کتاب و زندگی

#عباس_معروفی
Канал
Логотип телеграм канала کتاب و زندگی
@BOOK_LIFEПродвигать
19,65 тыс.
подписчиков
3,19 тыс.
фото
1
видео
181
ссылка
شعر و ادبیات کمتر خوانده‌شده @book_life صفحه ما در اینستا‌گرام: https://instagram.com/_u/ketabo_zendegi
@Book_Life

هنر هم راهی است برای رستگاری بشر...

سال بلوا | #عباس_معروفی
@Book_Life

دوست داشتن زوری نیست!
اختیاری‌ست، اِداری هم نیست.
ساعت کار ندارد، شبانه روزی‌ست
خواب و خوراک نمی‌شناسد.
شوخی نیست، جدی هم نیست!

یک بازی ست که بَلد بودن و قاعده‌ی خودش را خودش تعیین می‌کند.
دوست داشتن یا هست یا نیست!
حدِ وسط ندارد...

#عباس_معروفی
@Book_Life

آدم در تنهایی است که می‌‌پوسد
و پوک می‌‌شود
و خودش هم حالیش نیست.
می‌‌دانی؟

تنهایی مثل ته کفش می‌‌ماند،
یکباره نگاه می‌‌کنی می‌‌بینی سوراخ شده،
یکباره می‌‌فهمی که یک چیزی دیگر نیست.

بیشتر آدم‌های دنیا در هر شغلی که باشند از خودشان هرگز نمی‌پرسند
چرا چنین شغلی دارند.
چیزهای دیگر هم هست
که آدم دنبال دلیلش نمی‌گردد.
یکیش مثلاً تنهایی است...

تماماً مخصوص | #عباس_معروفی
@BOOK_LIFE

ما همدیگر را گم کرده بودیم.
انگار کسی دیواری بین ما حائل کرده بود که ما همدیگر را نبینیم.
من در تب او می‌سوختم
و او در تب من.

چون نگاه‌های آتشین او نشان می‌داد
که او به من علاقمند نیست،
دیوانهٔ من است،
و من التماس را در آن چشم‌ها می‌خواندم.

آن قدر در تماشای من وقت گذاشته بود که زمان را گم کرده بود.
یک ساعت، یک سال، چند سال؟

زمانی که من از جای خود تکان خوردم
و پردهٔ نقاشی به هم خورد،
از وقتی صدای خندهٔ خشک و ترسناک پیرمرد قوزی خواب را بر او حرام کرد، دیواری بین ما قرار گرفت
و ما همدیگر را گم کردیم.

پیکر فرهاد | #عباس_معروفی
@BOOK_LIFE

آدم در تنهایی است که می‌پوسد و پوک می‌شود و خودش هم حالیش نیست.

می‌دانی؟
تنهایی مثل ته کفش می‌ماند،
یکباره نگاه می‌کنی می‌بینی سوراخ شده.
یک باره می‌فهمی که یک چیزی دیگر نیست.

بیشتر آدم‌های دنیا در هر شغلی که باشند از خودشان هرگز نمی‌پرسند
چرا چنین شغلی دارند؟
چیزهای دیگری هم هست
که آدم دنبال دلیلش نمی‌گردد.
یکیش مثل تنهایی است.

خیلی‌ها فکر می‌کنند
که سلامتی بزرگ‌ترین نعمت است،
ولی سخت در اشتباهند،
وقتی سالم باشی
و در تنهایی دست و پا بزنی،
آنی مریض می‌شوی.
غم از در و دیوارت می بارد،
کپک می‌زنی،
کاش مریض باشی
ولی تنها نباشی...

تماماً مخصوص | #عباس_معروفی
@BOOK_LIFE

یانوشکا گفت:
«عشق یک چیز عتیقه است
که با عتیقه فروشی فرق دارد.
عشق یک جواهر یا عتیقه گران قیمت است که آدم را با آن معنا می‌کند،
اما عتیقه فروشی پر از وسایل گران است که حالا از زندگی خالی شده.»

چشم دوخته بود به راه رفتن یک زن و مرد، مثل این که ذهنش را راه می‌برد.

وقتی آن‌ها به کوچه‌ای پیچیدند، گفت:
«چیزهایی که توی عتیقه‌فروشی هست تاریخ کشف ندارد،
اگر هم داشته باشد اعتباری ندارد.»

ولی عشق لحظه کشف دارد.
نمی‌شود فراموشش کرد.
حتی اگر آن عشق تمام شده باشد،
از یادآوری لحظه کشفش مثل زخم تازه خون می‌آید.
تا یادش می‌افتی مثل این که همان موقع خودت با کارد زده‌ای توی قلب خودت...

تماما مخصوص | #عباس_معروفی
@BOOK_LIFE

خيلی‌ها فكر می‌كنند
سلامتی بزرگ‌ترين نعمت است،
ولی سخت در اشتباه‌اند!

وقتی سالم باشی
و در تنهايی دست و پا بزنی،
آنی مريض می‌شوی.

بدترين نَحوُسَت‌ها می‌آيد سراغت،
غم از در و ديوارت می‌بارد،
كپک می‌زنی...!

 تماماً مخصوص | #عباس_معروفی
@BOOK_LIFE

آدم عاشق باشد و نتواند به کسی بگوید،
غم‌انگیز نیست؟؟

خیلی دلم می‌خواست روبروی من بنشینی
تا بگویم نگاه کن آدم‌ها چقدر ضعیف می‌شوند؟!

چرا فکر نمی‌کنند؟
مگر آدم هر حرفی به زبانش آمد می‌گوید؟
مثل بچه‌های لجباز روح آدم را می‌جَوند
تا حرف خودشان را به کرسی بنشانند.
نه به عشق فکر می‌کنند نه به گذشته‌ها...

