☑️ کجا رفت قولی که به ما داده بودی، مرد؟
برای اولین بار،
#کورش_اسدی را وقتی برای جلسهای، همراه محمدرضا صفدری به قم آمده بود، دیدم. سالهای اولی بود که داستان میخواندم و مینوشتم...
حدود ده سال بعد، در کافه صور دیدمش و دربارۀ رمانی پرسیدم که به واسطۀ میثم علیپور برایش فرستاده بودم تا بخواند و بگوید قبول میکند در جلسۀ نقدش باشد یا نه. رمانِ یکی از همان دوستان حلقۀ قم بود که پنج سال قبل با مرگی خودخواسته از دنیا رفت و آن موقع کتابش تازه چاپ شده بود. خودم را که معرفی کردم، خطوط چهرهاش رفت به گذشته. کنارم کشید و گفت حمیدرضا را یادم است و بعد از آن جلسه چند بار دیگر هم پیش من آمده بود و برایم داستان خوانده بود. کمی از استعداد حمیدرضا تعریف کرد و تأسف خورد از شنیدن خبر مرگش و دیگر نبودنش و گفت که حتماً اگر جلسهای برای رمان برگزار شد، میآید. آن جلسه به علت مشکلات نامترقبهای که پیش آمد، برگزار نشد و من در آن فاصله چند بار دیگر تلفنی با او حرف زدم و دیدمش.
هفتۀ پیش به میثم گفتم دو هفتۀ دیگر سالروز مرگ
#حمیدرضا_شریفی است. بیا آن جلسۀ نقد "فشار پیش از موعد" را حالا برگزار کنیم. قرار بود این هفته، همین هفته، همین هفته که در اولین ساعات شنبهاش خبر بد را شنیدیم، هماهنگیها را انجام بدهیم و جلسه را قطعی کنیم و من ذهنم رفته بود به کورش خان و قولی که دو سال پیش به ما داده بود...
نفرین بر این تیر، که حمیدرضا را پنج سال پیش از ما گرفت و حالا نگاهمان میکند که برای بازپس دادن تنِ کورش خان به خاک آماده میشویم...
#مهدی_موسوی_نژاد@Aghalliat