🌸🕊🌸🕊🕊🌸🕊🌸🕊🕊#لات_های_بهشتی #محسن۴محسن گفت:
" تو این سه روز ڪه تنها بودم خیلی فڪر ڪردم
🤔 به گذشتم،
😰 آیندم،
😱قبر، قیامت
😨😰گفتم:«یه روزی این دنیا برای من تموم میشه !
😕خب چیڪار ڪردم؟
😓 اگه بگیم قبر و قیامت دروغه ڪه هزار دلیل هست ڪه راسته!
😰😨پس باید یه فڪری ڪنم.»
شروع ڪردم به
#نماز خوندن و قول دادم ڪه دیگه دور خلاف نچرخم و فحش ندم .»
🤐😐خرداد۱۳۶۷بود و زمزمه های
#پذیرش_قطع_نامه و
#پایان_جنگ...
یڪ روز اعلام ڪردن گردان مسلم ابن عقیل به خط
#پدافندی اعزام شود.
در طول مسیر، محسن به من گفت:
«حاجی!می ترسم..
😨😰می ترسم یه روز این جنگ تموم بشه و من برگردم سراغ همون رفیقام و همون ڪارام .
😔🙄گفتم:
«نه محسن جون! تو دیگه آدم درستی شدی
🤗😙»
توی خط برای من وصیت می ڪرد مثلا می گفت:
«از بابام و خانوادم حلالبت بطلب.»
😔😶خلاصه در طی دو روز حضورمان در خط پدافندی ، فقط یڪ
#شهید دادیم ڪه آن هم محسن بود .
😔وقتی برای تشییع محسن به محله
#اتابڪ تهران رفتم، همه از من جزئیات شهادتش را مےپرسیدند....
هیچ ڪس فڪر نمیڪرد او شهید شده باشد.
😏میگفتند:
«شما مطمئن هستی محسن
#اعدام نشده؟
😏خودت دیدی شهید شده؟
😁😉و من به ڪار خدا فڪر مےڪردم چطور یڪ بنده خدا
با تفڪر صحیح از مسیر جهنم به سوی بهشت برگشت...
#پایان_داستان_محسن#لاتهای_بهشتی_ادامه_دارد#ڪپی_با_لینڪ_لطفا@AHMADMASHLAB1995