شهید احمد مَشلَب

#حضرت_علی
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@AhmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
من به تو فکر می‌کردم حسین! آن لحظه که علی اکبرت، شبیه‌ترینِ افراد به پیامبر، از تو اذنِ به میدان رفتن خواست و تو بی‌درنگ به او اذن دادی.

با خود گفتم چه دلی داری حسین! اما وقتی اشک‌هایت را به هنگامه‌ی بدرقه‌ی برومند فرزندت دیدم دانستم غوغای دلت را...

#حضرت_علی_اکبر ، تنها یک فرزند نبود، یک فداییِ جان بر کف در راه امام زمانش بود.

#هشتم_محرم

☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_شانزدهم قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!» و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت…
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_هفدهم

گنبد روشن #حرم در تاریکی چشمانم می‌درخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت می‌بارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاه‌مان می‌کردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد #عملیاتی همراه‌مان آمده است.

بسمه روبنده‌اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بی‌اختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل #رافضی‌های داریا همین چند تا خونواده‌ایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!»

باورم نمی‌شد برای آدم‌کشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این #شیعیان قند آب می‌شد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به‌هم بریزیم، دیگه بقیه‌اش با ایناس!»

نگاهم در حدقه چشمانم از #وحشت می‌لرزید و می‌دیدم وحشیانه به سمت حرم قُشون‌کشی کرده‌اند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقب‌تر آماده ایستاده و با نگاهش همه را می‌پایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز می‌خواند :«امشب انتقام فرحان رو می‌گیرم!»

دلم در سینه دست و پا می‌زد و او می‌خواست شیرم کند که برایم اراجیف می‌بافت :«سه سال پیش شوهرم تو #کربلا تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو می‌گیرم! تو هم امشب می‌تونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!»

از حرف‌هایش می‌فهمیدم شوهرش در عملیات #انتحاری کشته شده و می‌ترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدم‌هایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟»

دلی که سال‌ها کافر شده بود حالا برای حرم می‌تپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می‌لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا #مفاتیح پاره بشه تا تحریک‌شون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه‌شون رو میفرستن به درک!»

چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله می‌کشید و نافرمانی نگاهم را می‌دید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی‌رحمانه #تهدیدم کرد :«می‌خوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه #ترکیه رو میده و عقدت می‌کنه!»

نغمه #مناجات از حرم به گوشم می‌رسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمی‌داشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمی‌شد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد #خدا باشد که مرتب لبانش می‌جنبید و #قرآن می‌خواند.

پس از سال‌ها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی‌ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت می‌خواستم وارد حرم دختر #حضرت_علی (علیه‌السلام) شوم که قدم‌هایم می‌لرزید.

عده‌ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای #نوحه از سمت مردان به گوشم می‌رسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی‌ام را پاره کرد.

پرچم عزای #امام_صادق (علیه‌السلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بی‌شرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط #کفر و شرک رو!» صدای مداح کمی آهسته‌تر شد، زن‌ها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح می‌خونید! این کتابا همه شرکه!»

می‌فهمیدم اسم رمز عملیات را می‌گوید که با آتش نگاهش دستور می‌داد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم می‌لرزید و زن‌ها همه مبهوتم شده بودند.

با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید #قربانی این معرکه می‌شدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخه‌های کفر و شرک رو بسوزونید!»

دیگر صدای #روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمت‌مان آمدند و بسمه فهمیده بود نمی‌تواند این جسد متحرک را طعمه تحریک #شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوری‌که ناله‌ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم.

روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم می‌پیچیدم و صدای بسمه را می‌شنیدم که با ضجه ظاهرسازی می‌کرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای #تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد

@AhmadMashlab1995
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ #قرارگاه_فرهنگی_مجازی_شهیداحمدمشلب
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
#معرفی_نامه
#هرروزبایک_شهید
🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿
💐 #شهید_مدافع_حرم 💐

🌷فرمانده #شهیدمهدی_صابری 🌷

محل تولد: " مشهد مقدس"
محل شهادت: " تل قرین_ سوریه "

🗓تاریخ تولد: " ۱۴ فروردین سال ۱۳۶۸ 🌸 ۱۳۶۸/۱/۱۴"
🗓تاریخ شهادت: " ۱۳ اسفند سال ۱۳۹۳ 🌸 ۱۳۹۳/۱۲/۱۳ "

اولین فرزند خانواده

🕊❤️کیفیت شهادت❤️🕊: گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق العاده‌ای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندی‌های جولان داشت با غیرت حیدری بچه های "فاطمیون" میسر شد. شهید "مهدی صابری" هم فرماندهی می‌کرد و هم به جهت اینکه آشنایی کاملی به مهارتهای پزشکی و پرستاری داشت به مداوای مجروحین می‌پرداخت. همه بخاطر تمام شدن مهمات‌مان در اوج ناامیدی بودند،که شهید فاتح معاون سردار شهید توسلی یک چفیه پر از نارنجک برایشان آورد. در همین حین دشمن قصد قیچی بچه‌ها را داشت که شهید "مهدی صابری" با تیزهوشی فهمید. شهید " مهدی" "علی اکبر" گونه جنگ شدیدی را آغاز می‌کند دشمن که عقب‌نشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره می‌داند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی می‌کند؛
تا نگاه فرمانده به "میرزا مهدی" می افتد؛ می بیند لب‌هایش از شدت تشنگی خشک شده و دریغ از یک قطره آب، میگوید: "مهدی جان" شما دیگر برگرد عقب بچه‌ها هستند و شما هم زخمی شده‌اید، خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته است .
مهدی میگوید: "نـــــه" برگشتن من در این شرایط سخت، "عین نامردی" است، فرمانده اش نگاهش را برگرداند، که یک دفعه دید یکی از بچه‌ها فریاد کشید "مهدی" را زدند، تا نگاه "فرمانده" مجددا به مهدی افتاد دید؛ مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید. ایام فاطمیه بود و سالگرد شهادت "حضرت زهرا(س)" که مهدی مهمان مادر شد.

🌹سن: ۲۵ سالگی
🕊نام جهادی: غلامحسین

❤️علاقه مند به : همه او را به یک دل‌بستگی خاص می‌شناختند؛ آن هم حُبّ #حضرت_علی_اکبر (ع) بود ، ایشان در وصیت نامه شان فرموده اند: هزار تا مثل من نه که کل دنیا فدای یک نگاه ارباب به گل روی آقا علی‌اکبر (ع)

فراز مهمی از وصیت نامه:
👇👇👇👇👇
💠 خدای من! خدای خوب و مهربانم... خیلی خیلی قشنگ‌تر و زیباتر از اون چیزی هستی که من با این سطح پائین معرفت و شناخت که اصلاً نداشته محسوب می‌شه، فکر می‌کنم.روسیاهم. روسیاهم که با ۲۵ سال سن نتونستم تو رابطه‌ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه‌ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم.ازت ممنونم؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر، فراوان‌تر محب امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب علیه وآله السلام...ممنونم که دوران حیاتم رو تو این بازه‌ی زمانی قراردادی و هم توفیقات و افتخارات خیلی خیلی زیادی، نمونه‌اش حب شهزاده علی‌اکبر (علیه‌السلام) عنایت کردی.
الهی؛! أنت رب الجلیل و أنا عبدک الذلیل... "خدایا! من رو بپذیر"
رسیدن به سن ۳۰ سال؛ بعد از آقا علی‌اکبر (ع) برام ننگه! تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علی‌اکبر (ع) اصلاً نمی‌تونم تصور کنم! فرق سالم رو بعد از آقا علی‌اکبر (ع) نمی‌خوام! چقدر خوب میشه سر تو بدنم نداشته باشم چقدر جالب و رویایی و زیباست وقتی ارباب می‌آیند بالا سرم تن تکه تکه‌ام براشون آشنا باشه و با دیدن شباهت‌های تو بدن من و شهزاده علی‌اکبر (ع) یک کمی از اون غم و غصه بدن ارباً اربا تسلی پیدا کند!
خدایا نگذار آرزو به دل بمیرم
خواهرای خوبم! #حجاب_حجاب_حجاب.

