شهید احمد مَشلَب

#من
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@AhmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
‏چرا رای میدی!؟ چون حاج‌قاسم وصیت کرده گفته: " اسلام را که تداعی یافته در جمهوری اسلامی است تنها نگذارید! "

#انتخابات
#من_رأی_میدهم
#ir_tavabin
کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویدئو کلیپ انتخاب صحیح(رابطه تقوا و مسئولیت‌پذیری)
سخنران: حجت‌الاسلام و المسلمین فراشی

#انتخابات_مجلس
#من_رای_میدهم
#مسئولیت_پذیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رای تو چون سیمرغ، حافظ سرزمین مادری...
از قدیم الایام سرزمین ایران مورد طمع و حسادت بسیاری از بدخواهان و سلطه طلبان بوده و هست.چشم آن ها به بزنگاه های حساس زمانی دوخته شده تا فضایی باز پیدا کنند و ضربه ای به این سرزمین بزنند.
هم اکنون نیز به بزنگاه حساس انتخابات نزدیک می شویم و خصم ایران زمین چشم به عدم اتحاد و یکپارچگی ما دوخته...
رای ما در کنار هم همچون پرندگانی که خود سیمرغ شدند ، خصم را ناامید کرده و محافظ سرزمین مادری خواهد بود...

#رای_تو_چون_سیمرغ
#سیمرغ
#سیمرغ_ایران
#سرزمین_مادری
#حافظ_ایران_زمین
#انتخابات
#من_رای_می_دهم
#سر_خصم_بکوبم
#ایران_زمین

@hemat05
شهید احمد مَشلَب
#همه_چادری_ها_فرشته_نیستند #قسمت_دوم ... . روزها می گذرد ، دنبال کننده ها بیشتر می شوند ، پسند و کامنت ها رو به افزایش می روند ، راستی یک آقا پسری در کامنت نوشته بود : چقدر زیبا بانو🌹 ! (زیبایی را کجا دیدی شما؟!) او هم گفت : ممنون از لطفتان ! عجب ! ( به نظر…
#همه_چادری_ها_فرشته_نیستند
#قسمت_سوم

می خواهم داستان را بسیار خلاصه کنم و دیگر بیش از این ریز نشوم مثلا نگویم که لاک دستت دیگر #چه_ربطی به حجاب دارد؟!

حالا که پست ها بیشتر شدند، و سبک نوشتاری هم از چادرم فاتح نفس، رسید به #مذهبی_ها (چادری ها) عاشق ترند! (که ما هم قبول داریم، چون عاشقانه هایشان نه علنی است و #نه_دل_کسی_را_می_لرزاند! آخر چند روز پیش یک رفیق متاهلی گفت، #دچار_قیاس شده ام! گفتم چرا؟ گفت: عکس هایشان را در فضای مجازی قرار می دهند و من هم هِی، قیاس و قیاس!( #تبریک میگم بهتون مبلغ چادر!) )

دیگر چهره اش از بند تاری ها و پیکسل و برگ و گل و دست(می دانید که نشان دادن چهره #فرایند خودش را دارد!کم کم به نشان دادن رخ می رسد ابتدا #واقعا_نمی_تواند !) و... در آمده، او یک مذهبی لاکچری شده، ایول!

