«در تمام این چند روز داشتم به این فکر میکردم که یک انسان تا چه حد میتواند دیوانه و خونخوار باشد که این همه جوان بیگناه را به گلوله ببندد تا خودش چند روزی بیشتر حکومت کند.
به یاد داستان فردوسی و ضحاک و کاوه آهنگر افتادم؛ البته ضحاک افسانه بود اما این ضحاکی که ما امروز با آن سر و کار داریم و هر روز جوانان را قربانی نفس پلید خویش میکند واقعی ست افسانه نیست.
پشت تریبون میرود سان میبیند
سخنرانی میکند تشویقش میکنند برایش هورا میکشند
و تازه کلی فدایی دارد
و چفیهاش را متبرک میدانند!
به یادم آمد که مزدوران همین آقای نامحترم و دجال که دست تمام دیکتاتورها و جنایتکاران سابق و آینده را ازپشت بسته، در ماهشهر مردم را به رگبار دوشکا بستند تازه تانک هم با خودشان برده بودند که رفعت اسلامی مانع از آن شد تا از تانک علیه غیر نظامیان بیدفاع استفاده کنند!
داشتم به تکتک دردهایی که در این چند روزه بر سرم گذشت فکر میکردم ... یاد حرف های آن سردار! افتادم که گفته بود عملیات ما (شما بخوانید کشتار هموطنان غیر نظامی و بی دفاع و مظلوم) در ابعاد کربلای ۴ بود!
و در آخر در میان این همه خون و درد و مرض و بدبختی یاد آن شعر اخوان افتادم
دلیر شهر سنگستان....
کجاییای حریق؟ ای سیل؟ ای آوار؟
اشارتها درست و راست بود اما بشارتها
فروزان آتشم را باد خاموشید
فکندم ریگها را یک به یک در چاه
همه امشاسپندان را به نام آواز دادم لیک
به جای آب دود از چاه سر بر کرد، گفتی دیو میگفت: آه
زمین گندید، آیا بر فراز آسمان کس نیست؟»
فرستنده: «شبگرد»
#اعتراضات_سراسری#آبان۹۸⚛ @AndisheKonim