🍂 #برشی_از_يك_كتاب
تارا: چرا دیشب در حیاط منزل من راه میرفتی؟
مرد تاریخی: زخمها آزارم میدادند
تارا: باید میبستی
مرد تاریخی: این زخمها بسته شدنی نیست. میشنوی؟ کهنه است اما مرهم ناشدنی است. هر روز از آن خون تازه بیرون میآید.
تارا: از کِی؟
مرد تاریخی: از دمی که تو را دیدهام!
📖 #چریکه_تارا✍ #بهرام_بیضایی📖🌹 @book_life