کامنت هایش را هم بسته که دیگر آنقدر مذمت نشود البته خدا لعنت کند اینستا را که نمی گذارد دایرکت را هم ببندد آخر این مذهبی های #خشک_مغز، آنجا هم او را رها نمی کنند! هِی خواهرم #چادر_ارثیه_مادرم_زهراس را برایش می فرستند.
اینها دیگر چه می گویند بابا! أه با کیا شدیم مذهبی!
(بابا جان ، اینها چه می دانند تو در راهِ تبلیغ! چادر چه مشقت هایی کشیده ای ! با خون دل آن همه دنبال کننده همراهت شده اند و با کلی فکر آن همه چشم را به خود #خیره کرده ای !نمی دانند..!)
.
خلاصه اینکه ، می آید و نام صفحه اش را تغییر می دهد ، این را در استوری می گوید که دیگران هم بدانند ، نام خودش هست!
و برای اینکه از نیش و کنایه ی جماعت مذهبی هم خلاص شود ، در بیو می نویسد :
#من_مذهبی_نیستم ! من را قضاوت نکنید !
( ای بابا نشستیم این همه نوشتیم ، تهش طرف مذهبی هم نبود ،البته بوده و هست اما عادی سازی برخی از موارد او را بدین جا کشانده)
و عکس های بدون چادرش را پست می کند...
و من مصیبت دیده شدن را آنجا درک کردم !
.
#بعد_نوشت :
این روایت ، ماجرای #یک_نفر_نیست! بلکه هر گوشه اش مربوط به چندین و چند نفر است ...
نمیدانم شمایی که این متن را می خوانید کجای این قضیه هستید ، اما بدانید، #شیطان_فضای_مجازی ، خیلی قوی تر از شیطان فضای واقعی است ، در #مجازناآباد چشم ها مستقیم در چشم هایت گره نمی خورد ، اما دل ها هزار راه می روند ، هم اویی که تو را تعریف و تمجید می کند ، در خیابان به او نسبت ”خفه شو” یا ”برو گمشو” می دهید ، اما در مجاز تشکر هم می کنید از نظر لطفشان !
می دانم که نیت هایتان واقعا گاه خیر هست #اما ، نیت به اصطلاح خیرتان پدرِ دلِ جوان مردم را در آورده !( دلم برای آن جوان مجردی می سوزد که توقعات زندگی اش با دیدنِ عکس های شما تغییر پیدا کرده یا همان دخترک مجردِ در خانه که شاید به اندازه شما زیبا نباشد اماتحت تاثیر ذائقه هایی که شما تغییر دادید قرار گرفته !)
.
#بعد_نوشت ۲
اگر از متن ناراحت شدید، خیلی هم خوب که ناراحت شدید ، اتفاقا #به_خودتان_بگیرید!
کسی آمد پیام داد که ”خدا هدایتشان کنه !”
می روم صفحه ش را می بینم ، می بینم که او هم اینگونه هست ، خب خانم ، منظور شما هم هستید! فقط بقیه مشکل دارند؟ یا خودتان را همچنان با نیت خیر می پندارید؟!( به خدا اگر عکس ندارید برای پست ، خب #پست_نگذارید ، چه لازم که یک نیم رخ از خودتان بگذارید و دعا برای امام زمان هم بکنید ؟!)
.
#دلیل
-این ها را نوشتم تا آن کسی که تازه می خواهد وارد بحث تبلیغ حجاب! شود ، بداند که #مسیرش_به_کجا ختم خواهد شد ، حتی اگر اولش بگوید :
من مراقب هستم !( نه ، #نمی_توانید مراقب باشید ، دست خودتان نیست ، این لایک و کامنت و تعاریف بد نفس آدم را غلغلک می دهد)

#بعد_نوشت ۳
بعضی ها هم آدم های خوبی هستند، خیلی بهتر از ما، اما دچار شده اند، اما بنشینند و فکر کنند، که واقعا #چه_نیازی_هست، به انتشار این عکس ها؟!
( چند سال پیش در #فیس_بوک دختر خانمی، همین عمل را شروع کرد، آن موقع از این خبرها نبود، حالا بعد چند سال، خودش نیست اما عکس هایش دست به دست می شوند، حتی اگر بگویید: #کپی_عکس_ها_حرام_است، واقعا توقع دارید بعد از انتشار، کسی کپی نکند؟ خب اگر نمی خواهید، چرا پست می کنید؟ اینهم یک گل به خودی حساب می شود)

#اعتراف_نوشت ۲
یک اعتراف دیگر هم در انتها بکنم، شاید فکر کنید این هم یک خشک مقدس دیگر که با همه مشکل دارد! نه! بنده نیستم خیلی هم غرق هستم ، غرق در معایب مختلف...
اما گفتم که نگویید گفتن یا که نگویند، نگفتی!

