مغولان در گردنههای شادیاخ میتازند. دستهای سرباز بیل به دست نانهای آتشین را میستاندند از کورههای مرگ دریغا که جانشان یخ زد در لبخند بیلها و آشیانههای گرسنه در سوگ خمید.
زاغچهای در آوار سنگها به دوردست پرید کبوتر های بینام و نشان در کرانههای دور ناپدید شدند.