شهید احمد مَشلَب

#قسمت_اول
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@AhmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
#همه_چادری_ها_فرشته_نیستند !
#قسمت_اول
.
یک روز که چشم هایش درگیر آسمان و زمین هست و در جستجوی خیال خویش دارد پرندگان را می شمارد ، ناگاه یادش می آید که فضایی هم هست به نام مجازی !
درباره اش بسیار شنیده و از آنجایی که معتقد هم هست ، سخنان آقا درباره مهم بودن این فضا در ذهنش مرور می شود .
تصمیم میگیرد ، آن هم یک تصمیم سازنده ، اینکه بیاید و در فضای مجازی ، به اصطلاح سنگری برای خود دست و پا کند .
اما سنگرِ #بدون_تجهیزات که فایده ای ندارد...
دوباره در خود فرو می رود و بالاخره فکری به خاطرش خطور می کند ، اینکه باید در زمینه حجاب فعالیت کنم ! و تولید محتوا هم داشته باشم !
.
سراسیمه گوشی اش را بر می دارد و برای آن فلان رفیق عکاسش زنگ می زند: از چه نشسته ای که فضای مجازی #محتاج_به_فعالیت فرهنگی هست آن هم از نوع حجاب که بی حجابان دارند فراوان می شوند و روایت ماجرا و خداحافظ .
.
حالا می نشیند و فکری می کند به حال ملزومات عکاسی ، در اتاق می چرخد ، یک پیکسل پیدا می کند فکر کنم عکس یک شهید باشد یا ”#من_حجاب_را_دوست_دارم” هست احتمالا !
یک کیف زیبا هم دارد که گل های قرمز روی آن فرش شده اند ! کیف را هم می گیرد ، چون حیف هست!
و یا اینکه اصلا مگر بدون انگشتر و ساعت می شود تبلیغ حجاب کرد؟
نه والا ، نمی شود!
خلاصه #ملزومات را هم می گیرد !
می رود مرحله بعد و اکنون نوبتی هم باشد نوبت #لوکیشنِ عکس هست و اولین مکانی که به ذهنش می رسد ، گلزار شهداست ، امروز را قرار بر اینجا می گذارند حالا شاید فرداها دریا ، جنگل ، پارک ، میدان ، قبرستان ، و یا هرجایی دیگر...
.
می روند و می رسند به گلزار شهدا ...
خب فلانی دوربینت را در بیاور که کنون نوبت تِرکاندن ماست !
زاویه ها را در ذهنش می چیند ، ابتدا می رود بالای #قبر_یک_شهید ، به حالت فاتحه ، عکسی از او می گیرد ، بعدی ، پیکسل را می آورد جلوی چهره اش ، و دیگری فوکوس می کشد روی پیکسل که نکند صورت او معلوم شود ، که یکهو زشت باشد!
بعدی ، در میان قبر ها راه می رود و از پشت سر ، عکسی می گیرد ، تازه کیف گلدار هم مانده ، یک گل سرخ در دست ، همان دستی که انگشتر و ساعت تزییناتش را به عهده دارد ، و بک را هم نصف کیف و نصف گلزار قرار می دهد ، ذوق عکاسی هم که الحمدالله عالی...
.
خندان و شاد و سرخوش از اینکه بالاخره آنها هم #حرکتی_در_جهت_فرهنگ زده اند ، مسیر خانه را طی می کنند ، البته رَمِ عکس ها را هم از رفیقِ عکساش می گیرد ،به خانه که رسید می رود و می نشیند به پشت لب تاپ (لپ تاب؟ لپ تاپ؟ چی؟ نفهمیدیم آخر) عکسها را گلچین می کند ، ادیت می کند و به به و چه چه که قرار است فوج فوج از بی حجابان به حجاب بگرایند.
یادش می آید که ای وای ، حالا کجا باید اینها را منتشر کنم؟ احتیاج به یک رسانه عکس محورِ بدون فیلتر دارد و البته پر رفت و آمد ، و از آنجایی که در میان صحبت دوستان ، از اینستاگرام و دیده شدن ، شنیده بود ، #اینستاگرام را انتخاب می کند.
پس از طیِ مراحل ثبت نام می رسد به نام ، خب این هم داستانی دیگر ! چه بگذارد که به تبلیغ حجاب بیآید؟
چادر خاکی؟ مدافع چادر؟ ساداتِ چادری؟ کیمیاحجاب؟ یا چی؟
بالاخره روی ”مدافع چادرِ خاکی مادر” به نتیجه می رسد.(اسامی همیشه به اینها ختم نمی شود!)
.
اولین پست را با ذکر یا زهرا و با #نیت ارسال می کند ، همان که نشسته مقابل یک شهید گمنام ، که نیمه تار است ، خدا را شکر اعتقاد به تاری چهره هم دارد (اما خب فعلا!)
کپشن را هم می نویسد : من می خواهم با #چادرم قلعه ی نفس را فتح کنم همچون آن شهیدی که #فاتح_قلبم بود .
.
باور کنید ، من هم او را لایک خواهم کرد(با اغماض) ، عالی... هم عکس هم متن ... جای قسم نیست اما بدانید نیت واقعا خالص ... اما اندکی بیراهه و اندکی ناآگاه نسبت به آینده ...
.
#ادامه_دارد ...
#پســـرجِبْهِه
کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #بہترین_هدیہ میلاد بزرگترین بانوے عالم حضرت فاطمہ زهرا{سلام‌اللّٰہ‌عليها} روز مادر و مناسبتے عظیم است ڪہ در این روز تمام انسانیت و بزرگے بہ تصویر ڪشیده شده است، در این روز هر مادرے آرزو دارد…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید}

