هر شب یک
قسمت 😉#داستان_بلند#خاله_سوسوله (داستان اراکی)
(نوشتۀ همشهریمون؛
#رضا)
#قسمت_نهم@ArakiBasshttps://telegram.me/ArakiBass/58 ادامه از قبل....
من: من ماخام یه دوکُن بزرگ و گونده و خیلی زیبای تلویزیون فروشی بزنوم...بزنم
سارا: من دوست دارم دکتر بشم ولی معلمی هم دوست دارم. یکی از معلم هامون میگفت توی دبیرستان برای انتخاب رشته خیلی باید دقت کنین چون به شغل آینده تون خیلی ربط داره
من: نه میدونین من ماخام چه کاره بشوم؟ من ماخام معلم خوب دانشگاه بشوم
سارا: داداش خوشگلم معلم دانشگاه را بهش میگن اُستاد
من: میدونوم خودوم...خودم
نرگس: بابام میگه کارمندی خوب نیست کاسبی و مغازه داری خوبه. من دوست دارم اگه مغازه داشتم مغازۀ کتاب فروشی داشته باشم
توی فکر این بود که یه شغل دیگه را بگم که اسم کتاب اومد و آخ آخ دوباره همه چیز یادم اومد
و رفتم توی فکر دوباره
@ArakiBassنمیدونم چقدر توی اون حالت بودم ولی با بوق صدای ماشین پدرم به خودم اومدم که برم در گاراژ را باز کنم
پدرم با نیما از سر کار برگشته بودند. در گاراژ را که باز کردم نیما به سرعت از پشت، همۀ درهای گاراژ را باز کرد و پدرم با یه فرمون پیچید و اومد تو
یه پیکان سبز پلاک باختران-یازده داشتیم و پدرم عقیده داشت که موتوریش سالمه و عین ساعت کار میکنه ولی این فقط عقیدۀ خودش بود
پیاده که شد توی یه دستش یه دستمال ابریشمی بود که معمولا فیلم های ویدئویی که میخواست بیاره خونه میذاشت توی اون و دست دیگه اش هم پلاستیکی بود که آخرای هفته پول دخل مغازه را می آورد خونه که دسته جمعی می نشستیم و پول ها را دسته دسته میکردیم و میشمرد و خلاصه دسته بندی میکرد
ویدئو ممنوع بود و ما یه ویدئوی نوار کوچیک داشتیم که فقط نوارش کوچیک بود وگرنه خودش اندازۀ یه اجاق گاز بود و باز هم پدرم عقیده داشت که با کیفیت ترین ویدئو توی اراک خونۀ ماست ولی بعد از هر نصفه فیلمی باید هدش را تمیز میکردی ولی عیب و ایراد از دید پدرم از فیلم ها بود
@ArakiBassاونشب چقدر دوست داشتم دستمال ابریشمی را باز میکردم و یه بسته کتاب داستان توش می بود
پدرم خواست که یکی از اون فیلما را بذاریم و به قول خودش "شوی جدید سال جدید" را گرفته بود که ببینیم
با بیحوصلگی دستمال ابریشم را باز کردم و یکی از فیلمها را گذاشتم توی ویدئو
یک لحظه چشمم افتاد به سارا که دیدم با اشاره ازم میخواد که برم اون اتاق
رفتم اون اتاق و سارا هم اومد
برق را روشن کرد
سارا: نرگس چی میگه؟
من: چی شی؟ به موچه؟ تخصیر خودچه
سارا: بازم؟
با اشاره به من میفهموند که لهجه ام را درست کنم
من: تقصیر من نابود...نبود
@ArakiBassسارا: چی تقصیر تو نبودو برای چی بهش گفتی که قمر خانُم کلانتر محله! چرا؟ اون گناه داره
من که هنوز گیج بودم که قضیه همون قضیه کتابه یا تهمت و توهین به آجی قمره
من: مگه نیس؟
سارا: ببین چند بار بهت گفتم. هر کی هر چی و هر حرفی توی کوچه میزنه که نباید باور کنی. بعدش هم پشت سر کسی نباید حرف بزنی. گناه داره، شب خدا میاد بالا سرت
من: خدا میا بالا سر من برا چی شی؟ به آجی قمر خو دشمُون ...حرف بد نزدم
سارا: حالا چیو میگفتی تقصیر خودشه؟ نرگس چکار کرده مگه؟
من: بش ناگویی... نگی. گناه داره ولی کتابشا جا هشته سر قبرا
دوباره چش غره میرفت به خاطر لهجه ولی من فکر میکردم به خاطر اینکه من دارم دوروغ میگم بود
@ArakiBassمن: به جان خودوم خودش جا هشت
که یهو یادم افتاد لهجه را رعایت نمیکنم
من: وقتی برمیگشتیم من فهمیدوم که کتابشا جا گذاشته
زمزۀ آرومی ازتلویزیون که ویدئو روشن بود به گوش میرسید که هایده و ویگن با هم خونده بودند
باور کنای هم آواز! نشکسته بالِ پرواز ، با هم بیا بسازیم! اون خونه رو از آغاز
سارا: تو از کجا فهمیدی؟
من: حالا بهش ناگو. گناه داره غصه میخوره. مو ....من هیچی دیه وقتی اونجو...اونجا دیدمش کتاب دستش بود ولی وقتی برگشتیم نابود...نبود
سارا: شاید گذاشته توی کیفش
من: نه کیفشا وا.....باز نکرد اصن
سارا: چه کتابی بود؟ ریاضی یا فارسی باشه کتابهای من هست هنوز
من: نه کتاب سوسولۀ خاله بود
سارا: خاله سوسکه؟
من: آره آره... آجی! خاله سوسکه یعنی چیشی؟
@ArakiBassصدای مادرم اومد که با پدرم حرف میزد وهمزمان سراغ ما را میگرفت
سارا: بدو بدو لازم هم نیست به فکر کتاب نرگس باشی. اون خودش خیلی مرتب و منظمه
ادامه دارد...
قسمتهای قبلی را از اینجا دنبال کنید
https://telegram.me/ArakiBass/7917