#مراقب_خودتان_باشید
#پایان
#پسر_جبهه
کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
#همه_چادری_ها_فرشته_نیستند !
#قسمت_اول
.
یک روز که چشم هایش درگیر آسمان و زمین هست و در جستجوی خیال خویش دارد پرندگان را می شمارد ، ناگاه یادش می آید که فضایی هم هست به نام مجازی !
درباره اش بسیار شنیده و از آنجایی که معتقد هم هست ، سخنان آقا درباره مهم بودن این فضا در ذهنش مرور می شود .
تصمیم میگیرد ، آن هم یک تصمیم سازنده ، اینکه بیاید و در فضای مجازی ، به اصطلاح سنگری برای خود دست و پا کند .
اما سنگرِ #بدون_تجهیزات که فایده ای ندارد...
دوباره در خود فرو می رود و بالاخره فکری به خاطرش خطور می کند ، اینکه باید در زمینه حجاب فعالیت کنم ! و تولید محتوا هم داشته باشم !
.
سراسیمه گوشی اش را بر می دارد و برای آن فلان رفیق عکاسش زنگ می زند: از چه نشسته ای که فضای مجازی #محتاج_به_فعالیت فرهنگی هست آن هم از نوع حجاب که بی حجابان دارند فراوان می شوند و روایت ماجرا و خداحافظ .
.
حالا می نشیند و فکری می کند به حال ملزومات عکاسی ، در اتاق می چرخد ، یک پیکسل پیدا می کند فکر کنم عکس یک شهید باشد یا ”#من_حجاب_را_دوست_دارم” هست احتمالا !
یک کیف زیبا هم دارد که گل های قرمز روی آن فرش شده اند ! کیف را هم می گیرد ، چون حیف هست!
و یا اینکه اصلا مگر بدون انگشتر و ساعت می شود تبلیغ حجاب کرد؟
نه والا ، نمی شود!
خلاصه #ملزومات را هم می گیرد !
می رود مرحله بعد و اکنون نوبتی هم باشد نوبت #لوکیشنِ عکس هست و اولین مکانی که به ذهنش می رسد ، گلزار شهداست ، امروز را قرار بر اینجا می گذارند حالا شاید فرداها دریا ، جنگل ، پارک ، میدان ، قبرستان ، و یا هرجایی دیگر...
.
می روند و می رسند به گلزار شهدا ...
خب فلانی دوربینت را در بیاور که کنون نوبت تِرکاندن ماست !
زاویه ها را در ذهنش می چیند ، ابتدا می رود بالای #قبر_یک_شهید ، به حالت فاتحه ، عکسی از او می گیرد ، بعدی ، پیکسل را می آورد جلوی چهره اش ، و دیگری فوکوس می کشد روی پیکسل که نکند صورت او معلوم شود ، که یکهو زشت باشد!
بعدی ، در میان قبر ها راه می رود و از پشت سر ، عکسی می گیرد ، تازه کیف گلدار هم مانده ، یک گل سرخ در دست ، همان دستی که انگشتر و ساعت تزییناتش را به عهده دارد ، و بک را هم نصف کیف و نصف گلزار قرار می دهد ، ذوق عکاسی هم که الحمدالله عالی...
.
خندان و شاد و سرخوش از اینکه بالاخره آنها هم #حرکتی_در_جهت_فرهنگ زده اند ، مسیر خانه را طی می کنند ، البته رَمِ عکس ها را هم از رفیقِ عکساش می گیرد ،به خانه که رسید می رود و می نشیند به پشت لب تاپ (لپ تاب؟ لپ تاپ؟ چی؟ نفهمیدیم آخر) عکسها را گلچین می کند ، ادیت می کند و به به و چه چه که قرار است فوج فوج از بی حجابان به حجاب بگرایند.
یادش می آید که ای وای ، حالا کجا باید اینها را منتشر کنم؟ احتیاج به یک رسانه عکس محورِ بدون فیلتر دارد و البته پر رفت و آمد ، و از آنجایی که در میان صحبت دوستان ، از اینستاگرام و دیده شدن ، شنیده بود ، #اینستاگرام را انتخاب می کند.
پس از طیِ مراحل ثبت نام می رسد به نام ، خب این هم داستانی دیگر ! چه بگذارد که به تبلیغ حجاب بیآید؟
چادر خاکی؟ مدافع چادر؟ ساداتِ چادری؟ کیمیاحجاب؟ یا چی؟
بالاخره روی ”مدافع چادرِ خاکی مادر” به نتیجه می رسد.(اسامی همیشه به اینها ختم نمی شود!)
.
اولین پست را با ذکر یا زهرا و با #نیت ارسال می کند ، همان که نشسته مقابل یک شهید گمنام ، که نیمه تار است ، خدا را شکر اعتقاد به تاری چهره هم دارد (اما خب فعلا!)
کپشن را هم می نویسد : من می خواهم با #چادرم قلعه ی نفس را فتح کنم همچون آن شهیدی که #فاتح_قلبم بود .
.
باور کنید ، من هم او را لایک خواهم کرد(با اغماض) ، عالی... هم عکس هم متن ... جای قسم نیست اما بدانید نیت واقعا خالص ... اما اندکی بیراهه و اندکی ناآگاه نسبت به آینده ...
.
#ادامه_دارد ...
#پســـرجِبْهِه
کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
#من_قاسم_سلیمانی_ام✌️🏻