#ملاقات_در_ملکوت
#قسمت_اول
من وقتے درباره‌ے شہیدان صحبت مےڪنم، هرگز مبالغہ نمےڪنم.شہدا دعوت شدگان روز عاشورا در عصر خود هستند و این روز را با خون هاے خود زنده ڪردند. شہیدان از آن دستہ افرادے نبودند ڪہ بہ زبان بگویند اے ڪاش ما نیز با شما مےبودیم، ولے در میدان جنگ تماشاچے باشند.
آیا مگر مےتوانم نسبت بہ حضرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} ڪہ خود فرزندانش را در ڪربلا تقدیم ڪرد، بخیل باشم و فرزند فداے او نڪنم؟ آیا فردے ڪہ مےخواهد بہ امام مہدے{عج‌اللّٰہ} ڪمڪ ڪند نسبت بہ حضرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} بخل مےورزد و فرزندش را فداے بےبے ڪربلا نمےڪند؟ بہ همین اعتبار افتخار مےڪنم ڪہ فرزندے تقدیم ڪردم ڪہ شہادت برایش بزرگترین آرزو بود، همیشہ براے رسیدن بہ این آرزو دعا مےڪرد و از من و دیگران مےخواست براے شہادتش دعا ڪنیم.
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #بعد_از_شہادت #قسمت_دوم #احمـد همیشہ با همہ خوش‌رفتار بود و دوست داشت همہ را بخنداند. جاے خالے او را با حرف زدن درموردش و صحبت از ڪارها و اعمالش پر مےڪنیم. ما بدن و جسم #احمـد را از دست دادیم…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید}

#ارادھ_ے_خداوند
#قسمت_اول
براساس اراده خداوند سبحان و متعال اگر قرار باشد فردے شہید شود، آن فرد شہید خواهد شد و اگر قرار باشد اسیر شود، اسیر خواهد شد. خواست و اراده ما هم بہ اراده و خواست خداوند وابستہ است. شہید قربانے راه خداوند است و شہادت براے رضایت خداست و حالا از خداوند متعال مےپرسم:" خدایا! از ما راضے شدے؟" رضایت اهل‌بیت{علیہ‌السلام} هم با رضایت خداوند جلب مےشود و ما در زمانہ‌اے هستیم ڪہ باید زمینہ‌ے ظہور امام زمان{عج‌اللّٰہ} را فراهم ڪنیم. #احمـد قربانے مےشد ڪہ بہ اذن خدا زمینہ‌ساز تشکیل دولت امام زمان{عج‌اللّٰہ} باشد.
اگر فرزندان ما زمینہ‌ساز ظہور حضرت مھدے{عج‌اللّٰہ} نباشند، پس چہ ڪسے این ڪار را انجام بدهد؟ این ما و فرزندان ما هستیم ڪہ باید از دین دفاع ڪنیم. مگر حضرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} و حضرت فاطمہ{سلام‌اللّٰہ‌عليها} و حضرت ام‌البنین{سلام‌اللّٰہ‌عليها} فرزندانشان را دوست نداشتند؟ علاقہ‌ بہ معناے مالڪ بودن فرزند نیست.
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #نحوھ‌ے_شہادت بہ گفتہ‌ے دوستانش، شب آخر ظرف غذاے همرزمانش را شست، نماز شب خواند و بعد از یڪ راهپیمایے طولانے در منطقہ صوامع در ادلب ڪہ بسیار حساس و استراتژے بود، مورد حملہ تڪفیریان قرار گرفتند.…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید}

#بعد_از_شہادت
#قسمت_اول
#احمـد شہیدے است ڪہ اثرات مثبت شہادتش بہ وضوح بر دیگران، مخصوصاً هم سن و سالانش مشخص شد. او بر نسل جوان بسیار اثر گذار بوده است. افراد زیادے بہ من مےگویند ڪہ شہید شما باعث شد ما در زندگے مسلمانان مقیدترے شویم؛ #احمـد ما را در مسیر ثابت قدم ڪرد، باعث هدایت و بیدارے ما از غفلت شد. از همان زمانے ڪہ بہ شہادت رسید، در سراسر مناطق شیعہ نشین لبنان مشہور شد و خیلے زود این شہرت در ڪشور هاے ایران، عراق و حتے برخے ڪشور هاے اروپایے ڪشیده شد و این ثابت ڪرد وقتے خون شہیدے ریختہ مےشود، دین و فرهنگ در آن جامعہ رشد مےڪند. #احمـد با تقدیم خونش فرهنگ اهل‌بیت{علیہ‌السلام} را منتشر ڪرد و خونش قطعاً در این قضیہ بسیار اثرگذار است.

