عزیزم
قلب من رو به تو پرواز میکند
مرا ببخش ! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایت ها به مکافات آن رخ میدهد چشم بپوشان ؟ اگر به تو «عزیزم» خطاب کردهام ، تعجب نکن . خیلیها هستند که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار میکنند . عارضات زمان ، آنها را نمیگذارد که از قلبشان اطاعت داشته باشند و هر ارادهی طبیعی را در خودشان خاموش میسازند.
اما من غیر از آنها و همهی مردم هستم . هر چه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده ، به قلبم بخشیدهام . و حالا میخواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خود به طرف تو پرتاب کنم و این خیال مدتها است که ذهن مرا تسخیر کرده است.
می خواهم رنگ سرخی شده ، روی گونههای تو جا بگیرم یا رنگ سیاهی شده ، روی زلف تو بنشینم.
من یک کوه نشین غیر اهلی ، یک نویسندهی گمنام هستم که همه چیز من با دیگران مخالف و تمام ارادهی من با خیال دهقانی تو ، که بره و مرغ نگاهداری می کنید متناسب است.
بزرگ تر از تصور تو و بهتر از احساس مردم هستم ، به تو خواهم گفت چه طور. اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا ، امید نوازش تو را به من نمی دهد ، آن جا در اعماق تاریکی وحشتناک خیال و گذشته است که من سرنوشت نامساعد خود را تماشا می کنم....
دوست کوه نشین تو
نیما❑نامههای عاشقانهی نیمایوشیج به عالیه جهانگیر
#نیما