دشمن گمان نکند که با گرفتن سردار ، مارا ضعیف تر کرده بلکه ازین پس ما قوی تر از قبلیم ،

سردار ما زنده تر از قبل است و
مردم ما بیدار تر از قبل ...

اگر قطره اشکی آرام آرام دور از چشم های نامحرم برگونه هامان می‌لغزد معجزه عشق سوزانیست که بر دلهامان درس معنویت و بندگی می‌دهد ...

دلتنگی هامان مارا می‌سوزاند اما می‌سازد ؛
و اشک چشممان همچو نفت بر شعله های آتش بغضمان بر دشمن می‌افزاید
اما ... اما ...
همین اشک ، چشمِ مارا باز تر میکند ... بصیرت مارا بیشتر میکند ‌. . .

بریزید خون هارا ، زندگی ما دوام پیدا می‌کند ‌‌...
بکشید مارا ؛ ملت ما بیدار تر می‌شود ‌...

خدارا شاهد میگیریم که همانگونه که بغض سردار گلویمان را گرفته کابوس شبهایتان میشویم و طعم مرگ زیر دندانتان
بخاطر دوباره یتیم شدن بچه های شهدایمان
بخاطر رنگ بغض در صدای رهبرمان


اینجا ایران است و ما همه سلیمانی هستیم
دشمن بداند اگر آن شب یک قاسم سلیمانی را شهید کرده ؛
از خون همان سردار هزاران قاسم برخاسته اند

امروز دشمن با هزاران قاسم باید بجنگند ...
ما اهل تسلیم نیستیم ...
ما قاسم سلیمانی هستیم ✌️🏻

#مرد_میدان
#حاج‌_قاسم🥀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقت سفر رسیده ببین حری یا حبیب؟

😍 ببینید و نشر دهید

💓 #من_رای_میدهم
💓 #مشارکت_حداکثری

🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
#لحظہ‌اے‌باشهدا🕊

مطݪع تحـقق وعدھ آخࢪالزّمانے ظھوࢪ اسـت
و #من_و_تو دقیقا دࢪ این نقطـہ ایسـتادھ‌ایم
ڪہ با ݪطف #خـــدا و #ائمـہ
نقشے بࢪ گࢪدنمان نھادھ شـدھ اسـت...

#شهید_محمودرضا_بیضایے🌸🍃

@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️ #رمان_دلارام_من #قسمت_صد -میدونم، منم نمیخوام خودخواه باشم؛ ولی... - دیگه ولی نداره که... من تو رو میشناسم... میدونم ایمان داری؛ ولی وقت عمله الان، ببین! توی زندگیت تا الان شرایط خوب و عادی نداشتی که دست خودت نبود؛هردوی ما نتونستیم…
❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️