✍🏻| بانوےمحجبـه
#ملاقات_در_ملکوت🕊
#خاطرات_شهیداحمد_در_کتابشون📖
نویسنده: #مهدے_گودرزے
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک!

|ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱|
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علے_مرعے{دوست شھید} #آخرین_وداع #قسمت_دوم هردو در ایستگاه اتوبوس نشستیم. #احمـد گفت: چند روز دیگر مےروم.. با ناراحتے گفتم:" تازه رسیدے، ڪجا مےروے؟ قرار نیست این قدر زود برگردے!" جواب داد:" نگران نباش، مصلحتے وجود دارد؛…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید}

#خبر_فراق
#قسمت_اول
29فوریہ 2016{10اسفند سال1394} ساعت 3:30دقیقہ بامداد عمہ‌ے #احمـد تماس گرفت و درحالے ڪہ متعجب از تماسش بودم؛ حال #احمـد را از من پرسید.
با این تماس، من بہ شدت نگران شدم و نمےدانستم چہ اتفاقے افتاده است. تا اینڪہ فردا عده‌اے از اعضاے حزب‌اللّٰہ آمدند و حضور آنہا خبر فراق را براے من بہ ارمغان آورد! خبر شہادت #احمـد را بہ من دادند.
#احمـد خود را اثبات ڪرد و نوبت بہ من بود ڪہ خود را ثابت ڪنم. اما خیلے سخت است، چطور ڪسے مےتواند حس و حال مادرے را درڪ ڪند ڪہ سال‌ها براے فرزندش زحمت ڪشیده است، بہ او عشق ورزیده است و شاهد بال و پر گرفتن او بوده است، بہ یڪباره خبر دهند ڪہ پسرش دیگر نیست و دنیا را ترڪ ڪرده. این خبر برایم خیلے ناگوار و سخت بود و تنہا چیزے ڪہ قدرے از ناراحتے من ڪم مےڪرد، این بود ڪہ #احمـد در جایگاه بلند مرتبہ و رفیع شہادت واقع شده است.

✍🏻| بانوےمحجبـه
#ملاقات_در_ملکوت🕊
#خاطرات_شهیداحمد_در_کتابشون📖
نویسنده: #مهدے_گودرزے
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک!

|ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱|
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علےالهادے_مشلب{برادر شھید} #بزرگترین_پیشرفت مدتے بود #احمـد مےخواست فروشگاه موادغذایے خود را بہ محل بزرگترے انتقال دهد. بہ همین علت فروشگاه را موقتاً تعطیل ڪرده بود. بہ یڪے از دوستانش سپرده بود ڪہ فروشگاه بزرگے برایش…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #علے_مرعے{دوست شھید}

#آخرین_وداع
#قسمت_اول
آخرین بارے ڪہ از سوریہ آمد، قبل از رسیدنش بہ محلہ‌ے ما تماس گرفت و گفت نیم ساعت دیگر مےرسد. من با اشتیاق زیاد منتظرش بودم تا موتورے ڪہ همان روز خریده بودم نشانش بدهم. بہ محض اینڪہ رسید، بغلش ڪردم و از او پرسیدم:" چہ خبر؟ روزهایت چطور گذشت؟" #احمـد آهے ڪشید و جواب داد:" مثل همیشہ، خداراشڪر خبرے نیست، مےبینے ڪہ خیلے خوبم. هر مجاهد راه خدا زخم و علامتے از جہاد دارد ولے تو من را مجاهد بہ حساب نیاور ڪہ هیچ علامتے از جہاد در من نیست."
بہ خاطر موتور بہ من تبریڪ گفت، ولے نگران بود ڪہ من موتور خریده بودم و قول داد براے سلامتےام ڪلاه ایمنے بخرد. بعد گفت:" ما اگر بمیریم باید با مرگمان اثرے در قلب دشمن بگذاریم نہ در قلب ڪسانے ڪہ آنہا را دوست داریم."

✍🏻| بانوےمحجبـه
#ملاقات_در_ملکوت🕊
#خاطرات_شهیداحمد_در_کتابشون📖
نویسنده: #مهدے_گودرزے
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک!

|ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱|
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #الگوپذیرے #امام_خمینے{رحمت‌اللہ‌علیہ} براے #احمـد الگوے دینے جہانے و #سیدعلے_خامنہ‌اے{مدظلہ‌العالے} نیز برایش حجت شرعي بود و بہ فرامین ایشان عمل مےڪرد و بہ او علاقہ داشت و مرجع تقلیدش #ام…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #همسـرشھیدضاوے

#شهید_غازے_ضاوے
#قسمت_اول
غازے یعنے مجاهدے ڪہ بہ دشمن حملہ مےڪند و بہ او هجوم مےبرد، یعنے مرد پیڪار. حڪایت غازے حڪایت ڪسے است ڪہ میانہ‌اے با بزدلے و خوارے نداشت. حڪایت جنگاوریست ڪہ حماسہ آفریده است. ڪسے ڪہ از ڪودڪے با شیر عشق حیدرے نوشید و این عشق با پوست و گوشت و استخوانش عجین شد. با عشق حسینے پرورش یافت و با او عہد انتقام بست، انتقام از ڪسانے ڪہ جسارت ڪردند و دختر و سرور زنان عالم را بہ اسارت بردند!
غازے بسیار مہربان و بخشنده بود. دوست نداشت دل ڪسے را بشڪند، چہ غریبہ و چہ آشنا. بہ بچہ‌ها علاقہ داشت و اجازه نمےداد ڪسے آن‌ها را ناراحت ڪند. همیشہ بہ من مےگفت:" آنقدر صبورے ڪن ڪہ صبر از تو خستہ شود " هرگز از ڪارش حرف نمےزد و وقتے ڪہ مےرفت، زمان بازگشت او را نمےدانستم. هیچ‌وقت و هیچ‌جا از شہادت سخن نگفت و این عشق رازے بود ڪہ تا آخر عمرش برملا نشد.