🔵برای سلامتی امام زمان (عج)و شادی روح شهیدمهدی صابری صلوات ....


_____________________________

🔸معرفی از #ما تحقیق بیشتر از #شما

🔹استفاده برای تمامی کانالها و گروه ها آزاد است.
🔸در صورت داشتن هرگونه پیشنهاد و انتقادبه

@Khamenei1421
مراجعه نمایید.

🔴زکات دانستن این اطلاعات فوروارد کردن این پست میباشد.
کرامات سياهپوشی در عزای امام حسیـــن ع ...


🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹

یکی از نمایندگان حضرت آیت الله #خوئی رحمت الله علیه مےگوید:

یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید ایشان را در حالی دیدم که از سر تا پایشان سیاه پوش بود، حتی لباسهای زیر و جوراب های ایشان نیز سیاه بود.

من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم که آیا فکر نمےکنید با این وضعیت سر تا پا سیاه پوش در این هوا،ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!!!

ایشان در پاسخ فرمودند:
فلانی من #هرچه #دارم از سیاه پوشی سر تا پا برای حضرت #سیدالشهداء علیه السلام دارم.

پرسیدم:چطور؟؟
فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم.

سپس اینگونه برایم تعریف نمود:

پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود.
همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش #سقط میشد و خلاصه بچه دار نمیشدند.

روزی پدرم بالای منبر این جمله را به مردم میگوید:
...که ایهاالناس دستتان را از دست امام حسین و اهلبیت علیهم السلام رها نکنید که اینها خاندان #کرامت و #بخشش اند،و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید جز درب خانه ی ایشان جای دیگری نروید که این خانواده #حلال مشکلات اند....

پس از آنکه پدرم از منبر پائین میاید زنی به او میگوید:
آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید تا برای حل مشکلات و گرفتن حوائجمان درب خانه ی اهلبیت و امام حسین علیهم السلام برویم،چرا خودت از امام حسین علیه السلام نمیخواهی تا به تو فرزندی #عنایت فرماید؟؟!!

ایشان درحالیکه به شدت ناراحت میشوند به خانه میرود.

همسرشان (مادربنده)میپرسد آقا چرا اینقدر ناراحتید؟؟؟و ایشان قضیه ی منبر و صحبت آن زن را بازگو میکنند.

مادرم میگوید خب راست گفته،چرا خودت چیزی #نذر امام حسین علیه السلام نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟؟

پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟؟
 مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم،اصلا شما نذر کن که امسال تمام ۲ ماه #محرم و #صفر را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا،حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید.

در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سر تاپا سیاه پوش شد. در همان سال هم مادرم باردار میشود و ۷ ماه نیز از بارداری اش میگذرد و بچه اش سقط نمیشود.

یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید. وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم.
پدرم که گمان میکند سوال او یک مساله ی علمی و یا فقهی باشد میگوید بپرس.
اما در کمال ناباوری آن طلبه میپرسد آیا همسرشما باردار است؟؟؟
ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟کسی از این قضیه اطلاع ندارد. باز میپرسد ایشان ۷ ماهه باردارند؟؟

پدرم با تعجب بیشتری پاسخ مثبت میدهد.

ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن میکند و میگوید:
آسیدعلی اکبر من الآن خواب بودم، در خواب وجود مبارک #حضرت_علی علیه السلام را زیارت کردم.

حضرت فرمودند:
برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن #نذری که برای فرزندم حسین کردی و ۲ ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی این بچه ای را که ۷ ماه است همسرت در رحم دارد را ما #حفظ میکنیم و او #سالم میماند و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم.و او را به نام من " #ابوالقاسم" نام بگذار.

....حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟؟؟.....


📚گلشن ابرار، ج ۳

╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@AhmadMashlab1995
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ #قرارگاه_فرهنگی_مجازی_شهیداحمدمشلب
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
#معرفی_نامه
#هرروزبایک_شهید
🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿
💐 #شهید_مدافع_حرم 💐

🌷فرمانده #شهیدمهدی_صابری 🌷

محل تولد: " مشهد مقدس"
محل شهادت: " تل قرین_ سوریه "

🗓تاریخ تولد: " ۱۴ فروردین سال ۱۳۶۸ 🌸 ۱۳۶۸/۱/۱۴"
🗓تاریخ شهادت: " ۱۳ اسفند سال ۱۳۹۳ 🌸 ۱۳۹۳/۱۲/۱۳ "

اولین فرزند خانواده

🕊❤️کیفیت شهادت❤️🕊: گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق العاده‌ای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندی‌های جولان داشت با غیرت حیدری بچه های "فاطمیون" میسر شد. شهید "مهدی صابری" هم فرماندهی می‌کرد و هم به جهت اینکه آشنایی کاملی به مهارتهای پزشکی و پرستاری داشت به مداوای مجروحین می‌پرداخت. همه بخاطر تمام شدن مهمات‌مان در اوج ناامیدی بودند،که شهید فاتح معاون سردار شهید توسلی یک چفیه پر از نارنجک برایشان آورد. در همین حین دشمن قصد قیچی بچه‌ها را داشت که شهید "مهدی صابری" با تیزهوشی فهمید. شهید " مهدی" "علی اکبر" گونه جنگ شدیدی را آغاز می‌کند دشمن که عقب‌نشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره می‌داند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی می‌کند؛
تا نگاه فرمانده به "میرزا مهدی" می افتد؛ می بیند لب‌هایش از شدت تشنگی خشک شده و دریغ از یک قطره آب، میگوید: "مهدی جان" شما دیگر برگرد عقب بچه‌ها هستند و شما هم زخمی شده‌اید، خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته است .
مهدی میگوید: "نـــــه" برگشتن من در این شرایط سخت، "عین نامردی" است، فرمانده اش نگاهش را برگرداند، که یک دفعه دید یکی از بچه‌ها فریاد کشید "مهدی" را زدند، تا نگاه "فرمانده" مجددا به مهدی افتاد دید؛ مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید. ایام فاطمیه بود و سالگرد شهادت "حضرت زهرا(س)" که مهدی مهمان مادر شد.

🌹سن: ۲۵ سالگی
🕊نام جهادی: غلامحسین

❤️علاقه مند به : همه او را به یک دل‌بستگی خاص می‌شناختند؛ آن هم حُبّ #حضرت_علی_اکبر (ع) بود ، ایشان در وصیت نامه شان فرموده اند: هزار تا مثل من نه که کل دنیا فدای یک نگاه ارباب به گل روی آقا علی‌اکبر (ع)

فراز مهمی از وصیت نامه:
👇👇👇👇👇
💠 خدای من! خدای خوب و مهربانم... خیلی خیلی قشنگ‌تر و زیباتر از اون چیزی هستی که من با این سطح پائین معرفت و شناخت که اصلاً نداشته محسوب می‌شه، فکر می‌کنم.روسیاهم. روسیاهم که با ۲۵ سال سن نتونستم تو رابطه‌ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه‌ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم.ازت ممنونم؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر، فراوان‌تر محب امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب علیه وآله السلام...ممنونم که دوران حیاتم رو تو این بازه‌ی زمانی قراردادی و هم توفیقات و افتخارات خیلی خیلی زیادی، نمونه‌اش حب شهزاده علی‌اکبر (علیه‌السلام) عنایت کردی.
الهی؛! أنت رب الجلیل و أنا عبدک الذلیل... "خدایا! من رو بپذیر"
رسیدن به سن ۳۰ سال؛ بعد از آقا علی‌اکبر (ع) برام ننگه! تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علی‌اکبر (ع) اصلاً نمی‌تونم تصور کنم! فرق سالم رو بعد از آقا علی‌اکبر (ع) نمی‌خوام! چقدر خوب میشه سر تو بدنم نداشته باشم چقدر جالب و رویایی و زیباست وقتی ارباب می‌آیند بالا سرم تن تکه تکه‌ام براشون آشنا باشه و با دیدن شباهت‌های تو بدن من و شهزاده علی‌اکبر (ع) یک کمی از اون غم و غصه بدن ارباً اربا تسلی پیدا کند!
خدایا نگذار آرزو به دل بمیرم
خواهرای خوبم! #حجاب_حجاب_حجاب.

