💠 صدای مردم از لابلای صدای اگزوز
🔷 دیروز از مدرسه علمیه معیر بیرون آمدم. سمت خیابان خیام می آمدم. جوانی با موتور کنارم ایستاد و گفت: حاج آقا! کجا می روید؟ برسانمتان!
گفتم نارمک می روم. چقدر می گیری؟
گفت: قیمت ها را نمی دانم! هر چقدر دادید!
پس از کش و قوس تعیین نرخ ، ترکش نشستم و راه افتادیم.
لهجه کردی اش را که دیدم پرسیدم: اهل کرمانشاهی؟!
گفت: سر پل! سر پل ذهاب.
گفتم: زلزله؟ در زلزله کسی را از دست ندادی؟!
گفت: مادرم! منزل ما هم خراب شد.
همین سرآغازی شد تا سفره دلش را بگشاید.
گفت مغازه داشته. پس از زلزله اخیر و رحلت مادر و بی خانمان شدن خواهرش همه زندگی اش را فروخته. ۱۵ میلیون هزینه کفن و دفن و ختم مادرش و تهیه منزل برای خواهرش شده. حالا با بیست و سه سال سن و یک موتور کم جان ، در خیابان های تهران مسافرکشی می کند.
خیابان ها را خوب نمی شناخت. ولی آدرس مسئولان را خوب بلد بود.
گزارش می داد پیش بسیاری از مسئولان رفته و ناامید برگشته.
ظاهر بسیار معمولی و امروزی ای داشت. گفت یک چیزی به شما می گویم و امیدوارم بعد از این حرف ، هیچ وقت با هم چشم در چشم نشویم! گفت به خاطر تامین مخارج دانشگاه خواهرش مجبور شده بالا شهر رود و گدایی کند!
گفت به بیت رهبری نامه نوشته تا به مشکلاتش رسیدگی شود. برای اینکه به عمق نگاه و باورش دست پیدا کنم با استفهامی انکاری و غلط انداز پرسیدم: به نظرت بیت رهبری به نامه ها ترتیب اثر می دهد؟ به نظرت رهبری به این چیزها اهمیت می دهد؟
جوری که انگار به غیرتش برخورده شروع کرد به نقل داستان و خاطره از دوستان و خویشانش که چگونه با نامه زدن به بیت رهبری به مشکلشان رسیدگی شده و کامروا شده اند.
در آن سوز سرمای ترک موتور و صدای اگزوز ، شنیدن صدایش سخت بود ولی شنیدن تلخی هایش شیرین بود ؛ چون
#صدای_مردم بود.
پرسید شما از اوضاع راضی هستی؟
تا آمدم پاسخ دهم خودش زبان به گلایه از دولت گشود؛ از وعده های پوچ و دروغ. از گزارش های رنگارنگی که ثمره ای در سفره مردم ندارد.
اما یک جمله گفت که مرا زیر و رو کرد. گفت: همه این سختی ها را کشیده ام و خواهم کشید. ولی تحمل یک چیز را ندارم! و آن این است که این مشکلات ، سبب هتک حرمت روحانیت شود! گفت طاقت ندارم ببینم مشکلات کشور زبان عده ای را به روی روحانیت بگشاید! گفت ای کاش به خاطر حفظ حرمت این لباس هم که شده فکری به حال رفع مشکلات کنند!
توقع زیادی نداشت. فقط می خواست دستش جلوی کسی دراز نباشد. می خواست پیش خواهرش سرش بلند باشد و دستش پر. و جالب اینکه جای آنکه از من توقع پارتی شدن پیش این و آن داشته باشد فقط تمنای دعا پس از نمازها داشت!
این ، یکی از ده ها گفتگویی است که هر روز و هر جا با مردم دارم. این مردم نه امروز بلکه همیشه تاریخ بی نظیر بوده اند و هستند. لیاقت اینها وضع امروز نیست. و لیاقت اینان مسئولان کنونی نیز نیست!
به عنوان یک طلبه بی مقدار ، به همان اندازه که به آینده این ملت امیدوار و خوشبینم بابت امروزشان هم شرمنده و اندوهگینم!
کاش بتوانیم طرحی نو اندازیم و زمانه و زمین دیگری سازیم!
کاش ....
#خاطرات ✅ @Aminikhaah