🔘نخستین نگاه
نخستين نگاهي كه ما را به هم دوخت
نخستين سلامي كه در جان ما شعله افروخت
نخستين كلامي كه دل هاي ما را به بوي خوش آشنايي سپرد و ...
به مهماني عشق برد
پر از مهر بودي
پر از نور بودم
همه شوق بودي
همه شور بودم
چه خوش لحظه هايي كه دزدانه از هم
نگاهي ربوديم و رازي نهفتيم
چه خوش لحظه هايي كه " مي خواهمت " را
به شرم و خموشي نگفتيم و گفتيم
دو آواي تنهاي سر گشته بوديم
رها در گذرگاه هستي
به سوي هم از دورها پر گشوديم
چه خوش لحظه هايي كه هم را شنيديم
چه خوش لحظه هايي كه در هم وزيديم
دريغا
دريغا نديديم
كه دستي در آن آسمان ها
چه بر لوح پيشاني ما نوشته است !
دريغا در آن قصه ها و غزل ها نخوانديم
كه آب وگل عشق با غم سرشته است
فريب و فسون جهان را
تو كر بودي اي دوست من كور بودم !
از آن روزها آه عمري گذشته است ...
من وتو دگرگونه گشتيم
دنيا دگرگونه گشته است
در اين روزگاران بي روشنايي
در اين تيره شب هاي غمگين
كه ديگر نداني كجايم ...
ندانم كجايي ...
چو با ياد آن روزها مي نشينم
چو ياد تو را پيش رو مي نشانم
دل جاودان عاشقم را
به دنبال آن لحظه ها مي كشانم
سرشکي به همراه اين بيت ها مي فشانم ...
نخستين نگاهي كه ما را به هم دوخت
نخستين سلامي كه در جان ما شعله افروخت
نخستين كلامي كه دل هاي ما را
به بوي خوش آشنايي سپرد و ...
#فریدون_مشیری @Bookzic🍃🌸🍃