شاهد علوی/ روزنامه‌نگار

#تکه_مصاحبه
Канал
Логотип телеграм канала شاهد علوی/ روزنامه‌نگار
@AlaviShahedПродвигать
5,75 тыс.
подписчиков
1,16 тыс.
фото
1,14 тыс.
видео
1,16 тыс.
ссылок
برای به اشتراک گذاشتن خبر، یادداشت و گزارش‌هایی که به نظرم ارزش خواندن و دیدن دارند. از طریق ایمیل ([email protected]) و یا ای‌دی تلگرامی @ShahedAlawi می‌توانید با من تماس بگیرید.
روایت احمد مهبد از نحوهٔ تأسیس شرکت ملی نفتکش و مصادرهٔ آن توسط شاه

موقعی که کشتی‌های آمریکایی Liberty Ship به آن‎ها می‌گفتند اسم‌شان، کشتی‌های کوچک ۱۵ هزارتنی، ۱۲ هزارتنی، ۲۰ هزار تنی این‌ها بود کشتی‌های کوچکی بود که اگر گرفتار زیردریایی بشوند و غرق بشوند یک‌دفعه خسارت زیادی وارد نیاید. تعداد این‌ها خیلی زیاد بود خیلی ساخته بودند آمریکایی‌ها از این کشتی‌ها. کشتی‌ها را مثل تمام surplusای که داشتند یعنی تمام آلات و ادوات جنگی که داشتند یا مستقیم یا غیرمستقیم برای جنگ به کار می‌بردند این‌ها را به قیمت ثمن بخس، به قیمت ۱۰ درصد هر دلاری ده سنت می‌فروختند و من از آن‌موقع دلم می‌خواست که ایران بحریه داشته باشد و ما از این فرصت استفاده کنیم. خوب نیویورک هم یکی از بنادری بود که از این کشتی‌ها زیاد آن‌جا صف کشیده بودند و حاضر بودند برای فروش. با مرحوم محمد نمازی صحبت کردم، او پول داشت.

[...] من پیش خودم فکر کردم ما صاحب نفتیم حالا هم موقعی است که قرارداد می‌خواهیم ببندیم با این حضرات. ما باید به این‌ها بگوییم جزو قراردادمان باشد که اگر با شرایط مساوی به قیمت روز ما به شما کشتی بدهیم کشتی ما حق تقدم داشته باشد نسبت به آن‎هایی که کشتی ایرانی ندارند برای حمل نفت خودمان نه خارج از ایران. خیلی ساده است [...] من با قرض و قوله و زحمت و گرفتاری در حدود ده میلیون سفته و برادر و فامیل و همه... این شرکت را تشکیل دادم. باشد حالا این باشد. مؤسس بحریۀ ایران من بودم.

علا یک‌روز به من گفت، «اعلی‎حضرت در نظر دارند که شما مشاور عالی دربار شاه بشوید.» اولین دفعه بود که کلمۀ «مشاور عالی دربار» اول و آخر بود بعد از آن نبود [...] یک‌ روز دو روز بعد [شاه] گفتند، «من می‌خواهم شما مقام مشاور عالی دربار شاهنشاهی داشته باشید. من میل دارم شما موضوع نفت را در دست بگیرید و در قرارداد کنسرسیوم تجدیدنظر کنید. این‌ها خیلی به ما تعدی کردند.» [...] گفتم که قربان منتهای آرزوی چاکر بود دلم می‌خواهد دل پردردی دارم ولی این خیلی مهم است می‌ترسم وسط میدان ولم کنید... گفت، «نه، مطمئن باش تصمیم قطعی است، بکنید من پشت‌تان ایستادم.» اقبال هم نخست‌وزیر بود، علا وزیر دربار بود. گفتم چشم از جان‎ودل حاضرم گفتم فقط اگر اتفاقی برای من افتاد سرپرستی بچه‌هایم را به اعلی‎حضرت واگذار می‌کنم.

روز بعدش این دم خروس بیرون آمد. آقای علا تلفن کرد که «اعلی‎حضرت با شما صحبت کردند مثل این‌که... تشریف بیاورید که راجع به کارها و این‌ها صحبت بکنیم حالا.» تعجب کردم گفتم علا وارد این صحبت‌ها نیست... گفت، «خوب، به شما تبریک می‌گویم و خیلی اعلی‎حضرت امیدوار هستند و خیلی به شما علاقه دارند و معتقدند که شما تنها کسی هستید که می‌توانید این‌کار بزرگ را بکنید... ولی می‌بایستی از کلیۀ فعالیت‌های اقتصادی و تجارتی خودتان صرف‌نظر کنید. از یک طرف با این‌ها می‌جنگید و از یک طرف هم با این‌ها معامله می‌کنید مشتری‌تان هستند این درست نیست.»

گفتم شرکت ملی نفت بارها به من بعد از تأسیس این شرکت مخصوصاً شرکت ملی نفت‎کش بارها صحبت کردند که این به طور منطقی باید مال شرکت ملی نفت ایران باشد همین‌طور هم باید باشد و حاضرند می‌خرند. «ابداً، ابداً نکنید این‌کار را.» چطور شده؟ گفتند، «اعلی‎حضرت میل دارند خودشان بخرند.» قسمتی از سهام را من قبلاً به شاه تقدیم کرده بودم. «چون اعلی‎حضرت خودشان هم شریک هستند میل دارند که اکثریت سهام به دست اعلی‎حضرت باشد.» [...] من تقدیم کرده بودم موقع تأسیس شرکت. البته نه اکثریت. یک مقدار هم به دست خارجی‌ها بود که با زحمت زیاد من از دست آن‎ها درآوردم خریدم که صددرصد به دست ایرانی باشد. گفتم خوب اعلی‎حضرت میل دارند اعلی‎حضرت باشد چه فرق می‌کند.

گفت، «به چه قیمت؟» گفتم «به قیمتی که شرکت ملی نفت می‌خرد قیمت روز.» گفت، «نه آقا، به قیمت روزی که شما تأسیس کردید پولی که سرمایه گذاشتید.» گفتم آقا ... روز اول یک تخم مرغ بوده این بعد جوجه شده مرغ شده حالا یک مرغ چله شده بزرگ شده می‌گویید بیا یک مرغ بزرگ را به قیمت تخم‌مرغ بفروش. این تمام زحمت و تلاش من و زندگی من است. من که حقوقی از کسی نگرفتم، حقوقی از کسی نمی‌خواهم. گفت، «نه، شما می‌خواهید از طریق شاه استفاده ببرید؟» گفتم نه من نمی‌خواهم از طریق شاه استفاده ببرم. شما می‌فرمایید شاه می‌خواهد این را، علاقه دارند بخرند من هم تقدیم می‌کنم یک تخفیف هم به ایشان می‌دهم...

لاجوردی- این بلاعوض است دیگر، روشن است که بلاعوض است تقدیم کردید.

مهبد- بله، تقدیم... [شاه] بلافاصله این سهام را ۱۲ میلیون دلار …به شرکت ملی نفت ایران [فروخت].

بخشی از مصاحبه احمد مهبد (۱۲۹۴-؟) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، گزیده‌ای از نوارهای ۵، ۶ و ۷
تاریخ مصاحبه: ۸ اردیبهشت ۱۳۶۴
مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی
#تکه_مصاحبه

https://t.center/tarikh_shafahi_iran_project