتم : من تن و روحم را در نفس و گرمابهِ گرمت و کتابفروشی‌ات ، جلا داده‌ام و آن گُلی که زدی هیچگاه فراموش نمیکنم. سیر و سفر خسته‌اش کرد، ناخواسته سر روی شانه‌ام گذاشت و خوابش برد. شانه‌ام را تکان ندادم که مبادا از خواب شیرین بیدار شود. ناگهان از خواب پرید و عذرخواهی کرد. گفتم: آقای معلم ، اگر تا انتهای سفر خواب بودی شانه‌ام را تکان نمیدادم. من خوابم نمی‌آمد اما سرم را به شانه‌اش نهادم تا مهربانی‌هایش، نفس گرمش، گرمابه‌ی گرمش و گُلی را که دم کتابفروشی زد و بچه‌ها گُل گُل گفتند، یادم نرود.

هيچکس آدرس چهارراه فرهنگ را مانند آقای رشنو نمیدانست، ابتدا باید از خیابان #اندیشه گذشت تا به چهارراه #فرهنگ رسید، دَمِ کتاب‌فروشی پیاده شد و کتاب #ریشه‌ای_بیندیشیم را خرید.

#خدایار_حیدری |
هفته نامه وزین #سیمره - شماره ۶۲۸ (تیر ۱۴۰۱

@CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