✍🏻| بانوےمحجبـه
#ملاقات_در_ملکوت🕊
#خاطرات_شهیداحمد_در_کتابشون📖
نویسنده: #مهدے_گودرزے
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک!

|ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱|
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #غریب_طوس #قسمت_دوم #احمـد اسم جہادے #غریب_طوس را خیلے دوست داشت و بہ آن افتخار مےڪرد. امام رضا{علیہ‌السلام} بہ خاطر شرایط حاڪم بر زمان خویش مجبور بہ سفر غربت شد و #احمـد نیز بہ خاطر جہادِ…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #علےالهادے_مشلب{برادر شھید}

#احساس_وظیفہ
#قسمت_اول
#احمـد در تمام عرصہ‌هاے زندگے فعال بود و در حق هیچ‌ڪس ڪوتاهے نمےڪرد و نسبت بہ همہ احساس وظیفہ مےڪرد. در تشییع شہدا حضور فعال داشت. هم تشییع شہداے برجستہ‌اے چون #غازے_ضاوے و هم شہداے گمنام حزب‌اللّٰہ. #احمـد بہ شہدا التماس مےڪرد تا شفیع او در محشر باشند؛ او عاشق این ڪار بود و همیشہ مےگفت:" دوست دارم خدا پایان عمرم را بہ شہادت ختم كند."
یڪے دیگر از فعالیت هاے همیشگے #احمـد دیدار با مجروحین جنگے بود. او یڪ روانشناس تمام عیار براے مجروحین بود و آن‌ها را دلدارے مےداد و روحیہ‌ے آن‌ها را با شوخ طبعیش افزایش مےداد.

✍🏻| بانوےمحجبـه
#ملاقات_در_ملکوت🕊
#خاطرات_شهیداحمد_در_کتابشون📖
نویسنده: #مهدے_گودرزے
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک!

|ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱|
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #فرهنگ_عاشورا #قسمت_سوم #احمـد عاشورا و وقایع آن را لحظہ بہ لحظہ بررسے ڪرده و با آن زندگے مےڪرد. او دوم محرم را اینگونہ تداعے مےڪرد:" امروز امام حسین{علیہ‌السلام} بہ ڪربلا رسید و پرسید ڪہ این…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید}

#غریب_طوس
#قسمت_اول
عظمت امام رضا{علیہ‌السلام} حدیثے از امام جواد{علیہ‌السلام} است ڪہ مےفرمایند:" یڪے از اصحاب امام رضا{علیہ‌السلام} در حال احتضار بود. امام رضا{علیہ‌السلام} از او خواست شہادتین بگوید. او این ڪار را ڪرد و {چون درحال احتضار بود چشم برزخیش گشوده شده بود} سپس گفت:" اے پسر رسول خدا، اینڪ فرشتگان با درودها بر شما سلام مےڪنند و مقابل شما ایستاده‌اند، اجازه دهید بنشینند." حضرت فرمود:" اے ملائڪہ پروردگار، بنشینید" سپس حضرت بہ آن مریض فرمود:" از ملائڪہ بپرس آن‌ها دستور دارند ڪہ در حضور من بایستند؟" مریض پرسید و آن‌ها گفتند:" اگر همہ‌ے فرشتہ هاے خداوند در حضور شما باشند، بہ احترام شما خواهند ایستاد و تا شما اجازه ندهید نخواهند نشست، خدا بہ آن‌ها دستور داده است." | بحارالانوار‌،ج49،ص72|
و این گوشہ‌ے ڪوچڪے از عظمت، جلال و جبروت حضرت ابوالحسن، زین‌المؤمنین ثامن الحجج{علیہ‌السلام} است.
من از ڪودڪے علاقہ‌ے خاصے بہ امام علےبن‌موسےالرضا{علیہ‌السلام} داشتم.
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید} #مقابلہ_با_ظلم یڪے از ویژگے هاے بارز #احمـد صداقت و راستگویے او بود. هرگز حرف و عملش باهم مغایرت نداشت و همیشہ بہ حرف‌ها و اندیشہ هایش عمل مےڪرد و این صفت بارز و آشڪار #احمـد در بین ڪسانے ڪہ…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید}

#فرهنگ_عاشورا
#قسمت_اول
| ڪل یوم عاشورا و ڪل عرض ڪربلا | یعنے هرجا ستمے باشد ما باید آنجا حضور داشتہ باشیم. #احمـد امام حسین{علیہ‌السلام} را با چشم دل دید و صدایش را با گوش جان شنید. او با خون خویش نداے | هل من ناصرا ینصرنے | اباعبداللّٰہ{علیہ‌السلام} را لبیڪ گفت و بہ ڪمڪ او شتافت. دنیا و زرق و برق آن را فروخت و این وعده‌ے خداوند در قرآن ڪریم است ڪہ مےفرماید: "همانا خداوند جان‌ها و مال هایشان را بہ بہاے بہشت خریده است. همان ڪسانے ڪہ در راه خدا مےجنگند و مےڪشند و ڪشتہ مےشوند. 'سورھ‌توبہ‌آیہ‌111' " و بہ راستے ڪہ مردان خدا همین مجاهدان هستند.

