هر شب یک
قسمت 😉#داستان_بلند#خاله_سوسوله (داستان اراکی)
(نوشتۀ همشهریمون؛
#رضا)
#قسمت_ششم@ArakiBassادامه از قبل....
آجی قمر: دختر دایی بِروزته؟ چه بوزوگ شده- ماشالا
و رو کرد به نرگس: مامانت خوبه؟ بابات خوبه؟ تنا (تنها) اومدی خونه عمه ت؟
نرگس: بله - مامان بابام فردا نیستن منو فرستادن خونه عممم
آجی قمر: کوجاعن؟ کوجا ماخان برن
نرگس: تَف....
قبل از اینکه آجی قمر بشنوه نرگس چی میگه من با عجله گفتم: نیستن. ماخان برن ترون (تهران) خونه قووماشون. آجی قمر کوجا میری؟ دورت (دیرت) نشه
@ArakiBassآجی قمر: کوجا داریم بریم ننه. میریم امومزاده (امامزاده) - ترون ماخاستن برن خو اینم (اشاره به نرگس) میبوردن - شیرینیه چرا درش واعه؟ توش چیشیه؟ جونوره (جانوره)؟
نرگس در شیرینی را برداشت و گفت: خیرات بابا بزرگمه بفرمایید
آجی قمر با شادی فراوان سه تا شیرینی برداشت و چند تا شکلات و رو به آزاده دخترش کرد و گفت: ور گیر! ورگیر تا بریم
@ArakiBassبرقِ شادی و خوشحالی توی چشای آزاده - که همیشه دماغش آویزون بود و به همین خاطر بهش میگفتن "آزاده چُـــلمو"- به خوبی دیده میشد
برداشتند و با خداحافظی مختصری دور شدند
همونطور که دور میشدند آجی قمر با دهن پر از شیرینی: خدا بیامرزش! اینا خو شده مث سنگ. درشا ببندید
و دور شد
@ArakiBassمن (رو به نرگس): به ایی هیچی ناگو! ایی چله! بش میگن کلانتر
نرگس: من که چیزی نگفتم بهش
من: اصن هیچی بش ناگو. مامانوم گفته هیچی دقیق بش ناگو. همش باگو آره یا نه! اصن بیکـــــــاره
نرگس: همسایتونه؟
من با اشاره سر تایید کردم وجعبۀ شیرینی را گرفتم به سمت نرگس و گفتم: ای جعوا بگیرش مو یه ذره دسما (دستم را) هُــــــو کونوم گَم (گرم) شه. یخ زده دسوم
نرگس: حسین تو بزرگ شی میخوایی چه کاره بشی؟
من: مو ماخام ضد هوایی بخروم
نرگس: ضد هوایی چیه؟
من: ضد هوایی دیه! ضد هوایی نمدونی چی شیه؟
نرگس: نه
من: ضد هوایی ماخام بخروم هواپیما عراقیا بزنوم
نرگس: یعنی میخوایی پلیس بشی؟
@ArakiBassمن: نه پولیس خوشوم نمیا. ضد هوایی یا خو دس پولیس نی
پشتم به خیابون بود و همانطور که با بخار و هو کردن به دستام اونا را گرم میکردم ویترین کوچک مغازۀ فتوکپی که دو نفر توش دور یه چراغ نفتی دستاشونو گرم میکردن را میدیم که چند تا کتاب داستان کودکانه توش دیدم. دو تا مغازه اونطرفتر هم یه کتاب فروشی قدیمی بود. خواستم برم به سمت اون مغازه که صدای مادرم را شنیدم: بریم بچه ها. چقد سرد شُد - نرگس جون سرما ناخوری ! زیپ کافشین (کاپشن) تا ببند
من: مامان مو الان میام
@ArakiBassمنتظر اجازه نشدم و رفتم به سمت مغازه کتابفروشی
من: سلام. آقا ببخشید کتاب داستانم دارید؟
مغازه دار : علیک سلام، بله چه کتابی میخوایی
من: او کتابه که یه سوسوله ای توشه
مغازه دار: چی؟
من: او کتابه که سوسوله میشه خاله و خیلی هم مهربونه و پیرن قرمز میپوشه
مغازه دار با حالتی بین لبخند و اخم: چی؟ سوسوله خاله میشه؟
همانطور که سرش را بیرون آورده بود انگار دنبال این بود ببینه من تنهام یا با کسی هستم
همون لحظه مادرم و نرگس هم داشتند به سمت مغازه میامدند
ادامه دارد...
قسمتهای قبلی را از اینجا دنبال کنید
https://telegram.me/ArakiBass/7778@ArakiBass