#رمان_دلارام_من
#قسمت_صد_یک

هنوز هم نمیدانم تعبیرش چیست؟
حامد از همه سرحالتر است؛ همپای ما سالن ها را طی میکند و حرف میزند برایمان؛ علی گرفته است و پدر و مادرش هنوز مبهوتند. اما من میدانم باید لحظه لحظه را با تمام وجودم درک کنم وقدرشان را بدانم؛ به سالن پرواز که میرسیم، حامد خداحافظی را از حاج مرتضی شروع میکند، مثل پدر و پسر یکدیگر را در آغوش
میگیرند، نمیدانم حاج مرتضی علی را چطور بدرقه کرده ولی با حامد مثل پسر
خودش رفتار میکند.میرود سراغ علی، علی نگاهش را بالا نمی آورد، هردو از دست هم شرمنده اند و دلخور! حامد پیش دستی میکند و علی را در آغوش میکشد؛ درگوشش چیزهایی
میگوید که ما نمی شنویم؛ هرچه باشد حرف های مردانه ایست که برادرها برای هم نجوا میکنند؛ هردو چندبار با دست میزنند پشت هم.
حامد از علی جدا میشود و به طرف عمه میرود، عمه را چندقدم آنطرف تر میبرد،هم را بغل می گیرند و عمه ثمره زندگی و یادگار برادرش را سیر نگاه میکند، میبوسدو میبوید.حرف هایی باهم میزنند، بعد هم حامد دست می اندازد دور گردن عمه و
می آوردش بین ما؛ اشک های عمه را هم پاک میکند.وقتی به طرف من که با فاصله ایستاده ام برمیگردد، قلبم تکان میخورد؛ خجالت میکشم مثل عمه بغلش کنم، تبسم او هم با دیدن من میخشکد؛ جلو می آید بدون اینکه نگاهم کند؛ زیرچشمی تماشایش میکنم تا تمام حالاتش را به خاطر بسپارم؛کاش زمان کش بیاید یا اصلا بایستد، بین دو حس متضاد گیر افتاده ام: خدا و
خودخواهی هایم؛ میدانم باید کدام را برگزینم اما غلبه بر احساسات کار سختیست؛همیشه کارهای سخت پاداش بزرگ دارند.
دستم را کمی بالا می آورم و به انگشتری که خریده نگاه میکنم؛ دوست دارم جو عوض شود؛ گرچه حال من هم مثل آسمان ابریست ولی جلوی باریدن را میگیرم:
- خیلی خوش سلیقه ای! انگشترمو دوست دارم!
- خداروشکر!
- اگه هوا سرد بود یادت نره کلاه سرت کنی! سوز بخوره به شقیقه هات حتما سینوزیت میگیری، نرفته برت میگردونن!
-چشم.
- خوراکی خوردی یادم کن!
- مگه دارم میرم اردو؟!
صدایم خشدار میشود: زود به زود زنگ بزنیا، باشه؟
- چشم خواهر من! حواسم هست!
هرچه میخواهم بگویم خیلی نامردی که تنها میروی، چرا انقدر زود میروی، دلم برایت تنگ میشود و... زبانم نمیچرخد؛ دوست ندارم گریه کنم، آرام و با بغض میگوید: حلالم کن!
جواب نمیدهم؛ مثل همیشه، مغرور میشوم تا کمی منت بکشد.
- میدونم خیلی برات کم گذاشتم، وقتی نیاز داری دارم میرم، حق برادری رو ادا نکردم، ولی وظیفه ست؛ غیر از ما خیلی آدمای دیگه تو دنیا هستن که کمک میخوان، نباید فقط خودمونو ببینیم، بی درد بودن صفت آدم نیست... نترس حوراء!
تو راهتو پیدا میکنی! آینده خیلی میتونه بهتر باشه اگه تو بخوای؛ تو راهتو، آینده تو، دلارامتو پیدا میکنی؛ به شرطی که ناامید نشی، میدونم ایمانت انقدر قوی هست که نیاز به این حرفا نیست!
حرف هایش مثل آبی ست که هرچند آتش افتاده به جانم را خاموش نمیکند، ولی از شدتش می کاهد؛ دست می اندازم دور گردنش، سرش را پایین می آورم و پیشانیش را میبوسم؛ سرم را بر سینه می فشارد؛ به اندازه تمام هجده سال دلم برایش تنگ میشود، دوست ندارم سرم را بردارم؛ شانه هایش تکان میخورند. جایی خواندم که
گریه مردان، نماز باران است.وقتی سرم را برمیدارم، لکه آبی روی پیراهنش مانده؛ میخندد، از همان خنده های شیرین. دست میگذارد سر شانه ام و دستمالی میدهد که اشک هایم را پاک کنم؛بلندگوهای فرودگاه پروازش را اعلام میکنند، قرآن کوچکی از کیفم درمی آورم و بالا میگیرم که از زیرش رد شود؛ اصلا برایم مهم نیست دیگران چطور نگاهم میکنند، بااینکه دستم را بالا نگه داشته ام، گردنش را برای رد شدن از زیر قرآن کمی خم میکند؛ آنقدر نگاهش میکنم تا در سالن پرواز گم شود؛ هوا ابریست و الان است که ببارد. آری؛ گریه مردان، نماز باران است.
#در_رفتن_جان_از_بدن_گویند_هرنوعی_سخن
#من_خود_به_چشم_خویشتن_دیدم_که_جانم_ میرود...
پیشانی ام را به در می چسبانم و اشک میر یزم، انگار به "در" پناه آورده باشم؛ اینبار هوای حرم غریب است با من! تصور اینکه نه روز به همین زودی تمام شد برایم سخت است، باورم نمیشود به همین زودی باید بروم، چرا قدر لحظات را ندانستم؟
نگاهی به ساعت می اندازم، پنج دقیقه وقت دارم؛ برای سومین بار برمیگردم داخل
حرم، وداع چقدر سخت است... آیینه ها، چلچراغ ها، معرق ها و سنگ های قشنگ مرمر، همه میخواهند بدرقه ام کنند اما من خداحافظی را دوست ندارم.
حیران و آواره، خودم را روبه روی ضریح میرسانم و کنار دیوار میایستم؛ گله مندانه
نگاهش میکنم و شعر میخوانم:
آینه کاری اندر حرمت چشم ترم خواهد بود
عشق مدیون تو ای شاه کرم خواهد بود...
#ادامہ_ دارد...