✍🏻| بانوےمحجبـه
#ملاقات_در_ملکوت🕊
#خاطرات_شهیداحمد_در_کتابشون📖
نویسنده: #مهدے_گودرزے
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک!

|ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱|
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علے_مرعے{دوست شھید} #اهمیت_بہ_نماز نماز جماعت را اساس وحدت، اتحاد و تقویت برادرے مےدانست و اگر مےدید یڪے از دوستان نسبت بہ نماز جماعت سہل‌انگارے مےڪند ناراحت مےشد و تذڪر مےداد ڪہ:" ادا ڪردن نماز اول‌وقت و جماعت، شیطان…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید}

#مجاهد_بصیر
#قسمت_اول:
از بارزترین صفات یڪ مجاهد راه خدا، داشتن بالاترین سطح شجاعت است و نمےشود ڪسے جہاد ڪند ولے شجاع نباشد. #احمـد بسیار شجاع بود و سر نترسے داشت و این شجاعت را از ڪربلا و عاشورا یاد گرفتہ بود. همان شجاعتے ڪہ امام حسین{علیہ‌السلام} را بہ 72نفر بہ جنگ 30هزار نفر برد و شجاعتے ڪہ باعث شد حضرت عباس دست رد بہ سینہ‌ے شمر بزند و امان نامہ‌ے او را نپذیرد. #احمـد شاگرد مڪتب ڪربلا و حضرت اباعبداللّٰہ الحسین{علیہ‌السلام} بود و قطعا اگر این شجاعت در وجودش موج نمےزد هرگز راهے سوریہ نمےشد تا با پست‌ترین، وحشےترین و جنایت‌ڪار ترین قوم عالم بجنگد.
اما اگر بصیرت در ڪنار مجاهدت نباشد، سپاه مقابل معاویہ در صفین را بہ دشمنان امیرالمؤمین{علیہ‌السلام} در نہروان تبدیل مےكند. بےبصیرتے؛ خوارج مےسازد، طلحہ و زبیر مےسازد. بےبصیرتے جنگ پیروز شده‌ے صفین را منجر بہ شڪست مےكند.

✍🏻| بانوےمحجبـه
#ملاقات_در_ملکوت🕊
#خاطرات_شهیداحمد_در_کتابشون📖
نویسنده: #مهدے_گودرزے
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک!

|ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱|
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #سلام‌_بدرالدین{مادرشھید} #معنویت قسمٺ‌دوم: تمام تلاش احمداین بود ڪه بعدازفهم دقیق آیات و تفاسیر آن بتواند به قرآن عمل ڪند وآنچہ را از آیاٺ ڪلام اللہ یاد میگرفت درزندگے به ڪار مے بسٺ. احمد عادت های قشنگ زیادۍ داشټ ڪه…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #علے_مرعے{دوست شھید}

#مناجات_و_نیایش
#قسمت_اول:
#احمـد بہ اسم علے عشق مےورزید و من خیلے خوشبختم ڪہ اسمم علے است چون اسم من او را بہ یاد امام علےبن‌موسےالرضا{علیہ‌السلام} مےانداخت و همہ مےدانند ڪہ #احمـد عاشق امام‌ رضا{علیہ‌السلام} بود و با او مناجات مےڪرد. در دعاے توسل زمانے ڪہ بہ نام امام‌ رضا{علیہ‌السلام} مےرسیدیم صداے #احمـد بالا مےرفت. همیشہ خطاب بہ حضرت مےگفت: خدا راست گفت زمانے ڪہ شما را علے نامید.
شب هاے جمعہ دعاے ڪمیل را گوش مےداد و مےگفت: این دعا نامہ‌ے اعمال ما را نزد امام زمان{عج‌اللّٰہ} سفید خواهد ڪرد، همچنان ڪہ در روایات آمده است حضرت صاحب‌الزمان{عج‌اللّٰہ} جمعہ‌ها نامہ‌ے اعمال ما را بررسے مےڪند.
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علے_مرعے{دوست شھید} #لبیڪ_یا_حسین #قسمت_دوم: رفتن #احمـد بہ سوریہ بہ معنے ترڪ خانہ و خانواده نبود، بلڪہ براے حمایت از خانواده و خانہ‌ے خود رفت، زیرا مےگفت: اگر در خانہ بنشینیم و منتظر ورود تڪفیرےها باشیم بہ هلاکت خواهیم…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #علے_مرعے{دوست شھید}

#معراجے_بہ_آسمان
#قسمت_اول:
حاج قاسم سلیمانے فرمانده‌ے سرافراز سپاه قدس در جایے گفتہ است: سوریہ براے ما خط قرمز است، سرزمین شام معراج ما بہ سوے آسمان است و یقیناً گورستان آمریڪایےها خواهد شد.
هرچند #احمـد درمورد سوریہ و اتفاقات آنجا حرف نمےزد ولے این جملہ را دائم بیان مےڪرد و عاشق این گفتہ‌ے سردار بود. #احمـد درباره‌ے ڪار جہادے خود با هیچڪس سخن نمےگفت، اما گاهے اشاراتے مےڪرد و مےگفت: بہ برڪت سوریہ، درهاے آسمان باز است و آن بارگاه و بقعہ‌ے مبارڪ محل تجمع یاران اهل‌بیت{علیہ‌السلام} و منتظران حضرت مھدے{عج‌اللّٰہ} است.

