@Bookzic#نقد 📚یادداشتی پیرامون
#فیلم فروشنده
⚠️خطر لو رفتن داستان!
⚠️#پویان_پاک_نژادفروشنده گویی مجموعه ای از تمام فیلم های فرهادیست از گذشته، جدایی نادر از سیمین، درباره الی تا چهارشنبه سوری و ... اما با قصه و روایتی مستقل، آدم هایی شبیه همان آدم ها از طبقه ای که فرهادی در آن زیسته و خوب آن را می شناسد، فیلمسازی که همچنان از قضاوت کردن شخصیت هایش پرهیز می کند و فیلم هایش از جنس دغدغه هایش است.
آپارتمان در حال فرو ریختن است ساکنان آن سراسیمه در حال ترک محل زندگی خود هستند عماد همسرش رعنا را صدا می زند تا با هم خانه را ترک کنند پیرزنی از او کمک می خواهد که فرزند فلجش را (یا به هر دلیلی توانایی حرکت کردن در آن لحظه را ندارد) از آپارتمان خارج کند(عماد در نقش نجات دهنده)، عماد به کمک پیرزن می شتابد، شیشه پنجره ترک برمی دارد، بلدوزری در حال گود برداری زمین کنار ساختمان است.
آپارتمان به عنوان مکانی برای زندگی جمعی خانواده ها و انسان های دارای تعامل با مشترکات فرهنگی و اجتماعی نمادی از جامعه در مقیاس کوچک است. آپارتمانی که در حال فرو ریختن است و در کنار آن بلدوزری (از جنس بلدوزر دره جنی) نوید از شکل گیری آپارتمانی جدید می دهد، اما چرا ساختمان در حال فرو ریختن است؟! گود برداری زمین کناری دلیل قانع کننده ای برای فرو ریختن ساختمان نیست مگر اینکه پی و ساختار ساختمانی که به دست پیشینیان بنا شده است دچار مشکل بوده باشد. به عبارتی خانه از پایبست ویران است.
عماد و رعنا در حال اسباب کشی به خانه ی یکی از دوستانشان می باشند دیواره ترک خورده ی اتاق خواب آن ها، که تخت دو نفره به آن چسبیده است خبر از بحرانی می دهد که در ادامه اتفاق خواهد افتاد، هر لحظه امکان دارد که دیوار بروی تخت دو نفره خراب شود!
عماد و رعنا به پیشنهاد دوست مشترکشان بابک، تصمیم می گیرند مدتی در آپارتمان او زندگی کنند نگاه رعنا به حمام خانه در هنگام بازدید و ترکیدن لامپ نیز خبر از اتفاقات ادامه داستان می دهند به هر ترتیب آن ها از ساختمان نیمه مخروبه به آپارتمان بابک که به روایت اهالی ساختمان پیش از آن ها زنی ناجور در آن زندگی می کرده و هنوز هم یکی از اتاق های خانه با اثاثیه او اشغال شده است، اسباب کشی می کنند و این شروع ماجراست ...
عماد و رعنا که دهه چهارم زندگی خود را پشت سر می گذارند هردو بازیگر تئاتر هستند، عماد معلم مدرسه نیز هست، شاگردانش او را دوست دارند و رابطه ای صمیمانه با معلمشان دارند، معلمی که فرهیخته و مبلغ فرهنگ است.
یک شب پس از اجرا، اصلاحیه هایی به تئاتر وارد می شود عماد به ناچار در سالن نمایش می ماند و رعنا به خانه می رود، در نهایت زمانی که منتظر همسرش است توسط پیرمردی مورد آزار جنسی قرار می گیرد که جراحت های فیزیکی و روانی را برای او در پی دارد. پیرمردی سنتی از طبقه ی اقتصادی پایین در ظاهر با شرف و در ناخودآگاه با زمینه هایی پست و بی شرف شاید از همان گروه اجتماعی- فرهنگی سازندگان آپارتمانی که حالا نیمه مخروبه است.
عماد با یافتن پیرمرد محاکمه را در همان ساختمان نشست کرده ابتدای فیلم انجام می دهد و خشم فرو خورده خود و طبقه ی اجتماعیش را با سیلی محکمی به گوش پیرمرد و هم نسلانش فرو می نشاند، فرهادی برخلاف آرتور میلر که سرنوشت فروشنده اش از اسم نمایشنامه پیداست، اصول قصه گویی اش را زیرپا نمی گذارد و پایان کار پیرمرد را برای مخاطبانش به تصویر نمی کشد. فرهادی حتی زن ناجور قصه اش را قضاوت نمی کند (شاید برای حفظ استقلال، تامین خود و فرزندش تن فروشی می کند و طعمه بابک ها و امثال پیرمرد می شود) و ما به ازایش را در قالب زنی که همراه با پسرش برای تمرین و اجرای تئاتر می آید، نشان می دهد، زنی آزرده، حساس و استقلال طلب.
در مرگ فروشنده آرتور میلر نیز گویی سرنوشت خانواده به خاطره رویاپردازی های پوچ پدر و هوسرانی اش که بر پسر بزرگ خانواده هویدا می شود، به زوال می رود، در نهایت فروشنده پیر و از کار افتاده در ظاهر به بهانه نجات خانواده و گرفتن پول بیمه، برای پرداخت آخرین قسط خانه (خانه ای که رو به ویرانیست) و در باطن شاید برای شستن گناهان خود، دست به خودکشی می زند.
اما قربانیان این داستان عماد و رعنا هستند که دیگر هیچگاه رابطه ی آن ها مثل روز اول نخواهد شد، ناگزیر از گذشتگان تاثیر پذیرفته اند چرا که اگر آن ساختمان بهتر ساخته می شد (عماد: کاش یه بلدوزر بزنه این شهرو خراب کنه از نو بسازنش بابک: قبلا یه بار خراب کردن از نو ساختن این شده) یا اگر آن پیرمرد به حریم آن ها تجاوز نمی کرد هیچ وقت این اتفاق ها نمی افتاد و قطعا فروشنده ای هم ساخته نمی شد.
ادامه
👇🏻👇🏻👇🏻