به قلم فاطمہ شکیبا

🦋🕸..↷

@AhmadMashlab1995
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💔

مهر آل فاطمه در خون ماست
از نخست خلقت این قانون ماست
شیعه از آغاز خلقت حیدری ست
شیعه تا صبح قیامت جعفری ست
نام احمد، نام جمله انبیاست.
چون که صد آمد نود هم پیش ماست.

🍃🌸
میلاد نبی رحمت (ص) و همچنین میلاد گل بوستان نبوی امام جعفر صادق (ع) مبارک باد.
#من_محمد_را_دوست_دارم
#محمد_پیامبر_رحمت
#محمدپیامبررحمت
#لبیک_یا_رسول_الله
#هفته_وحدت

🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
#jihad
#martyr
روی دستای زمین عرش اعلی رو ببین
@Maddahionlin
•❴🧡🍃❵•

🎊•|روی‌دستآی‌زمین‌
عࢪش‌اعلی‌رو‌ببین…!👀🌸

🎉•|خبراومد‌اومده‌
ࢪحمة‌للعالمین…!😌🎈

💛|• #مولودی
💚|• #مهدی‌رسولے
🧡|• #من_محمد_را_دوست_دارم

@AhmadMashlab1995
#کرونا را جدی بگیریم


#من_ماسک_میزنم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
عجیب است فرانسوی ها که در تولید عطر معروف هستند هنوز نمیدانند وقتی شیشه عطری را بشکنی بویش بیشتر در فضا می پیچد...
این را بدانید که با اهانت به پیامبر اکرم (ص) بوی آن شیشه عطر را در همه جا پخش کرده اید
#السلام_علیک_یا_رسول_الله
#من_محمد_را_دوست_دارم
#انا_احبک_محمد
#iloveMohammad
@AhmadMashlab1995
الشعب البنانی المکم هو المنا...💔
نحن الایرانیون بجانبکم....🇮🇷🇱🇧

مردم لبنان درد شما درد ماست...💔
ما ایرانی ها در کنار شما هستیم🇱🇧🇮🇷

پ.ن:
انفجارات لبنان چه کار اسرائیل باشد چه نباشد...،
تل‌آویو و حیفا را با خاک یکسان میکنیم...✌🏻🕶

#بیروت #Beirut
#لبنان #Lebanon
#نحن_معکم #قلوبنا_معکم
#من_قلبی_سلام_لبیروت
#کن_قویا_یا_لبنان
#DOWN_WITH_USA
#DOWN_WITH_ISRAEL

@AhmadMashlab1995
Ещё