شهید احمد مَشلَب

#جاسوس
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@AhmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_سی_و_ششم مصطفی در حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده می‌شد. ابوالفضل مرتب تماس می‌گرفت هر چه سریعتر از #داریا خارج شویم، اما خیابان‌های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به #حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)…
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_سی_و_هفتم

آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس می‌کرد :«ما اهل #داریا هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید.

تپش‌های قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه‌ام حس می‌کردم و این #خنجر قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگ‌هایم بند آمد.

مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و می‌شنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری می‌خواند، سیدحسن سینه‌اش را به زمین فشار می‌داد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو می‌رفت.

قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟»

تمام استخوان‌های تنم می‌لرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لب‌هایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم.

دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه می‌کردم و می‌شنیدم سیدحسن برای نجاتم #مردانه گریه می‌کند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد.

پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی‌آنکه ناله‌ای بزند، #مظلومانه جان داد.

دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی‌آمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. #خون پاک سیدحسن کنار پیکرش می‌رفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره می‌زد :«حرف می‌زنی یا سر تو هم ببرم؟»

دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش #مرگ خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش می‌رسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!»

با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود #کافرشه!» و او می‌خواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟»

و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشین‌شان می‌رفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش #جاسوس بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به #خدا حس کردم اعجاز کسی آن‌ها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند.

ماشین‌شان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود برده‌اند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم.

کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی می‌دیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم می‌کشد. هنوز نفسی برایش مانده و می‌خواست دست من را بگیرد که پیکر بی‌جانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم.

سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش می‌لرزید. یک چشمش به پیکر بی‌سر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن #قربانی شد که دستانم را می‌بوسید و زیر لب برایم نوحه می‌خواند.

هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگ‌های بدنم از وحشت می‌لرزید. مصیبت #مظلومیت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند می‌شد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند.

اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمی‌کردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پای‌مان زانو زد.

مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق #خون سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم.

مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه می‌زد و من باور نمی‌کردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید.

نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور می‌کرد چه دیده‌ایم که تمام وجودش در هم شکست.

صدای تیراندازی شنیده می‌شد و هرلحظه ممکن بود #تروریست دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمی‌دانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و می‌دیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهایی‌اش آتش گرفت...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد

@AhmadMashlab1995
📝 یادداشت استاد #رائفی_پور پیرامون ارتباط پروپاگاندای جدید اجانب و پرونده جاسوسی #سید_امامی

🔸پس از #خودکشی حقیرانه و البته بسیار فنی #جاسوس دو تابعیتی (کاووس #سید_امامی)
پیش بینی می شد سرویس های جاسوسی غربی و جریان وابسته قطعا واکنشی برای قرار دادن نظام در تنگنا نشان داده و افکار عمومی را منحرف کنند .

🔹سخنان #محمدرضا_تابش، رییس فراکسیون محیط زیست #مجلس شورای اسلامی و خواهر زاده سید #محمد_خاتمی پس از سقوط هواپیمای ATR به مقصد #یاسوج ، بشدت مورد توجه مخالفان نظام قرار گرفته و به زبان بی زبانی در حال القای توطئه " #قتل_های_زنجیره_ای" هستند.

🔸وی گفته است : «جمعی از متخصصان محیط زیست و منابع طبیعی که در روزهای اخیر با حضور در مجلس از تلاشگران این عرصه و فعالیت‌های آنها مستندا دفاع کردند، در سانحه سقوط هواپیمای تهران-یاسوج جان باختند.»

🔹پیش از این نیز در زمستان ١٣٧٧ یک شبکه جاسوسی متشکل از سیزده #یهودی در شهر #شیراز به اتهام جاسوسی برای #رژیم_صهیونیستی بازداشت شدند؛ از آنجایی که شناسایی و دستگیری عوامل شبکه جاسوسی #اسرائیل، شکست بزرگی برای #موساد به شمار می‌­آمد، رسانه­‌های غربی با جنجال و هیاهو این شبکه جاسوسی را جامعه یهودیان ایرانی معرفی کردند تا اندکی از تلخی شکست اطلاعاتی موساد کاسته شود. اما مدارک متقن ( ١٧ جلد و ٢٧۵٣ صفحه) و اعتراف عوامل شبکه از همکاری مستقیم این افراد با #موساد پرده برداشت و احکامی از ۴ تا ١٣ سال حبس تعیین شد که البته بعدها اندکی کاهش یافت.

🔸همانطور که عرض شد در همان زمان هم دستگاه رسانه ای غربی - عبری پروپاگاندای سنگینی به راه انداخته و پرونده حقوق بشری علیه #ایران علم کردند و ماجرا را آنتی سمیتیستی ( #یهودستیزانه) تعبیر نمودند و حتی کار به خمپاره پراکنی هایی در تهران و نفوذ تیم های تروریستی از غرب و ... هم کشید.

🔹سخن کوتاه کنم این دست و پا زدن ها و البته آنچه پیش رو داریم! نشان می دهد #سربازان_گمنام_امام_زمان_(عج) ضربه سختی به دشمن زده اند.

🔺 در میان این هیاهو فرصت خوبی برای شناخت #دوست از #دشمن پدید می آید خوب به مواضع افراد دقت کنید این خاصیت مثبت #فتنه هاست!

#سواد_رسانه_ای
#نهان_خانه
#استاد_رائفی_پور
@ahmadmashlab1995 🗞