نقدی بر اندیشههای کارلمارکس:قسمت یک از دو
با اینکه رژیمهایمخوفی که در قرن بیستم بر پایه مارکسیسم شکل گرفتند، شباهت زیادی به اندیشههای کارلمارکس نداشتند، باز هم نمیتوان از برخی نارساییهای جدی در ایدههای مارکس چشم پوشی کرد و آنها را ندید گرفت
۱) جزم
#عاملیتاقتصاد مارکس با گرایش به این ایده که
اقتصاد عامل اصلی تحولات جامعه است و در تحلیلنهایی سمت و سوی حرکات اجتماعی را تعیین میکند، از توجه به عوامل بیشماری که در جامعه موثر هستند، باز ماند. با اینکه گوهر اندیشه او همدلی با انسانهای ستمدیده است، نظریات او گاه وجهی مکانیکی و غیرانسانی دارند، گویی انسان را ذاتی کلی میگیرد که باید عضوی ناچیز در خدمت جامعه باشد. او از توجه به انگیزههایغریزی و رانشهایطبیعی انسان غفلت کرده است. منتقدان او توجه دادهاند که تنها اقتصاد و روابط مادی نیست که هویت آدمی را میسازد. چنانچه انسانها را موادی خام و ابزار مصالح نظام اقتصادی بگیریم، همواره این خطر وجود دارد که نظام بر همه چیز چیره شود و انسان خود به پیچ و مهرهای در خدمت به
#آرمانکمونیسم بدل شود
۲) جزم
#حقانیتتاریخیپرولتاریا:
مارکس به پیروی از هگل، معتقد به نوعی موجبیت تاریخی بود، به این معنی که تلاشی جامعه سرمایهداری و پیروزی پرولتاریای انقلابی را نقطه فرجامین یک فرایند تاریخی کمابیش ضروری و محتوم میدانست. این تقدیرگرایی تاریخی به حاملان آن این جسارت را میدهد که در جایگاه
نیروی برحق تاریخ برای به پیروزی رساندن طبقه زحمتکش یا پرولتاریا، که نجات کل بشریت را با خود دارد، به هر ابزاری متوسل شوند و برای حفظ نظام برآمده از آن، هر جنایتی را توجیه کنند. نفس اعتقاد به
#تقدیرتاریخی حاوی نوعی انحصار حقیقت است، زیرا با این ادعا همراه است که تنها افرادی خاص به شناخت علمی تاریخ دست یافتهاند و این اقلیت برگزیده حق دارند به نام
آینده مخالفان خود و دگراندیشان را در
سویه باطل تاریخ قرار دهند و سرکوب کنند
۳) بیاعتمادی به
#دموکراسی:
مارکس آشکارا برقراری یک
دیکتاتوری قاطع و مقتدر را پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی ضروری میداند و معتقد است که دولت برآمده از انقلاب باید دستکم در
دوران گذار به کمونیسم رژیمی نیرومند و سرکوبگر برقرار کند تا از حقوق اکثریتجامعه در برابر طبقات استثمارگر دفاع کند. مارکس وعده میدهد که با پیروزی قطعی پرولتاریا قدرت دولت به عنوان اهرم فشار و سرکوب زوال مییابد و وظیفه آن به سازماندهی تولید و توزیع و اداره خدمات اجتماعی محدود میشود. استدلالی که قانعکننده نیست زیرا نظام سوسیالیستی تنها بر پایه برنامهریزی متمرکز ممکن است، که ابتکار و درایت فردی را حذف و بوروکراسی گسترده را مسلط میکند، که خود زمینهایست برای رشد افراد فاسد و جاهطلب
منتقدان
#لیبرال و
#آنارشیست مارکس همواره هشدار میدادند که
دکترین او نه به تضعیف دولت، بلکه به تقویت هرچه بیشتر نهاد حکومتی میانجامد و افراد جامعه را به مهرههای بیارادهای در دست قدرتمندان تبدیل میکند. و این پیشبینی نه تنها درست بود بلکه به شکل کامل و حتی بسی شدیدتر از بدترین برآوردها در رژیمهای سوسیالیستی که به نام مارکس پا گرفت، (در روسیه و چین و جاهای دیگر) تحقق یافت. با بسط همین ایدهها بود که ولادیمیر ایلیچلنین جامعه روسیه را برای سلطه یوزفاستالین هموار کرد
⚛ @AndisheKonimادامه
👇