من روز خویش را با آفتاب روی تووووو کز مشرقِ خیال دمیده است آغاز میکنم من با تو مینویسم و میخوانم، من با تو راه میروم و حرف میزنم وز شوق این محال که دستم به دستِ توست! من جای راه رفتن پرواز میکنم...
کااااااش آن آینه بودم من که به هر صبح توووووو را می دیدم میکشیدم همه اندام تو را در آغوش سرو اندام تو با آن همه پیچ آن همه تاب آنگه از باغ تنت میچیدم گل صد بوسهی ناب...