📖 #شعر_بلند━━━━━━━━━━━
بخیلی شنیدم یکی روز، چاشت
به دستارِ خوانْ نان، عسل نیز داشت
شنید از درِ خانه آوازِ پای
نماندش دل از بیم مهمان به جای
ز خوان زود برداشت نان، وز کَسَل
نشد فرصتش تا رباید عسل
مگر بود آسوده زاین فکر و بس
که بینان، عسل خود نخوردهست کس
به منزلگهِ او درآمد چو مرد
ز ناخواندهمهمان کشید آهِ سرد
شد آشفته چون گل ز بادِ خزان
به او گفت پس -دلتَپان، لبگَزان-
که: میبینمت دل ز صفرا به جوش
وگرنه چرا نیستی شهدنوش؟!
از این حرف، مهمان فزودش هوس
به جامِ عسل غوطه زد چون مگس
ز شیرینیاش، روی مهمان شکفت
نَمی چون نماند از عسل، خواجه گفت
که: بینان، عسل؟ دل نسوزد عجب
نگیرد عجب تن از آن سوز، تب؟!
همیگفت با میزبان، میهمان
که: سوزد دل، امّا دل میزبان...!
●
#آذر_بیگدلی━━━━━━━━━━━
💎
@Best_Poems