شهید احمد مَشلَب

#ایران
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@AhmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
۹۰کشور خواستار خرید پهپاد های ایران‌اند!
یه زمانی سیم‌خاردار نمیتونستیم بسازیم، الان تسلیحات نظامی صادر میکنیم!!
😎😚🤌🏻
#خبرچہ✍🏻

#ایران_قوی🇮🇷
کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رای تو چون سیمرغ، حافظ سرزمین مادری...
از قدیم الایام سرزمین ایران مورد طمع و حسادت بسیاری از بدخواهان و سلطه طلبان بوده و هست.چشم آن ها به بزنگاه های حساس زمانی دوخته شده تا فضایی باز پیدا کنند و ضربه ای به این سرزمین بزنند.
هم اکنون نیز به بزنگاه حساس انتخابات نزدیک می شویم و خصم ایران زمین چشم به عدم اتحاد و یکپارچگی ما دوخته...
رای ما در کنار هم همچون پرندگانی که خود سیمرغ شدند ، خصم را ناامید کرده و محافظ سرزمین مادری خواهد بود...

#رای_تو_چون_سیمرغ
#سیمرغ
#سیمرغ_ایران
#سرزمین_مادری
#حافظ_ایران_زمین
#انتخابات
#من_رای_می_دهم
#سر_خصم_بکوبم
#ایران_زمین

@hemat05
🕌ایران حرم است...
در دنیای کنونی کدامیک از کشورها با مستکبرین عالم پنجه در پنجه بودند و با طاغوت های زمان مبارزه کردند؟
کدام یک از کشورهای اسلامی به احکام اجتماعی،سیاسی،اقتصادی و فردی اهتمام دارد و برای حفظ آن می کوشد؟
کدام یک از کشورهای اسلامی به صراحت علیه جنایات بشری و نسل کشی مسلمانان اعتراض می کند و از جبهه مقاومت که جبهه توحید در مقابل کفر است ، حمایت و پشتیبانی می کند؟
ایران کشوری است که در هیاهوی دوستی با دشمنان اسلام توسط برخی کشورهای مسلمان پرچم توحید را برافراشته و در مقابل طاغوت قد علم کرده است...
ایران حرم است و اگر آسیبی به آن برسد به جریان اسلام توحیدی آسیب خواهد رسید...
#ایران_حرم_است
#حمایت_ایرانی
#انتخابات
#حفظ_اسلام
@hemat05
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آه از غمی
که تازه شود با غمی دگر 💔
تروریست ها حتی از زائرانت هم می‌ترسن…
هرجا زورشون نرسید، سر مردم بی گناه تلافی کردن.


#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_تسلیت
#گلزارشهدای‌کرمان

کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
👤 توییت استاد #رائفی_پور

سوال: چرا در عمل فقط ایران و نیروهای نیابتی ایران توان نبرد با صهیونیست‌ها را دارند و از دیگر کشورهای اسلامی جز حرافی و حرکات نمادین بخاری بلند نمی‌شود؟

🔺پاسخ را مفتی اهل سنت مصری به شما می‌دهد.

#ایران_سرزمین_نجیب_زادگان

🔗 لینک توییت

🆔 @Masaf
👤 توییت استاد #رائفی_پور

خاورمیانه، خاورمیانه سابق نخواهد بود.
خورشید طلوع کرده از سرزمین نجیب‌زادگان به اوج خود خواهد رسید…

#نزدیک_قله_ایم
#ایران_سرزمین_نجیب_زادگان

🔗 لینک توییت

🆔 @Masaf
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شلیک و اصابت موشک هایپرسونیک «فتاح»

#ایران_قوی



کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴حجت الاسلام راجی

🔻خبرهای پراسترس این ایام را با این کلیپ از بین ببر
🔻تمام سلبریتی ها. اینستا. تلگرام و سیاتمداران غربی و آمریکا و اروپا و آل یهود.. علیه ایران بودن و هستند.

#ایران_مقتدر

کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
وقتی از پشت دوربین هم میشه شعار زن زندگی آزادی واقعی رو به رخ جهانیان کشید:)))

#ایران_ما
کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
اگر اجلاس زنان نه در ایران که در اروپا برگزار میشد
احتمالا سازندگان تیترها اینگونه مینوشتند:

👈صدای۲۰۰ زن تأثیرگذار در اعتراض به نبود آزادی زن در ایران

👈جامعه زنان تأثیرگذار یکصدا درحمایت از زنان ایران

👈انتقادزنان برجسته آفریقایی از نبودآزادی در ایران

👈نگرانی زنان تأثیرگذار برای ایران

ولی چون تو ایران برگزار شده تیتر میزنن گردهمایی زنان زیر پونز نقشه!!!!😏😏

#ایران_قوی
کـانـال‌رسمے #شهیداحمدمَشلَـب 🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
آمریکایی‌ها «پرچم ایران» را اصلاح کردند

⚽️صفحه رسمی تیم ملی آمریکا که در اقدامی شیطنت‌آمیز پرچم جعلی از ایران منتشر کرده بود، پس از واکنش‌ ایران و اعتراض کاربران، مجبور به اصلاح آن شد.

ولی اصل پست اینستاگرامی و توییت رو پاک نکرده
پ ن :باانتشار پرچم مقدس ایران عزیز خار توی چشماشون باشین
#ایران
#تیم_ملی
#فوتبال
#جام_جهانی
#جمهوری_اسلامی_ایران

@AhmadMashlab1995
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹الهام علی‌اف گفته منو #عصبی نکنید وگرنه سر همتون و له میکنم!

