@BOOK_LIFE ما درباره ی دورههایی از زندگیمان با عنوان افسوس صحبت میکنیم؛
وقتی که تقریبا مطمین هستیم
تصمیمی که گرفته بودیم، اشتباه بوده.
اما میشود در نوعی سرخوشی عجیب و شیرین فرو رفت،
نوعی نوستالژی برای چیزهایی که می توانسته وجود داشته باشد.
ما میتوانیم درست از کنار
چیزهای خیلی مهم عبور کنیم؛
عشق، کار، رفتن به شهر یا کشوری دیگر.
یا زندگی دیگر.
عبور کردن و نزدیک بودن.
در حالی که در آن حالتِ اندوه که بسیار شبیه حالت هیپنوتیزم است،
میتوانیم علیرغم تمام مسائل،
بخش کوچکی از چیزهایی را که میتوانسته وجود داشته باشد،
به دست بیاوریم.
درست مثل پیداکردن
فرکانس یک رادیو در محلی دور.
پیام مبهم است،
با این حال اگر آدم با دقت گوش کند،
هنوز میتواند آن بخشی از موسیقی زندگی را که تاکنون هرگز نشنیده بود، بشنود.
جملههایی را بشنود
که هیچ وقت گفته نشده،
طنین انداختن صدای پای خود را در مکانهایی بشنود که هرگز آنجا نبوده؛
میتواند در ساحلی موج سواری کند که هیچ وقت ماسهی آن را لمس نکرده.
صدای خنده و کلمات عاشقانهی زنی را بشنود که هیچ چیز بینشان اتفاق نیفتاده است...
دفترچه یادداشت قرمز |
#آنتوان_لورِن