✍🏻| بانوےمحجبـه
#ملاقات_در_ملکوت🕊
#خاطرات_شهیداحمد_در_کتابشون📖
نویسنده: #مهدے_گودرزے
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک!

|ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱|
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علےالهادے_مشلب{برادر شھید} #امر_جہاد قصد رفتن #احمـد بہ سوریہ غافل‌گیر ڪننده نبود چون شاگرد مڪتب او بودم. بارها از او شنیده بودم ڪہ جہاد وظیفہ ماست و دفاع از اسلام و پرچم امام و انقلاب و حفظ ملت اسلامے از شر دشمنان،…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #علے_مرعے{دوست شھید}

#لبیڪ_یا_حسین
#قسمت_اول:
#احمـد مثل همہ دوستان بہ لباس و ماشین خود اهمیت مےداد و خیلے بہ آن مےرسید. یڪ روز از او پرسیدم: من را بیشتر دوست دارے یا ماشینت رو؟
لبخندے زد و گفت: برادر! تو ڪہ مےدانے چقدر برایم عزیزے! من بہ ماشینم رسیدگے مےڪنم زیرا ڪہ نعمتے از طرف خداوند است و خدا بہ ما سفارش ڪرده است هر نعمتے ڪہ بہ شما مےدهم قدرش را بدانیم و اگر قدرش را ندانم از آن محروم مےشوم. با این وجود، علتے ڪہ خداوند اینقدر بہ #احمـد ڪرامت داد این بود ڪہ او حب دنیا را از قلبش خارج ڪرد و راه جہاد در پیش گرفت، راهے ڪہ بہ قول خودش راهے سخت و پر از خار است. #احمـد رفتن یہ سوریہ را با فڪر انتخاب ڪرد. او هرگز ڪارے را بدون فڪر انجام نمےداد، وقتے تصمیمے جدے مےگرفت، هیچ‌چیز و هیچ‌ڪس نمےتوانست خللے در اراده‌ے او ایجاد ڪند.

✍🏻| بانوےمحجبـه
#ملاقات_در_ملکوت🕊
#خاطرات_شهیداحمد_در_کتابشون📖
نویسنده: #مهدے_گودرزے
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک!

|ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱|
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علے_مرعے{دوست شھید} #موقعیت_شناسے #قسمت_دوم: #احمـد در ماه محرم حالش خیلے دگرگون مےشد و غم و اندوه روے چهره‌اش نمایان مےگردید. داستان اصحاب امام حسین{علیہ‌السلام} را ڪہ مےخواند از خود مےپرسید: آیا من مخلص و ثابت قدم…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #سلام_بدرالدین{مادر شھید}

#حزب‌اللہ
#قسمت_اول:
جوانان لبنانے بسیار پرشور بوده و در فعالیت هاے حزبے حضور پررنگے دارند. با توجہ بہ اینڪہ عده‌ے زیادے از مردم لبنان شیعہ هستند و جنبش انقلابے حزب‌اللّٰہ یڪے از مشہورترین و تأثیرگذارترین گروه هاے اسلام‌گرا در لبنان است اڪثر جوانان هوادار حزب‌اللّٰہ هستند. #احمـد هم از این قضیہ مستثنے نبود. اما برخے از جوانان در لبنان نسبت بہ حزبے ڪہ در آن عضویت دارند متعصب‌اند. نڪتہ‌ے جالب و قابل تأملے ڪہ در مورد #احمـد وجود داشت این بود ڪہ در خصوص حزب‌اللّٰہ تعصب بیجا نداشت و ایده‌ها و نظرات سایر احزاب را نیز مےپذیرفت، اما از عقاید و آرمان هاے خودش ڪوتاه نمےآمد و از آن‌ها دفاع مےڪرد.
عضویت در ڪشافة و ارتباط با مربیان و اعضاے حزب‌اللّٰہ #احمـد را بسیار تحت‌تأثیر قرار داده بود.
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #علے_مرعے{دوست شھید} #عشق_بہ_ولایت یڪ روز بہ همراه #احمـد در خانہ خودشان ویدئویے مےدیدیم ڪہ در آن دختر شہید قرمان حاج عماد مغنی با سیدحسن‌نصراللّٰہ و رهبر مسلمانان جہان امام خامنہ‌اے صحبت مےڪرد. #احمـد وسط تماشاے آن…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #علے_مرعے{دوست شھید}

