آخرین پاگرد
پایَت شبیه چوبِ یک کبریت
در انحنای آخرین پاگرد
خود را کشیدُ بعد فهمیدم
میسوزد اینک خانه ام با درد
آری تو رفتی زندگی دق کرد
آتش گرفت و خانه ویران شد
گردُ غباری که پِی اَت برخاست
چون خاک بر اندام تهران شد
من پشت شیشه پرده در آتش
نام تورا تکرار میکردم
با مشت هایم بر در وُ دیوار
همسایه را بیدار میکردم
سوزش به پاهایم سرایت کرد
من روی آتش آب میریزم
با قرص های رنگ در رنگم
درپشت پلکم خواب میریزم
میترسم از هنگام هشیاری
بعد از تو خوابم مثل تسکین است
کابوس ها بهتر زِبیداریست
وقتی که دیدن عین تدفین است
خوابیدم وُ آتش سِرایت کرد
عشقی درون سینه ام میمُرد
بر روی تختم باد می آمد
خاکسترم را باخودش میبرد
یک گرد روی خاک شمعدانی
یک گرد روی شانه ات افتاد
هر ذره ام در جستجویت بود
در ظهر گرم آخرین مرداد
گاهی دلم را غصه میگیرد
وقتی از عمق سینه میخندند
آنان که روی زخم هایم را
با یک نگاه ساده میکَندند
وقتی قدم برداشتی دیدم
پشت سرت کوچه تَرک میخورد
هرسایه یک سیلی برویم زد
من کودکی هایم کتک میخورد
🎙✍ #مهدی_نظام_آبادی🎵 #Adam_Hursthttps://telegram.me/joinchat/BhG_3zwc6l9GVEZnbZhGLw