#رسالت #روشنفکر !
توده ناآگاهی كه منافع خود را تشخيص نمیدهد و ناگزير از پايگاه تعصب، قضاوت میكند معمولاً درست با همان چيزهايی دشمنی میورزد كه نجات دهنده اوست. و لاجرم پايههای قدرت و نفوذ حرامزادگانی را استحكام میبخشد كه دشمنان سوگند خورده او هستند. مَثَل اين تودهها مَثَل كودک بيمار است كه از سرنگ پزشک و چاقوی جراح وحشت میكند و اگر به خود او باشد، مرگ را به مساعدت نجاتبخشِ طبيب ترجيح میدهد، اما متأسفانه، اجتماع بيمار، كودک نحيفی نيست كه پدر و مادرش بتوانند او را به رغم تلاشهای مخالفتآميزش به موقع به طبيب برسانند. اجتماع بيمار غول قدرتمند پر نيرويی است كه با چماقش فكر میكند و گرفتار ميكروب وحشتناکی است كه صفرای تعصبش را به حركت در میآورد و او را گرفتار چنان خامانديشی و جهلی میکند كه هيچ منطقی را نمیپذيرد و بايد بگويم كه متأسفانه درست در چنين شرايط است كه روشنفكر "میبايد" به پاخيزد و حضور خود را اعلام كند و ناگزير در اين چنين شرايطی، روشنفكری كه بخواهد به رسالت وجدانی خود عمل كند، ابتدا بايد پيه شهادت را به تن خود بمالد. و شهادت، البته كه تلخ است. تلخ است اما اگرقرار باشد شهادت او به دست كسانی صورت گيرد كه روشنفكر به نجات آنها از جان گذشته است، تلخی شهادت از زقوم نيز برمیگذرد!
انسان و فرهنگ انسانیش تنها و تنها در فضای آزادی است كه شكفته میشود. اما تا هنگامی كه تعصب و خامانديشی بر جامعه حاكم است، اختناق بر جامعه حاكم خواهد بود. تا هنگامی كه
برداشت جامعه از آزادی اين باشد كه "تو نيز آزادی سخن بگویی اما فقط بايد چيزی را بگویی كه من میپسندم" هيچ سخن حقی بر زبانها نخواهد رفت. فرهنگ از پويایی باز میماند معتقدات به چيزی كهنه و متحجر مبدل میشود جامعه بيش از پيش در بیفرهنگی و جهل و خام انديشی فرو میرود انسان از رسالتهايش دورتر و دورتر میافتد و هر از چندی به بنبستهای اقتصادی كشت و كشتار تازه برمیانگيزد و شورش كور و بیهدف تازهای بهراه میاندازد كه ميوهچينان البته اسمش را "انقلاب" میگذارند، اما در عمل مفهومی بيش از "كودتا" ندارد. سورخوران قديمی سرنگون میشوند و سورخوران تازهای جای آنها را میگيرند و فاشيسمی جانشين فاشيسم ديگر میشود كه قالبش یکی است. شكلش یکی است عملكردش یکی است، چماق و تپانچه و زندانش همان است، فقط بهانههايش فرق میکند. اما قربانی، انسان انديشمند، انسان آزاده، هيچ كجا در خانه خودش نيست. همه جا تنهاست، همه جا در اقليت محض است.
چگونه میتوان برای جهان، طرح نویی ارائه كرد در حالی كه تعصب مجالی به انديشه نمیدهد؟ چگونه میتوان دستی به برادری پيش برد، وقتی كه تو وجود مرا نجس میشمری؟ چگونه میتوانم كنار تو حقی برای خود قائل باشم كه تو خود را مولا و صاحب من میدانی و خون مرا حلال میشناسی؟ چگونه میتوانی در حق و ناحق سخن من عادلانه قضاوت كنی، تو كه پيشاپيش قبل از آنكه من لب به سخن باز كرده باشم مرا به كفر و زندقه متهم كردهای؟ ما بايد خواستار جهانی باشيم كه در آن، انسان در انسان به چشم بيگانه نظر نكند.
#احمد #شاملوشاعر، مترجم و پژوهشگر
⚛ @AndisheKonim