کل ارتش ترکیه و ج.ج باکو رو جمع کنی یه جا، موهای صورت #بسیجیای تبریز نمیشن...
حالا اینا میخوان با تکاورای سپاه و ارتش #ایران بجنگن؟

خوب بود خندیدیم..😂💔

@AHMADMASHLAB1995
🔻اسرائیل گفته: یه پایگاه مخفی ویژه برای رصد و ضربه زدن به مراکز هسته‌ای #ایران احداث کرده!😂

البته بین خودمون بمونه، یه وقت جایی نگیدا؛ چون مخفیانه‌اس نمیخواد کسی بفهمه :)))))

@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
عردوغان: «مرزهای تاریخی باید به جای خود برگردند.» مرزهای تاریخی: استراتژیست ☑️ @AHMADMASHLAB1995
۴۱ سال پیش در چنین روزی #صدام به #ایران حمله کرد. به #اردوغان توصیه میکنم عاقبت #صدام رو مطالعه کنه و #عبرت بگیره . . 😂🔥

☑️ @AHMADMASHLAB1995
روحانی امروز صبح جمعه فهمید دیگه رئیس جمهور نیست😂

#ایران_شیرین_بدون_حسن😎

@AHMADMASHLAB1995
#قدرت‌مواجهہ‌📱
#مواظب_باشیم‼️

دشمان از راه هاے مختلف
در پے ضربه زدن
به ارزشهاے #انقلاب‌اسلامے هستند.

تا دیروز با توپ و تانک و سلاح هاے مدرن در مقابل ما صف کشیده بودند
و اینک با حربه فرهنگے . . .📚

دشمن دید
که با وجود شیرزنان و شیر‌مردان #ایران زمین و جوانان برومندش نمےتواند قد علم کند؛
پس با ارزشهاے دینے،
ملے و فرهنگے ما مقابله می کند.

اما جوانان ما همیشه
در #خط‌مقدم‌ولایت و ارزشهاے
خود هستند و مانند همیشه
دشمن را شکست مےدهند😎

@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش…
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_سی_و_پنجم
#قسمت_پایانی

حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنه‌ای و #حاج_قاسمم

سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»

تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»

و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.

ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»

حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»

و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»

و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم #غیرت می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»

دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»

از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»

از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!»

دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.

مردم همه با پرچم‌های #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد.

بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.

#پایان


✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد



@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
#پای_درس_ولایت🔥 برخی آیات قرآن برای تنظیم قواعد زندگی است، مانند: 👈 ثروت باید وسیله رسیدن به مقامات انسانی و معنوی باشد 🔻 رهبر انقلاب در سخنان زنده تلویزیونی در پایان محفل انس با قرآن کریم: به قارون نمیگفتند که هر چه را داری یا نداری دور بریز؛ میگفتند آنچه…
#پای_درس_ولایت🔥
🔰 لوح | #ایران_همدل

🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «ماه رمضان، ماه انفاق است، ماه ایثار است، ماه کمک به مستمندان است؛ چه خوب است که یک رزمایش گسترده‌ای در کشور به وجود بیاید برای مواسات و همدلی و کمک مؤمنانه به نیازمندان و فقرا که این اگر اتّفاق بیفتد، خاطره‌ی خوشی را از امسال، در ذهنها خواهد گذاشت.» ۱۳۹۹/۰۱/۲۱

@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_سی_و_نهم مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل می‌شنیدم در چشمان #نگران او می‌دیدم. هنوز نمی‌دانستم چه عکسی در موبایل آن #تکفیری بوده و آن‌ها به‌خوبی می‌دانستند…
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_چهلم

آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز #داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلب‌مان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمی‌شد که تا #زینبیه فقط گریه کردیم.

مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) رفت. ابوالفضل مقابل در خانه‌ای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر می‌زد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشده‌اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید.

در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریه‌هایم را گم می‌کردم تا مصطفی و مادرش نبینند و به‌خوبی می‌دیدند که مصطفی از #شرم قدمی عقب‌تر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست :«این چند روز خیلی ضعیف شده، می‌خواید ببریمش دکتر؟»

و ابوالفضل از حرارت پیشانی‌ام تب تنهایی‌ام را حس می‌کرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه (علیهاالسلام)!»

خانه‌ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و می‌دانست چه #بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین‌زبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس! تا شما برید تو، من می‌برمش #حرم رو ببینه قلبش آروم شه!»

نمی‌دانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته‌ام تا بام آمد.

قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی #دمشق طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس می‌کردم گنبد حرم به رویم می‌خندد و #حضرت_زینب (علیهاالسلام) نگاهم می‌کند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم.

از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت می‌کردم و به‌خدا حرف‌هایم را می‌شنید، اشک‌هایم را می‌خرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را می‌دید که آهسته زمزمه کرد :«آروم شدی زینب جان؟»

به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند :«این سه روز فقط #حضرت_زینب (علیهاالسلام) می‌دونه من چی کشیدم!»

و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد :«اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن #انتحاری رو پوشش می‌داده، تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن.»

محو نگاه سنگینش مانده بودم و او می‌دید این حرف‌ها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان می‌داد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!»

و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بی‌غیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :«از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه #سپاهی ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا می‌خوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.»

گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و #حرم می‌چرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت می‌کرد :«همون روز تو فرودگاه بچه‌ها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از #تهران! ظاهراً آدمای تهران‌شون فعال‌تر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!»

از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت :«البته ردّ تو رو فقط از #دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امن‌ترین جا برات همون داریاست.»

از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او می‌دید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد :«همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچه‌های دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن. منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر می‌کردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمی‌گردیم #ایران، ولی نشد.»

و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناسایی‌ات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!»

سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه #حضرت_زینب (علیهاالسلام) حرف آخرش را زد :«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز هیچ جا برات #امن نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!»...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد

@AhmadMashlab1995
Ещё