#موقعیت_شناسے
#قسمت_اول:
هرماه براے #احمـد رنگ و بویے داشت. ماه رمضان براے #احمـد طعم خاصے داشت. انتظار ماه رمضان را مےڪشید ڪہ اعتڪاف ڪند و شب هاے قدر احیا و شب زنده‌دارے نماید.
او رمضان را ایستگاهے براے توقف و ب راه افتادن با نیروے بیشتر ےدانست سفارش مےڪرد ڪہ بہ ایتام رسیدگے ڪنیم. از بچہ‌هاے ڪشافة مےخواست هرڪس چیزے با خود از خانہ بیاورد و همہ را بہ خانواده هاے مستضعفے ڪہ مےشناخت مےداد. با این ڪار هم بخشندگے را بہ اعضاے ڪشافة آموزش مےداد و هم انجام ڪار گروهے و در واقع مےخواست همہ را در این امر مستحب شریڪ ڪند. بچہ‌ها همچنان راه #احمـد را ادامہ داده و این ڪار را انجام مےدهند.

✍🏻| بانوےمحجبـه
#ملاقات_در_ملکوت🕊
#خاطرات_شهیداحمد_در_کتابشون📖
نویسنده: #مهدے_گودرزے
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک!

|ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌱|
@AHMADMASHLAB1995
بازخوانی کتاب ملاقات در ملکوت (توسط نویسنده مهدی گودرزی)
@AhmadMashlab1995
📚بازخوانے ڪتاب#ملاقات‌_در_ملڪوت
زندگے‌وخاطراٺ‌#شھید_احمد_مشلب🌱
باصداے‌ . . .🌸
جناب‌مهدے‌گودࢪزی‌نویسندھ‌‌کتاب
#قسمت_اول🍃
« @AhmadMashlab1995 »
شهید احمد مَشلَب
Sticker
📚رمان #نیمه_شبی_در_حله


🔹 #قسمت_اول

خداوند مهربان، زیبایی فراوانی به من داده بود.
پدربزرگم، که خود نیز هنوز از زیبایی بهره ای داشت، گاهی میگفت: تو باید در مغازه کنار من بنشینی و در راه انداختن مشتری ها کمکم کنی؛ نه آنکه تمام وقت خود را در کارگاه بگذرانی.

می گفت: من دیگر ناتوان و کُند ذهن شده ام. تو باید کارها را به دست بگیری تا مطمئن شوم که پس از من از عهده اداره کارگاه و مغازه برمی آیی.

