@BOOK_LIFE میخواهم با زنی که در زمستان شاهبلوط و در تابستان گل میفروشد، صحبت کنم.
بارها از کنار هم رد شدهایم
و هیچوقت از او نپرسیدهام
حالش چطور است؟
و میخواهم بدون پالتو بیرون بروم
و در برف قدم بزنم،
میخواهم بفهمم سرمای بیش از حد یعنی چه،
من که همیشه گرم میپوشیدم،
همیشه آنقدر از سرماخوردگی میترسیدم.
میخواهم باران را روی صورتم احساس کنم،
به هر مردی که خوشم میآید لبخند بزنم،
تمام قهوههایی را که ممکن است مردها برایم بخرند، بپذیرم.
میخواهم مادرم را ببوسم،
بگویم دوسش دارم،
در دامنش گریه کنم
بدون این که از نشان دادن احساستم خجالت بکشم.
احساسات من همیشه همه جا بودهاند،
فقط پنهانشان میکردم.
میخواهم خودم را به یک مرد،
به شهر به زندگی و سرانجام به مرگ ببخشم...
ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد |
#پائولو_کوئیلو