«خانم رئیس جمهور»
اگر رئیس جمهور بودم نواختن ویلون را یک روز در سال به عنوان آیین ملّی ثبت می کردم! بعد خودم می رفتم روی یک سکو در میدانی وسط شهر، همان جایی که آنقدر شلوغ است که مردم دیگر حواسشان به زندگی نیست!
و برایشان می نواختم، غمگین ترین و شاید عاشقانه ترین ملودی جهان را
اجازه می دادم هر کسی دوست داشت به طرفم تخم مرغ گندیده، گوجه ی لهیده، یا باقی مانده ی ساندویچ اش را پرتاب کند ، محافظانم را مرخص می کردم تا هر کسی دلش خواست همان جا مرا بکشد!
می نوازم، ولی صداها را می شنوم؛ بوق هایی که پشت چراغ راهنما کر شده اند و فریادهای مردمی که رنج هایشان را سکوت کرده اند، می شنوم!
می نوازم و بین جمعیت پسرکی با لحن مسخره فریاد میزند نگاهش کنید، مگر زن ها هم نوازنده می شوند؟! و آنها مرا می دیدند که چشمانم را بسته ام و اشک هایم سیم ها را خیس کرده است!
نمی دانم زمان چقدر گذشته است و تا کی مردم دیوانگی های مرا تحمل کرده اند!
سازم را بر می داشتم وُ می رفتم، به کاسب های توی مسیرم خدا قوت میدادم و برای آنهایی را که از کار من گیج و مبهوت شده اند دعا میکردم دشت امروزشان با برکت باشد.
می رفتم آسایشگاه بیماران روانی و با آنها در مورد مسایل روز
حرف می زدم.
می رفتم به تولیدی های پایین شهر، پشت یک چرخ می نشستم، یک دست لباس می دوختم و اجازه میدادم دخترها به ناشی گری های دوخت وُ دوز من بخندند و در گوشی پچ پچ کنند. بعد برایشان آهنگ «love story» را می نواختم و می گذاشتم هر چه دلشان خواست توی رویاهایشان عشق بورزند.
میرفتم به یک کافه ی دنج سفارش قهوه می دادم ، تا بفهمم انتظار چقدر طول می کشد!
می رفتم و به پسر نحیفی که گاری زباله را می کشد کمک می کردم تا آشغال های بیشتری جمع کند، توی راه از او می پرسیدم تا به حال خواب دوچرخه دیده است یا نه؟
می رفتم و از آنهایی که زیر پل می خواب اند می پرسیدم می دانید دب اکبر کدام است؟ ستاره های دنباله دار را تا به حال دیده اید؟! بعد آسمان را روی سرشان می کشیدم و با هم یک چرت کوتاه می زدیم!
شب خسته بر می گشتم، ویلون را روی میز رها می کردم، سرم را روی کاغذها وُ برنامه های کاری ام می گذاشتم و یک دل سیر می مردم....
#لیلا_نجفی #حرف