در جوابش گفتم: من باید زرگری را چنان فرا گیرم که در این فن به استادی برسم و دست کم در شهر حلّه، کسی مانند من نباشد.
با تحسین نگاهم می کرد و می گفت: تو همین حالا نیز استادی.
بعد آه می کشید، اشک در چشمانش حلقه می زد و می گفت: وقتی پدر خدا بیامرزت در جوانی از دنیا رفت، دیگر فکر نمی کردم امیدی به زندگی داشته باشم. خدا مرا ببخشد! چقدر کفر می گفتم.
کسب و کار را به شاگردان سپرده بودم و بیشتر وقتم را در حمام ابوراجح می گذراندم. اگر دلداری های ابوراجح نبود، دق کرده بودم. مادرت با اصرار پدرش دوباره ازدواج کرد و به کوفه رفت. شوهر نامردش حاضر نبود تو را بپذیرد و سرپرستی تو را که چهار ساله بودی به من سپردند. خدا را شکر که تو را به من دادند..
با آنکه این قصه را بارها از پدربزرگم شنیده بودم باز گوش می دادم.
--- ابوراجح می گفت: این یادگار فرزند تو است. سعی کن او را به ثمر به رسانی. او می گفت: از پیشانی نوه ات چنین می خوانم که آنچه را در پدرش امید داشتی، در او خواهی یافت.
من ابوراجح را دوست داشتم. او صاحب حمام بزرگ و زیبای شهر حلّه بود. از همان دوران خردسالی هرگاه پدربزرگم مرا به مغازه می آورد، به حمام می رفتم تا ابوراجح را ببینم و با ماهی های قرمزی که در حوض وسط رختکن بود بازی کنم. بعدها او نیز دختر کوچولویش ریحانه را گهگاه با خود به حمام می آورد. من دست ریحانه را می گرفتم و با هم در بازار و کاروان سراها پرسه می زدیم و گشت و گذار می کردیم‌. زمانی که ریحانه شش ساله شد، دیگر ابوراجح او را به حمام نیاورد. از آن پس، فقط گاهی او را می دیدم. با ظرفی غذا به مغازه ی ما می آمد و در حالی رویش را تنگ می گرفت، به من می گفت: هاشم، برو این را به پدرم بده. بعد هم زود می رفت. اکنون سالها بود که او را ندیده بودم.
یک بار پدر بزرگم که خوشحال و سرزنده بود، گفت: هاسم، تو دیگر بزرگ شده ای. کم کم باید به فکر ازدواج باشی. من می خواهم دامادیت را ببینم. اگر خدا عمری داد و بچه هایت را هم دیدم، شرمنده لطف الهی خواهم بود و دیگر هیچ آرزویی نخواهم داشت.
نمیدانم چرا در آن لحظه یاد ریحانه افتادم.
یک روز که پدر بزرگم از حمام ابوراجح، باز می گشت به کارگاه آمد و بی مقدمه گفت: حیف که این ابوراجح شیعه است، وگرنه دخترش ریحانه را برای تو خواستگاری می کردم.
با شنیدن نام ریحانه، دلم فرو ریخت. خودم را به بی تفاوتی زدم و پرسیدم: حال چه شده که به فکر او افتاده اید؟
روی چهار پایه ای نشست و گفت: شنیده ام که دخترش حافظ قرآن است و به زن ها قرآن و احکام می آموزد.
به خودم گفتم چقدر خوب است که همسر انسان دارای چنین کمالاتی باشد.
وقتی پدربزرگم برخاست تا از پله ها پایین برود، دستش را به یکی از ستون های کارگاه گذاست و گفت: این ابوراجح فقط دو عیب دارد و بزرگی گفته است: در بزرگواری یک مرد همین بس که عیب هایش به شمارش درآید.
بارها این مطالب را گفته بود. پیش دستی کردم و گفتم: می دانم. اول آنکه شیعه متعصب است و دوم اینکه از زیبایی بهره ای ندارد.
آفرین! همین دوتاست. اگر تمام ثروتم را نزدش امانت بگذارم، اطمینان دارم که سر سوزنی در آن خیانت نخواهد کرد. اهل عبادت است؛ فاضل است؛ خوش اخلاق و خوش صحبت است؛ همیشه برای کمک آماده است؛ اما همان طور که به زیرکی دریافتی، بهره ای از زیبایی ندارد و مانند دیگر شیعیان گمراه است. خدا او را هدایت کند! چقدر دلم می خواهد که با گمراهی از دنیا نرود!
پدر بزرگم با تصمیمی ناگهانی دوباره برگشت، دست هایش را روی میز ستون کرد و طوری که دیگر شاگردانش نشنوند، گفت: برای یک حمامی، زیبایی چندان مهم نیست؛ ولی یک زرگر باید زیبا باشد ال وقتی جنسی را به مشتری ها عرضه می کند آنها به خریدن رغبت نشان دهند.
مشغول کارگذاشتن یاقوتی میان یک گردن بند گران قیمت بودم. دستش را روی گردن بند گذاشت و در حالی که چشم های درشت و درخشانش را کاملا" گشوده بود، گفت بلند شو برویم پایین؛ از امروز باید در طبقه پایین کارکنی.
کاغذ های لوله شده ای را که روی آنها طرح هایی برای زیورآلات ظریف و گران قیمت کشیده بودم از روی طاقچه برداشتم و روی میز باز کردم.
--- پدربزرگ، خودت قضاوت کن. طراحی و ساخت اینها مهم تر است یا فروشندگی؟
با خونسردی کاغذها را لوله کرد و آنها را به طرف بزرگترین شاگردش، که برای خود استادی زبردست شده بود، انداخت. شاگرد لوله کاغذ را
از هوا گرفت.


#ادامه_دارد

نویسنده:مظفر سالاری

@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
Sticker
♡‍ بسم رب الحسین♡

📚رمان: #از_نجف_تا_کربلا

نویسنده: #رضوان_میم

#قسمت_اول


با بغض شروع کردم به نوشتن امروز:

امروز هم مثل روز های قبل.امروز هم دوباره حسرت.همه در حال رفتند.فقط ده روز باقی مانده. همه عاشق هاهمه رفتند.فقط منم کههستم هنوز که هنوز است.فقط من...باید این من از میان برخیزد.این لباس عاریتی وجود باید به دور افکنده شود.و عاشق تنها او شود.آنقدر باید گریست و خون دل خورد و در کام بلا فرورفت تا دوست نگاه عنایتی بنماید و لطفی کند.آن قدر باید سر به دیوار این قفس کوفت،تا از نفس افتاد.تا مپنداری آسان است کار عاشقی!

دکمه های مانتوم رو دونه دونه بستم و روسری نیلی رنگم رو صاف کردم.چادر لبنانی ام رو انداختم رو دستم و کیف دستی و یک دونه سیب برداشتم و از آشپز خونه زدم بیرون.
با مامان خداحافظی کردم و توی حیاطمون چادرم رو پوشیدم.حیاطمون مثل خونه های قدیمی بزرگه.یک حوض آبی رنگ وسط حیاطه که دوتا ماهی قرمز توش هستن.یک باغچه جمع و جور هم داریم که دیوارش پر شده از گل های یاس و برگ مو.

به یاد بانو پهلو شکسته مثل هر روز مشام خودم رو پر می کنم از بوی یاس رازقی و از خونه میرم بیرون.تا سر کوچه قدم زنان میرم که زینب هم میبینم داره برام دست تکون میده.تند تر راه میرم میرسم بهش.خوش و بش می کنیم و راه می افتیم سمت دانشگاه.زینب دوست صمیمی منه که یک کوچه با هم فاصله داریم.هر دو ما داریم روانشناسی بالینی می خونیم.همین جوری که داریم قدم زنان میریم بهش یادآوری می کنم که ده روز مونده.چیزی نمیگه.معلومه بغض کرده.دست هاش رو می گیرم.یخ کرده.
_زینب جان...

#ادامه_دارد

@AhmadMashlab1995
Ещё