و یادشان نمی‌آید که روزی، روزگاری
گفته‌اند: دوستت دارم...

سال بلوا | #عباس_معروفی
@BOOK_LIFE

مادر گفت: تو عاطفه نداری.
گفتم: «دارم» و دارم.

تو هم اگر بودی، مادر، جانت به لب می‌رسید.
پا در خانه‌ای نمی‌گذاشتی که آب حوضش سبز شده،
سیخ‌های کاج کف حیاط را پوشانده،
سرما پشت پنجره‌های خاک گرفته‌ی اتاق‌ها مانده
و اجاق‌های مطبخ زیر خرت و پرت‌ها پیدا نیست.

بچه گربه‌ای که در ناودان آن سر حیاط همراه یخ کش آمده، دو ماه است که مدام دارد کش می اید.
دیگر حالش نیست که بگویی یکی بیاید بیندازدش پایین.

هیچ کس حال روشن کردن بخاری‌ها را ندارد.
آجرهای هفت و هشت بالای دیوارها یکی یکی می‌افتند،
انگار که ساختمان سرما خورده باشد.
کسی جارو نمی‌زند، مهمان نمی‌آید. لاله‌های مردنگی سر در خانه شکسته‌اند.

اتاق‌ها بی‌اثاثیه بزرگ جلوه می‌کنند
و انعکاس صدای پای آدم بر مغز چکش می‌زند.

صدای نفس لمبر می‌خورد.
حتی دیگر جرات سرفه کردن هم نداری،
انگار در مغز خودت می‌پیچد و می‌پیچاندت.

فقط از آن همه هیاهو و همهمه،
کلاغ‌های کاج مانده‌اند که چاق‌تر و پیرتر روی شاخه‌ها جابه جا می‌شوند
و با صدای دریده‌شان می‌گویند:
«برف. برف»...

سمفونی مردگان | #عباس_معروفی
@BOOK_LIFE

فكر كردم ما توی اين دنيا،
بين اين همه آدم يک مرد اين جوری نداريم كه بتواند با سازش ما را به گريه بيندازد و روحمان را سبک كند

مردی مثل آن تارزَن دوره گرد كه عمه‌ام را مسحور می‌كرد
و به كام خواب ابدی می‌فرستاد؟
چه عمه‌ نقشين چشمی! چه انتخابی! 

سال بلوا | #عباس_معروفی
@BOOK_LIFE

زن ها همیشه مادرند و مردها بچه ...

مثلا فرهاد، مجنون، پادشاه، شاعر، من، هرکس که باشد همیشه دلش می‌خواهد یک زن در زندگی‌اش باشد که مدام بهش رسیدگی کند و مراقبش باشد.

می‌گویند پشت سر هر مرد بزرگی یک زن ایستاده،
اما پشت سر هیچ زنی،
هرگز مردی نیست ...

سال بلوا | #عباس_معروفی
🌹📖 @Book_life

وقتی خدا می خواست تو را بسازد،
چه حال خوشی داشت، 
چه حوصــله ای ! 
این مـوهــا، این چشم هــا .... 
خودت می فهمــی؟ 
من همه اینها را دوست دارم :)

👤 #عباس_معروفی
📚 #کتــاب_بــخوانـیـم
#عباس_معروفی

مرا از دور تماشا کن ...
من از نزدیک غمگینم !

📖🌹 @book_life
#عباس_معروفی

اگر بدانی
وقتی نیستی
چقدر بیهوده ام!
تلخم
خرابم
هیچم ...

اگر بدانی
هیچوقت نمیروی
حتی به خواب ...
📖🌹 @book_life
#عباس_معروفی

آن که رفتنی‌ست
به هيچ قيمتی نمی‌ماند.

نمی‌توانی به چهارمیخش بکشی
بگذار برود...

اصرار نکن
پيش از آن که غرورت را به باد بدهی
از فکرت بيرونش بينداز ...

📖🌹 @book_life
🍂 #برشی_از_یک_کتاب

به سکوت خو می‌گرفت
و آن قدر بی حضور شده بود
که همه فراموشش کرده بودند.
انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد.

#عباس_معروفی
📖🌹 @book_life
🍂 #برشی_از_یک_کتاب

پدر خیال می‌کرد آدم وقتی در
حجره‌ی خودش تنها باشد تنهاست ؛

نمی‌دانست تنهایی را فقط در
شلوغی می‌شود حس کرد ...

📖 #سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی

📖🌹 @book_life
🍂
وقتی آدم یک نفر را
دوست داشته باشد
بیش‌تر تنهاست.

چون نمی‌تواند به هیچ کس
جز به همان آدم بگوید
که چه احساسی دارد
و اگر آن آدم کسی باشد
که تو را به سکوت تشویق می‌کند،
تنهایی تو کامل می‌شود.

#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی
📖🌹 @book_life
🍂
چشم‌های تو
معنای تمام
جمله‌های ناتمامی ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظه‌ی دیدار
فراموشی گرفتند
و از گفتار بازماندند...

#عباس_معروفی
📖🌹 @book_life
Forwarded from دستیار
🍂
به امید فردا
روزمان را شب می‌کنیم

و هیچوقت یادمان نمی‌ماند
که فردا همین امروز است

دنبال چیزی می‌گردیم
که نمی‌دانیم چیست؟

یا می‌دانیم و
می‌ترسیم بگوییم

اسمش را گذاشته‌ایم
" فردا "

#فریدون_سه_پسر_داشت
#عباس_معروفی

📖🌹 @book_life
Ещё