🔵برای سلامتی امام زمان (عج)و شادی روح شهیدمهدی صابری صلوات ....


_____________________________

🔸معرفی از #ما تحقیق بیشتر از #شما

🔹استفاده برای تمامی کانالها و گروه ها آزاد است.
🔸در صورت داشتن هرگونه پیشنهاد و انتقادبه

@Khamenei1421
مراجعه نمایید.

🔴زکات دانستن این اطلاعات فوروارد کردن این پست میباشد.
Forwarded from عکس نگار
🎈🎉🎊🎈
#روزجـــــوان
⬜️◽️▫️
احمـــد جان ماه ها🌙🗓 از پر کشیدنت می گذارد
اما جوانان ایرانی
و دوستدارانت تو را فراموش نکردند
ما از جمله جوانانی هستیم که آرزوی شهادت را در راه اهل بیت داریم
من نیز جوانم😔
زنجیر دنیا به پایم بسته شده
وقتی میگویند گناه کردم و اسمش را گذاشتم جوانی
ذره ای فکر کنند به واژه ی جوان...
جوان رشیدِ کربلا حضرت علے اڪبر (ع) نیز جوان بود او که معروف است به ارباً اربا او به ندای هَل مِن ناصراً ینصرنی پدر لبیک گفت...
الگوی ما حضرت علی اکبر است
و خوشا به حال جوانانی مثل شما که برای دفاع از حریم اهل بیت از همه ی وابستگی های دنیا دست کشیدید...
در وصیت نامه ات به جوانان و دوستانت توصیه کرده ای راه اهل بیت را ادامه دهند و به جوانان گفته ای
🌸دنـــیا را همه میتوانند تصاحب کنند اما آخرت را فقط با اعمال نیک میتوان ساخت🌸
🌹آری تو گفته ای که طالب شهادت باشید در این دنیای فانی🍃
تو که همانند سایر شهدا غرق در خون بودی😔 برای این دلِ بیقرار من دعا کن...
خدایا من هم جوانم من هم آرزو دارم
اما آرزویم شــهادت در راه اهل بیت است
آرزو بر جوانان....😔
میخواهم بخاطر جوان ارباً اربایه اباعبدالله قسمت دهم
کمکم کنی از جوانی ام فقط در راه دفاع از حریم اهل بیت استفاده کنم...
شهید احــمد مَشلَب را الگوی خود قرار دهید...
و بارها و بارها گفته ام
""*جـــــوانے ام فدای علے اڪبـــر حُســـــــین*""
#دلنوشته_یا_قتیل_العبـــرات_H
#آرزویم_را_شهادت_مینویسم
#شهیداحمدمشلب
#جوان_خوشتیپ_B_M_W_سوار
#جوان_۲۱_ساله_حزب_الله
#مدافع_حرم_عقیله_ی_بنی_هاشم
#نبطیه_جنوب_لبنان
#حضرت_علی_اکبر_ع
#جوانی_ام_فدای_علی_اکبرحُسین
#روز_جوان_مبارک
#الشاب_شهید_افتخر_اسلام
🌷کانال رسمی شهیداحمدمَشلَب🌷
👇👇👇
https://telegram.me/AHMADMASHLAB1995