#روشنگری مادر #دموکراسی است
انقلاب ۵۷ مادر نداشت (۱)جنبش
روشنگری در حقیقت چیزی جز یک جنبشفکری و انتقادی مداوم با هدف دستیابی به دموکراسی یا تعمیق آن نیست، و به بستهبندیها و روشهای قاطع و مبتنی بر ایقان صددرصد واکنش نشان میدهد
دو گونه
روشنگری را در مسیر تاریخ فکر میشناسیم:
روشنگری نخست: حدود ششقرن پیش از میلاد، نخستین فلاسفه، مانند تالس، پارمندیس، زنون، و دیگران به دیناسطورهای و جهانبینیهومری واکنش نشان دادند و حقیقتهایمذهب اسطورهای را مورد رد یا تردید قرار دادند.
#دموکراسیآنتیک که در عصر پریکلس به اوج رسید، فرزند بلاواسطه همین جنبش
روشنگری بود. یعنی دموکراسی، پیآمد
روشنگری است. به این سبب بود که طبقهی حاکم به یاری روحانیان به دشمنی با روشنگران پرداختند
خدایان قرن پنجم پیش از میلاد به بعد، برعکس خدایان پرتحرک هومری - آرکائیک، حرکت ندارند. خدایی که حرکت نمیکند، از دخالت در جامعه ناتوان است. با نقد عقلانی گزنوفان که گفت خدای اسبها، اسب است، خدایان مقتدر هومری تغییر شکل دادند و به شکل مسخرهای در آمدند. خدای بیحرکت روشنگران پیشاسقراطی به خدای دئیستی دوران
روشنگری در قرنهای ۱۷ و ۱۸ شبیه است. هردو
روشنگری به سنت دینی واکنش نشان دادند، یکی به کلیسا و دیگری به خدایانمتحرکاسطورهای. در هر دو
روشنگری پیشفرضهای ثابت و مسلم متزلزل شدند. در نتیجه این تزلزل، نظام آرکائیک به نظام پولیس یا شهروندی تبدیل شد. بازتاب این تحول را در نظرات آناکسیماندر میتوان دید که نظم طبیعی را به نظم حقوقی تشبیه میکرد و زمان را یک قاضی میدانست که وظیفهاش جبران بیعدالتی است. میگفت همانگونه که هدف قانون در برخورد با جرم، بازگشت به نظم حقوقی است، هدف قانونطبیعی نیز در برخورد با بینظمیطبیعت، بازگشت به نظم طبیعی است.
سولون از آناکسیماندر نیز فراتر رفت و بجای نظمحقوقیدر طبیعت از نظمحقوقطبیعی سخن گفت. باید دانست که نظریه حقوقطبیعی در جنبش
روشنگری مرحله پیشینی دستیابی به حقوق بشر بود
روشنگرینخست، مانند
روشنگریدوم، بر تفکر علومطبیعی، گرچه به شکل آغازینش، استوار بود. این نظریه اناکسیماندر که ماده بوجود نمیآید و از بین نمیرود، بلکه تغییر شکل میدهد با نظریهی انیشتن دایر بر اینکه، آنچه که ظاهرا از بین میرود به انرژی تبدیل میشود، قابل مقایسه است
تغییراتنظری زیر راه را برای انتقال انسان هومری به شهروند هموار کرد:
۱) بیحرکت شدن خدا، یعنی عدم دخالت او در امور انسانی
۲) نسبی شدن حقیقت به منظور گسترش رواداری نظری
۳) وارد شدن تردید و عدم قاطعیت در روند شناخت و در مسیر شکلگرفتن تصورات ذهنی
۴) برجستهشدن شکل، نسبت به معنا و مضمون در مناسبات انسانی. و این به معنای عبور از اخلاق متعصبانهی دینی بود
روشنگران آنتیک مشروح اصول یاد شده بالا را زیر نام رتوریک تدریس و ترویج میکردند.
فلسفه در
روشنگریآنتیک بر محور رتوریک شکل میگرفت. گورگیاس گویی از پیش به ایراد افلاطون که رتوریک، یعنی نظراتسیاسی روشنگران را بیمعنا و بیحقیقت خوانده بود، این گونه پاسخ میدهد:
در مضمونِ رتوریک حقیقتی وجود ندارد. حقیقت در شکل رتوریک است.
حقیقت رتوریک همان خوب سخن گفتن است. با این ترتیب رتوریک قصد ارائه هیچ معنایی را ندارد. گورگیاس، عینا مانند یک وکیل دادگستری امروزی میگوید:
هدف رتوریک متقاعد کردن است، نه حقیقت
گورگیاس، ماکیاولی زمان خود بود. پروتاگوراس از سوفیستهای نسل اول، حتا میگوید:
دوعقیدهمخالف، به یکسان حقیقت دارند؛ چون ماهیت هردو آنها تصور است
روشنفکر سیاسیای که در سالهای نخستین انقلاب به شکار ضدانقلاب برای جمهوری اسلامی میرفت، در حقیقت به شکار مدارا و
روشنگری میرفت
گفتیم رتوریک برای روشنگران آنتیک، ابزاری در خدمت
روشنگری بود. یعنی رتوریک از معنای لغوی فن خطابه فراتر میرفت. ارسطو حتا نقل میکند که رتوریک در این دوره به معنای سیاست بکار رفته است.
فیلسوفان پیشاسقراطی با این گونه معنازدایی از حقیقتثابت، به گفته کارلپوپر، سخنگویان و پیشگامان دموکراسی و پلورالیسم بودند. باید توجه داشت که پریکلس رئیسدولت دموکراتیک با روشنگران همزمانش رابطه دوستانه داشت و زیر تاثیر آنها بود. او به فرار برخی از آنان از زندان یاری رسانده بود و در دوران حاکمیتش به مشاورت آنان پشت گرم بود. بدون این پیش مرحلهی روشنگرانه، یعنی بدون مرزبندی با جهانبینی هومری، دموکراسی آنتیک زاده نمیشد.
#ادامهدارد⚛ @AndisheKonim